eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
748 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
64 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
سحر ذکر من بی‌سروپا شده العفو به حق حسن (ع) و خون خدا... @seyyedebrahim
خدایا... در این ماه آنچه تو را می‌کند از تو درخواست می‌کنم، و از آنچه تو را نی‌کند به تو پناه می‌آورم، و از تو در این ماه توفیق و ترک را خواستارم، ای بخشنده به نیازمندان... @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📋یک حدیث شاهکار و راهبردی از (ع) : 📣 الحَقُّ طَریقُ الجَنَّهِ وَ الباطِلُ طَریقُ النّارِ وَ عَلى کُلِّ طَریقٍ داع 🔹 حق ، راه بهشت است و باطل ، راه جهنم بر سر هر راهى ، دعوت کننده‏ایى است. 📚نهج السعاده، ج 3، ص 291 🔹 یا رب دل مرده ی مرا احیا کن 🔸بر روی گدای نیمه شب در وا کن 🔹سوگند به قطره قطره ی خون علی(ع) 🔸پرونده ی اعمال مرا امضا کن . @seyyedebrahim
روزتان معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد (علیهم السلام)💐 🌙السلام علیک یابقیة الله(عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🌙السلام علیک یااباعبدالله الحسین (علیه السلام) 🌙السلام علیک یا علی ابن موسی رضا(علیه السلام) 🌙السلام علیک یا اهل بیت النبوه جمیعا" ورحمة الله وبرکاته💐 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
💔😔 غایب مبادا صورتت یک دَم زِ پیش چشم ما ...😇✋🏻 @seyyedebrahim
ممنون از رفقای همیشگیمون که قوت قلبمونن ♥️✋🏻
Mohammad Hossein Pooyanfar - Emam Reza Ghorbone Kabotarat (320).mp3
5.84M
😔💔🥀 امــام رضا! قربوݧ ڪبوترآټ♥️🕊 یــہ نگآهیــم بڪنݧ بہ زیر پاټ😔🙏🏻 مݧ اومدمــــ👣 پیش تو زانو زدمــــ💫🥀 خودمم خوب میدونم چقد بدم 😔🥀 خبـــــر دارم از همہ دڸ میبرے😍♥️ دلاے شکستہ رو خوب میخرے🌼✨ قرارمے♥️ صاحب اخیارمے🌈🌺 واسه من همین بسه کنارمیـ😍🧡💫 میخوامــــ بگم🙄 ڪہ تویی پناه مݧ🙏🏻 ڪږمت بیشتر از گناه مݧ🙃🦋 بزار تو یڪ دڸ سیـــر نگآت کنمـــــ...🎈🙂 اومدم از ته دل صدات کنمــ..♥️☘ امام رضآ... @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر سخت است برای یک مادر دلبریدن از فرزندش! مادر شهیدی که چندین ماه بود صحبت نمی کرد با شنیدن اسم فرزند شهیدش شروع به صحبت کرد... @seyyedebrahim
⭕️ای برادران! قبل از اینکه به جبهه بیایم، میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛ اگر شدم، دورش را بگیرید چراکه من او را بسیار دوست دارم💚 👈پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق» رزمنده جاوید الاثر و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله‌ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت👌 وی در وصف رزمنده نوشته است: ✍اگر شما گُلی🌷 را در صحرای دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است آنجا دفن شده باشد😭 🌷 @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما هم با شنیدن این شعر مثل حاج‌قاسم و رهبرانقلاب گریه خواهید کرد... شعری که اشک رهبری و شهید سردارسلیمانی را درآورد مرز ما عشق است هر جا اوست آن جا خاک ماست سامرا، غزه،حلب،تهران چه فرقی میکند هرکه را صبح شهادت نیست شام مرگ هست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 8⃣4⃣ |روز از نو، روزی از