چقدر بزرگ شدند اینها
وقتی با جواد آشنا شدم دانشاموز بود
متولد ۱۹۹۹ است یعنی الآن حدودا ۲۵ ساله
چند وقت پیش عروسی کرد
تازه داماد بود و خیلی وقت نیست که رفته سر خانه و زندگی اش.
دیروز پیام داد:
-آواره کوه شدیم (منظور جبل لبنان است)
-خدا رو شکر خانهام در ضاحیه سقوط کرد
-این خانه ام فدای مقاومت و شهدا قربت الی الله
-انشاءالله با صبر پیروزی را می سازیم...
دقت کردید شکر خدا را قبل از خبرش گفت یعنی برای دلخوشی و آرام شدن قلبش نگفته. یعنی از قلب و با باورش خدا را شکر میکند.
چقدر بزرگ شدند این وروجکها...
چقدر مقابل این نوجوانان دیروز و مردان امروزی که به خیال خودم یک وقتی باهاشان کار تربیتی میکردیم احساس حقارت میکنم.
چه مربیهای خوبی شدند این جوانان لبنانی...
#لبنان_بلدی_الثانی
(به دلایلی تعدادی از پیامهای فی ما بین را حذف کردهام)
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
کانال سید سراج الدین جزائری
هر ویدئویی که از بمباران ضاحیه یا بعضی شهرهای جنوبی می بینم یا اسم منطقهای را در اخبار میشنوم یا میخوانم کلی اسم و خاطره از جلوی چشمم رد میشود.
ضربان قلبم بالا می رود و با استرس و هیجان گوشی را بر میدارم و با آنهایی که شمارهشان را دارم تماس میگیرم یا پیام می دهم.
همین که جواب میدهند کمی آرام میگیرم اما قرار نه...
نمیدانم از اینجا در ایران چه کاری از دستم بر میآید...
#لبنان_بلدی_الثانی
#لبنان_بلدی_الثانی
دلنوشته های من و لبنان
قسمت اول
#دنبال_بهانهام
پست و استوری چندتا از رفقا رو فرستاد و گفت همه رفتند بیروت الا من و تو.
گفتم من که خیلی دنبال بهانه ام که برم.
گفت بهانه نمیخواد که، برو وضعیت رو توضیح بده.
گفتم : بهانهای که وظیفه ایجاد کنه و الا برای عشق و حال که نمی رم.
این را از ته دل گفتم و الا نه خیلی برایم سخت است رفتن و نه دل توی دلم مانده از اندوه لبنان.
از شما چه پنهان دلم عجیب تنگه بیروت است. دلم لک زده برای آن کارت کف دستی که توی پرواز می دادند دستمان که برای ویزای فرودگاهی تکمیلش کنیم و موقع مهر زدن توی پاسپورت تحویل مامور جوازات بدهیم.
دلم پر میزند برای چانه زدن با تاکسی های دم در فرودگاه رفیق حریری یا پاییدن سالن انتظار که ببینم یاسر آمده دنبالم یا نه. شاید هم قاسم.
دلم برای رنو داستر مدل 2014 و رانندگی در خیابان های بیروت تنگ شده و برای محطه بنزین و واحد تانیکی بنزینشان که هربار میخواستم بنزین بزنم باید کلی حساب کتاب میکردم که لیتری چقدر می شود.
برای ایستادن پشت حاجزهای سیطرهها دلتنگم وقتی که باید مدارکم برای ورود به ضاحیه چک می شد.
دلم برای خیابان شهید هادی نصرالله که انتهایش میخورد به جامع قائم تنگ شده است . 300 متر آن طرف تر روبروی مجمع السید شهداء – همانی که موشک سه روز پیش خورد وسطش و ویرانش کرد - یک کوچه روبرویش بود که میخورد به آپارتمان 100متری با صفایمان در طبقه سوم مجتمع مسکونی با آن آسانسور همیشه خرابش که حسابی دل تنگش شدهام.
توی راه سری هم بزنیم به حجره حاج عبدالله... البته فایده ای ندارد. توی فیلمها دیدم که موشکی که خورده بود به مجمع سید الشهداء دقیقا روبروی دکانش بود. احتمالا آنجا هم خراب شده و خبری دیگر از فرش های ایرانی حاج عبدالله نباشد و خبری از ساندویچ ماهی کبابی که هر بار برایم می گرفت.
#ادامه_دارد
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
#لبنان_بلدی_الثانی
دلنوشته های من و لبنان
قسمت دوم
#دلم_براشان_تنگ_شده
اصلا ولش کن بیا دور بزنیم و همین خیابان هادی نصرالله را از آن طرف بگیریم و بریم تا شارع ارسلان و سری بزنیم به حاج عماد و جهاد و ذوالفقار و ... در روضه الشهیدین.
