هدایت شده از محمدعلی جعفری
...
به دوست مجازیام در لبنان پیام دادم یکی را میخواهم ساکن غزه. شمارهای فرستاد. اسمش زائد بود. میخواستم سراغی از خانم آلا و غسان را بگیرد.
وقتی پیگیریام از اتفاقات غزه را دید من را در واتساپ عضو یگ گروه کرد. جمعی خصوصی از کشورهای منطقه. ایرانی، لبنانی، عراقی، سوری و.... خودش هم فعال. فارسیاش هم فول! اخبار را لحظهای منتشر میکرد. هیچکس هم خبر نداشت این زائد کی و چهکاره است.
خبری از غسان به من نداد؛ ولی خبری از خودش رسید.
دو روز قبل از ماجرای بیمارستان #غزه یکی از رفقاش عکسش را در گروه منتشر کرد و نوشت: "میخواستیم پیروزی را به او تبریک بگوییم اما خدا دوست دارد او را شهید کند!"
زائد در خانهاش را در جنوب #خان_یونس برای آوارگانی که از شمال میآمدند باز گذاشته بود. زیر آوار خانهاش ۱۷ شهید بیرون آوردند!
پ.ن: من میگویم اگر بر اشغال اصرار دارید، روز جنگ بزرگ فرا میرسد و تا زمانی که در بیتالمقدس نماز نخوانیم تمام نمیشود.
پ.ن: عکس اول: غسان/ عکس دوم: زائد/ عکسهای بعدی آوار خانه زائد
شاید؛ این روایت ادامه دارد...
🆔️ @m_ali_jafari
هدایت شده از محمدعلی جعفری
توی کوچههای مخیم #برج_البراجنة قلاب چشمم میچرخید دنبال پیرمرد یا پیرزنی فلسطینی. کسی که طعم زندگی در وطن زیر زبانش باشد. برخلاف اکثر ساکنین که متولد لبنان بودند.
جلوی مسجدِ فلسطینِ مخیم پیرزنی صیدمان شد.
پرسیدم: "توی فلسطین دنیا اومدی؟"
چشمانش برق زد.
گفتم: "مهمان نمیخواهی؟"
دست به چشم کشید و بعد روی سر.
- علی عینی، علی راسی
با کمر خمیده؛ ولی مثل بچه سرتق بازیگوشی تندتند کوچهپسکوچهها را رد کرد. ماهم پشت سرش.
کف و سقف خانهاش سیمانی بود. نمور و مرطوب.
از اتاقش سهتا صندلی پلاستیکی آورد بنشینیم.
با لبخند بهش گفتم: "به قول ما ایرانیها؛ بزنم به تخته خیلی خوب موندی!"
خندید: "آبِ فلسطینِ توی وجودم، سیستم ایمنیِ بدنم رو قویتر کرده!"
پرسیدم: "دلت برا خونهتون تنگ شده؟"
اشک از گوشه چشمش راه افتاد.
- امید دارم زنده باشم و یهبار دیگه از تو باغچه جلوی خونهمون اون انجیرهای درشتی که صبحها روشون شبنم میزد رو بچینم!
#غزه
#غزه_تحت_القصف
#طوفان_الأقصى
🆔️ @m_ali_jafari