•••
بال هایم هَوسِ با تو پَریدن دارد...💔
•.
به مناسبت سالگرد شهادت شهید ابراهیم هادی
علمدار کانال کمیل ختم قرآن و زیارت عاشورا داریم..
عزیزانی که قصد شرکت دارند تعداد زیارت عاشورا و جزء مورد نظر رو به آیدی زیر اعلام کنند
@Salam_shahid
#شهید_ابراهیم_هادی 🥀
#شهادتت_مبارک
#نشر_حداکثری
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_سید_ابراهیم قسمت هفدهم { اولین اعزام } همسر شهید: اخبار سوریه خیلی عذابش می داد. از اتف
#کتاب_سید_ابراهیم
قسمت هجدهم
{ سید ابراهیم }
همسر شهید:
از سوریه که آمد با هم به مشهد رفتیم . آنجا مرا با رزمندگان فاطمیون آشنا کرد و مقدمات سفر سوم خود را مهیا کرد . قرار بود با بچههای افغانستان اعزام شود، می بایست خودش را تبعه افغان جا بزند هرچند که آنها میدانستند ایرانی است ، اما به هر حال قوانین خاص خود را داشتند . لهجه افغانستانی را هم خیلی زود یاد گرفت . سومین بار با تیپ فاطمیون اعزام شد . در این مدت انواع دوره ها و آموزش ها را می دید . مصطفی نام جهادی «سید ابراهیم» را برای خود برگزید که نام پدر بزرگ من بود . همه او را به همین نام می شناختند. بعد از مدت کوتاهی که در کنار بچه های فاطمیون جنگید به خاطر قابلیت های بالایی که داشت از او خواستند تا فرماندهی یکی از گردان های فاطمیون را به عهده بگیرد . به شرط نامگذاری گردان توسط خودش، فرمانده گردان شد و به خاطر علاقه زیادش به گردان عمار و شهدای آن ، نام زیبای عمار را برای گردان انتخاب کرد . در همایشی هم که با جاماندگان گردان عمار در تهران داشت به آنها قول داده بود که ما انتقام شهدای گردان عمار را میگیریم . چرا که گردان عمار ادامهدهنده راه همان گردان و جنگ سوریه در امتداد جنگ ایران و ادامه انقلاب حضرت امام خمینی است . او معتقد بود افکار انقلاب اسلامی روز به روز در دل مردم سوریه رشد و نمو پیدا می کند و عشق به امام و آرمان های او در بین مردم آنجا رواج پیدا می کند . چند روز قبل از تولد محمدعلی استرس داشتم که بدانم برای تولد پسرمان هست یا نیست!؟ سه روز قبل از تولد محمدعلی از کمر و پهلو مجروح در بیمارستان بقیه الله بستری شد. مصطفی طبقه پنجم و من طبقه دهم بستری بودیم! دائم به ما سر میزد و بیشتر پیش ما بود تا خودش . از مجروح شدنش ناراحت نمی شدم ، چون مجروحیت هایش باعث میشد مدتی پیش ما باشد و خیالم راحت بود که حداقل دو هفته پیش ماست . هر بار هم که می آمد ده دقیقه ای حرف نمی زدم و فقط او را نگاه می کردم . به او خیلی وابسته بودم ، اما او به هیچ کس و هیچ چیز این دنیا وابسته نبود و به همین دلیل خیلی راحت دل می کند و می رفت . اما دوستی و علاقه من به مصطفی به حدی رسیده بود که نبودن هر چیزی حتی نبودن بچه ها را میتوانستم تحمل کنم ، ولی دوری از او برایم غیر قابل تحمل بود . تمام وجودم مصطفی بود ، ولی او برای ماندن نبود ، نمی توانست بماند . زمانی هم که ایران بود ، دلش اینجا نبود ! اصلا اینجا نبود . گم شده اش را پیدا کرده بود . از نوع رفتارش مطمئن بودم که روزی شهید میشود . مصطفایی که سال ۸۶ با او ازدواج کردم با مصطفی سال ۹۴ خیلی فرق داشت . به خودش هم یک بار گفتم: «من خیلی استرس دارم.» جواب داد: «نگران نباش! بادمجان بم آفت ندارد؛» ولی من مطمئن بودم که اتفاقی برای او میافتد . رفتارش خیلی عوض شده بود ، در کارِ خانه زیاد کمک می کرد ، به بچه ها خیلی محبت میکرد ، از من به خاطر کارِ خانه زیاد تشکر میکرد . وقتی که میرفت شب اول خیلی سخت بود . بعد هم کار من روزشماری بود تا دوباره برگردد.
🇮🇷چه زیباست
طنین الله اکبر
بر گلبانگ پیروزی ...
اللهاکبر ، اللهاکبر ، اللهاکبر
✊ #الله_اکبر ✊
🍃الله اکبر به ۴۳سال پایداری
🍃الله اکبر به ۴۳سال صیانت و حفاظت از استقلال،آزادی،جمهوری اسلامی
🍃الله اکبر به ۴۳سال پیشرفت و اقتدار
🍃الله اکبر به ۴۳ سال حماسه آفرینی
🍃الله اکبر به ۴۳سال مقاومت
🍃الله اکبر....
#شهیدمصطفیصدرزاده
#شهید_مدافع_حرم
🌸چهل و سومین طلیعه بهار انقلاب مبارک باد 🌸
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای پدر شهید رسول خلیلی همصدا با صدای انقلاب
چندتا قلب برای
امامزمانت شکارکردۍ؟!
چَندتامون غصهخورِ امام زمانیم؟!
رفقا!
توجنگچیزی که
بین شھدا جا افتادهبود
اینبودکهمیگفتن :
امامزمان!
دردوبلات به جون من(:
حواسمونباشه
کجایکاریم ؟!
#امام_زمان
#شایدتلنگر