احتمالا پیرمرد باز هم آنجا ایستاده و اصرار میکند بروم خانهاش یا حداقل نماز را در مسجد محلشان بخوانم. ای وای ببخشید یادم رفت معرفی کنم ابو علی است پدر شهید ابوطعام. تک پسرش بود و عجیب دلبسته اش . هر روز حدود ساعت 5 بعد از ظهر می آمد سر قبر علی و با پسرش درد دلی میکرد.
علی شهید الدفاع المقدس بود. لبنانی ها جنگ با داعش را اسمش را گذاشته بودند دفاع مقدس .
راستش را بخواهید دلم عجیب برای پاتوق هر روزم تنگ شده کافی شاپ القهوه روبروی آن درخت تنومند و تاریخی ساحه الشورا.
همانجایی که سید حسن پشت پنجره دفتر کارش در طبقه ششم ساختمان حزب الله ایستاده بود و هلیکوپتری را که برای ترور شهید عماد مغنیه در طبقه دوم ساختمان روبرو امده بود را نگاه می کرد. عماد و همه ساکنان آن ساختمان درست دو دقیقه قبل از رسیدن هلیکوپتر بیرون رفته بودند و خلبانی که هرگز فکر نمی کرد سید حسن روبرویش ایستاده و نگاهش میکند.
البته فکر نمیکنم دیگر از القهوه خبری باشد چون شنیده ام که ساختمانش با خاک یکسان شده نمی دانم چه بلایی سر جواد امده پسر جوان خوش سیمایی که با دادن رمز وای فای مغازه باعث شد القهوه بشود پاتوق هر روزهمان.
نمیدانم با این وضعیت قرارم با بچه ها چه می شود. اگر رفتم بیروت کجا دور هم جمع شویم. با یاسر، عباس ، ابراهیم ، حسین ، احمد، محمد ،جواد ،حسن، حسین، علی ، امیر و شهید.
ای وای یادم رفت از این وروجکهای 12 سال پیش بگویم که در الحدیقه الایرانیه در مارون رأس با هم آشنا شدیم.
حالا همهشان برای خودشان که حتی برخی شان برای مقاومت مردی شدهاند.از شیطنتهای شیرینشان، از گروه شباب المقاومه از قرارهای روضه الشهیدین و مداحیهای جوادو دعای توسل هرشبمان با آن لحن ایرانی و خندههای ریز ریز عباس و حسین وسط گریه بقیه.
از خدا پنهان نیست از شما هم چه پنهان این روزها تقریبا هر شب قبل از خواب به بعضی هاشان پیام میدهم و احوالشان را می پرسم.
به برخی هاشان هم جرأت نمیکنم پیام بدهم . هم بخاطر اخباری که از محل زندگی شان می شنوم و هم بخاطر اینکه برخیشان در معرکه اند. می ترسم دیگری گوشاش را جواب بدهد و بگوید لقد استشهد...
همان بچه هایی که یک روز به خیال خودم داشتم باهاشان کار تربیتی میکردم برای انقلاب حالا اینقدر از من جلو افتادهاند و تخته گاز دارند میروند که شاید نهایت بهره من از رفاقتشان بشود یک عکس داخل کانال یا پیج اینستاگرامم که فلان شهید رفیقم بود.
#ادامه_دارد
#انها_کل_الحکایة
#نحن_عشاق_الشهادة
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
88.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چطور لبنان وطن دوم من شد
#لبنان_بلدی_الثانی
خییییلی پیام دادید من چرا و از کی لبنان رفتنم شروع شد.
اتفاقی متوجه شدم که چند روز پیش مستند مرز بی پایان که از اولین سفرمون به لبنان همراه بزرگان دفاع مقدس مثل حاج حسین یکتا و حاج آقای پناهیان و حاج آقای ماندگاری و ... ساخته شده بود از شبکه مستند سیما پخش شده.
گفتم شاید برای برخی جذاب باشه دیدنش.
خصوصا که شاید کمابیش یه آشنایی جزئی هم با لبنان و مقاومت براتون ایجاد کنه.
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالم مثل بازار نبطیه خراب شد
خودشان پناه بردهاند به استان الجبل و شهر بعبدا و از آنجا برایم این را فرستاد و نوشت: سراج بازار نبطیه را یادت هست!؟
همهاش خراب شد.
حالا این حال دل من است که با همین یک جمله خراب میشود. درست مثل بازار نبطیه...!
انگار یک سنگرشکن ۲ دوتنی افتاده است درست وسط دلم.
همینقدر بی پناه شده است حال قلبم... .
پن: نبطیه مرکز استان نبطیه در جنوب لبنان است هم مرز با سرزمینهای اشغالی... سه شهر الخیام و بنت جبیل از دیگر شهرهای بزرگ این استان است
برای هر سه این شهر قصهها و البته غصهها دارم که سر فرصتش برایتان خواهم نوشت.
#لبنان_بلدی_الثانی
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046