نو| |خود گفته های| 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 آن روز سید من را به خانه اش در شهریار برد. هر کاری کرد شب بمانم، قبول نکردم و گفتم: «نه، باید بروم مشهد، چند تا کار دارم.» ساک را گذاشتم خانه سیدابراهیم. دوباره من را سوار ماشین کرد. جایی حول و حوش شهریار رفتیم و املت خوردیم. همان جا چند تا عکس سلفی و فیلم هم گرفتیم. سید ابراهیم رو به دوربین گفت: «آی مردم! ابوعلی داره میره، کارش درست شده.» بعد از خوردن چای، سیدابراهیم من را آورد سر جاده مشهد پیاده کرد و از هم خداحافظی کردیم. خوشحال و شنگول برگشتم مشهد،😁 کارهای ثبت نام را انجام دادم و یک هفته بعد با نیروهای افغانستانی آمدم تهران، پادگان محل تجمع نیروهای اعزامی. آنجا تا بچه های حفاظت من را دیدند، گفتند: «ا... باز که تو اومدی! عجب آدم پررویی هستی😡!» برق از سرم پرید. دوباره ترس برگرداندن، همه ی وجودم را گرفت.😢 تا این که همان بنده خدا را دیدم. سریع رفتم به او گفتم: «اینها چی میگن؟» گفت: «مشکلی نیست، کاریت نباشه.» وقتی پلاک گرفتم، دوباره آرام شدم. زنگ زدم سیدابراهیم ساک ام را آورد. به همین بنده خدا گفتم: «هفته پیش ساکم رو گذاشتم خونه یکی از بچه‌ها، الان آورده، جلوی پادگانه، برم بگیرم؟» چون روی من حساس بودند، نمی خواستم بدون هماهنگی حتی تا جلوی پادگان بروم. از طرفی چون او و سیدابراهیم با هم کارد و پنیر بودند، دوست نداشتم با هم رو به رو شوند😱. نمی دانم از کجا فهمید. بهم گفت: «کی ساکت رو آورده؟ همون یارو سیدابراهیم؟ ساکت رو دادی دست اون؟» این که به سید ابراهیم گفت یارو، خیلی بهم برخورد و ناراحت شدم، اما از ترس حرفی نزدم.😒 گفت: «تو نمی خواد بری، یکی رو می فرستم بره ساکت رو بگیره.» به جای یکی، خودش رفت.😕 جرأت نکردم خودم هم بروم. او دنبال بهانه بود. هر لحظه امکان داشت لج کند و بگوید: «آقا برو، اصلا نمی خوام بفرستمت.» در پادگان نرده ای بود و به بیرون دید داشت. رفتم کمی دورتر تا دید بزنم. نمی دانم او چه حرفی زد که سر و صدای سید ابراهیم بلند شد و به حالت دعوا آمد جلو. کار به بزن بزن نکشید، اما از تن صداها مشخص بود خیلی تند با هم صحبت می کنند. عذاب وجدان گرفته بودم. سید ابراهیم به خاطر من آمده بود و حالا داشت دری وری می شنید😞. ممکن بود همین ماجرا، برنامه ی آمدن اش را عقب بیاندازد. این عادت سید ابراهیم بود. او نه فقط برای من که برای همه ی بچه ها نوکری می کرد. کار همه را راه می انداخت و برای همه کار می کرد، الا خودش. صداها آنقدر بلند بود که کاملا می شنیدم. او به سیدابراهیم گفت: «مرتیکه! مگه نگفتم دیگه اینجا پیدات نشه؟» سید ابراهیم گفت: «به تو ربطی نداره! تو‌کاره ای نیستی! اگه قرار باشه کسی منو بفرسته، اون تو نیستی که بهت رو بزنم. فکر کردی چی؟ فکر کردی الان میام پاچه خواری تو رو می کنم که منم بفرستی؟ من پاچه خواری حضرت زینب رو می کنم. تو کاره ای نیستی!» برعکس من که می ترسیدم حرفی بزنم و کارم گیر پیدا کند، سیدابراهیم خیلی محکم و سفت حرف‌هایش را زد. به هر ترتیب، او ساک را از سیدابراهیم گرفت و آورد داد به من. یکی دو هفته بعد، سیدابراهیم آمد منطقه.☺️ 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 ⚫️ پایان فصل هفتم 🔴 ادامہ دارد ... 🔺منبع: کتاب 🔺انتشارات: یا زهرا 🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
📚 9⃣4⃣ |عملیات تدمر| |خود گفته های| 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 به دلیل فاصله ایی که بین اعزام من و سید ابراهیم افتاد ،از هم جدا افتادیم☹️ ؛ من در «تدمر» بودم ،سید ابراهیم در«حما». حدود ۲۰۰ کیلومتر از هم دور بودیم😕 . «شیخ محّمد» ،مسول فرهنگی تیپ فاطمیون بود .با او خیلی رفیق بودم 😎. شیخ محمد همان روز اول من را به عنوان مسول تبلیغات تیپ که زیر مجموعه فرهنگی و یکی از معاونت های ان بود ،معرفی کرد. با او طی کردم و گفتم :«به شرطی میام پیشت که من رو از کار عملیاتی نندازی. » قبول کرد و گفت : « اگر عملیات شد، با هم میریم.» گفتم:« چی از این بهتر.» هماهنگی روحانی برای کلاس های اخلاق، قران و عقیدتی، زدن پرچم و بنر در محوطه پادگان و خط، شکستن جعبه های مهمات و درست کردن تابلو برای نوشتن جملاتی مثل خسته نباشی رزمنده و امثالهم و تمام کارهایی که به حوزه فرهنگی مربوط می‌شد ،از جمله فعالیت های من در تبلیغات بود.🤓 طی این مدت ،دو سه مرتبه با سید ابراهیم ارتباط تلفنی 📞 داشتم. به هر کس می رسیدم سراغ او را می گرفتم .من شیفته سید ابراهیم بودم و جدایی از او برایم سخت بود 💕. این را همه بچه های تیپ می دانستند . خود سید ابراهیم می گفت:« ما دو قلو های افسانه ای هستیم .» اینقدر به هم نزدیک بودیم که هر کس سید ابراهیم را می دید ،توقع داشت من را هم کنارش ببیند و بالعکس😃. ظهر یکی از روزهای ماه رمضان ۹۴، سید ابراهیم فاصله ی ۲۰۰کیلومتری از حما اومد تا من را ببیند . من روزه بودم و از خستگی خوابم برده بود . «شیخ ابوحسین» یکی دیگر از روحانیون واحد تبلیغات، به بچه ها گفته بود :« برید ابوعلی رو بیدار کنید » سید ابراهیم اجازه نداده و گفته بود:«خسته اس، بزارید بخوابه»😐 وقتی بیدار شدم و فهمیدم ،حسابی کُفرم بالا امد😒 .از همه شاکی بودم که چرا من را بیدار نکردند. بچه ها گفتند:« خود سید ابراهیم نذاشت بیدارت کنیم.» به قدری کُفری شده بودم که حد نداشت. زنگ زدم و به او گفتم:« نامرد داشتیم؟ حالا تا اینجا میای و و منو ندیده می ری؟ خیلی نامردی !» چند تا حرف قلبمه سلمبه بارش کردم . سید ابراهیم گفت:«جوش نزن ! ان شاء الله به همین زودیا میام💛☺️.» 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 🔴 ادامہ دارد ... 🔺منبع: کتاب 🔺انتشارات: یا زهرا 🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
خدایا... مرا در این ماه اولیا، و دشمنانت قرار ده، و آراسته به راه و روش خاتم پیامبرانت گردان، ای نگهدارنده دل‌های پیامبران... @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبرمعظم انقلاب سخنران ويژه امسال به منظور بهره مندی حداکثری از بیانات ایشان، در هیچ جای کشور مراسم دیگری تحت عنوان روز قدس نخواهیم داشت. @seyyedebrahim
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔸 در روایت آمده است که رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: «أَهْلُ بَیتی أَمانٌ لأَهْلِ الأرْضِ، کما أَنّ النجُومَ أَمانٌ لأَهْلِ السماواتِ؛ اهل‌بیت من، مایه‌ی امنیت زمینیان هستند، همان‌گونه که ستارگان مایه‌ی امنیت آسمانیان هستند». 🔸 راه اهل‌بیت علیهم‌السلام، راه نجات و سعادت و امان و مایه‌ی سلامت دارَین (دنیا و آخرت) است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: دنبالتون باشه بچه ها؛ قرآن تو جیبتون باشه دلت می‌گیره قرآن بخون... دلت می‌شکنه قرآن بخون… اذیتت می‌کنه قرآن بخون... ورق‌هاشو ورق بزن آیه ‌ هاشو نگاه کن.... @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 0⃣5⃣ |عملیات تدمر| |خود گفته های| 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 دوری سید ابراهیم کلافه ام کرده بود.😞 آمدم با شیخ محمد صحبت کردم و گفتم: «حاجی، من خیلی برات کار کردم، یه زحمت بکش، دیگه منو آزاد کن، بذار برم حما پیش سیدابراهیم.» قبول نکرد.😒 سیدابراهیم در حما جانشین تیپ بود. او زیاد از مسئولیت خوشش نمی آمد. وقتی او را برای مسئولیتی پیشنهاد می کردند، می گفت: «من دوست دارم یه تیمی داشته باشم، یه گروه بهم بدن، بزنم به دل دشمن، کارهای چریکی و عملیاتی خاص انجام بدم.» می گفت: «می خوام یه تیمی باشیم، من باشم و اسلحه م و چند تا رفیق چق چقیم، بزنیم به دل دشمن و ازشون تلفات بگیریم✌️🏻💪🏻.» او یگان ویژه ناصرین را هم به همین منظور راه انداخت. خط ما در تدمر، خط تثبیتی بود. باید خط را نگه می داشتیم که دشمن جلوتر نیاید. در همین وضعیت، داعش هر شب حمله می کرد و از ما شهید می گرفت. آنها با استفاده از تاریکی شب، با گروهی ۱۰، ۱۵ نفره نفوذ می کردند، می آمدند جلو. با استفاده از اصل غافلگیری، چند تا نارنجک می انداختند و درگیر می شدیم. ما می زدیم، آنها می زدند. ۷، ۸ نفر ما از آنها می کشتیم، ۲، ۳ نفر از ما شهید می شدند؛ بعد هم عقب نشینی می کردند و می رفتند. البته بعضی مواقع هم شهدای ما بیشتر از کشته های آنها می شد.😔 بعد از مدت ۲۰ روز، حاج قاسم آمد منطقه و با برنامه ریزی که صورت گرفت، قرار شد یک شب عملیات گسترده در تدمر انجام شود. طی این عملیات باید یک شهرک آزاد می شد و خط را می بردیم جلوتر. به همین منظور، نیروها را از شهرهای دیگر کشاندند سمت تدمر. اینجا بود که سیدابراهیم و نیروهایش هم مأمور شدند و آمدند پیش ما😍. سیدابراهیم که آمد، یکسره با او بودم. یک بار برای زیارت رفتیم زینبیه. همین طور که توی محله زینبیه راه می رفتیم، سید ابراهیم اشاره به یک قصابی کرد و گفت: «ابوعلی! این قصابی رو می بینی! کباب گوشت شتر میده.» گفتم: «خب!» گفت: «خدا رحمت کنه حاج حسین بادپا رو. یه دفعه اومدیم اینجا، رفتیم نشستیم رو اون صندلی، کباب گوشت شتر خوردیم. الانم به یاد اون زمان بیا با هم بریم، به یاد حاج حسین کباب گوشت شتر بخوریم😋 .» رفتیم، نشستیم و سفارش دادیم، خیلی خوشمزه بود. بعد از ناهار، سید گفت: «بریم سلمونی، یه اصلاح بکنیم.» همان حول و حوش یک آرایشگاه بود. رفتیم داخل. پسربچه‌ای آنجا بود. به او گفتم: «می خوام موهامو اصلاح بکنم.» پسربچه که دست و پا شکسته فارسی حرف می زد، گفت: «اوستام نیستش.» گفتم: «خب! مگه تو بلد نیستی؟» گفت: «نه! من بلد نیستم. باید خود اوستام بیاد.» سید کمی عربی بلد بود و می توانستیم منظور هم را برسانیم. به او گفتم: «ما یه مقدار آرایشگری بلدیم. اگه اشکالی نداره از لوازمت استفاده کنیم، هزینه ش هم هر چی باشه می دیم.» گفت: «نه، اشکال نداره.» 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 🔴 ادامہ دارد ... 🔺منبع: کتاب 🔺انتشارات: یا زهرا 🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی