eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
750 دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
66 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸📿🌸 ✨✨ هنگامی که به نماز ایستادی بدان که تو در هستی و اگر او را نمیبینی‌ او تو را می بیند پس به نمازت توجه کن... 🌟 امام صادق (ع) 📚 تهذیب الحکام ج ۲، ص ۳۲۵ @seyyedebrahim
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ بافضیلت‌ترین عبادت 👈🏻 چقدر بهش باور داریم؟ 👤 استاد @seyyedebrahim
💞 _کجا میری؟!! +بگم،جیغ و داد راه نمیندازی؟ _بگو آقا مصطفی قلبم اومد تو دهنم.😢 +عراق! _میری عراق؟! به اجازه کی؟! که بعد بری سوریه⁉️ +رشته ای بر گردنم افکنده دوست! _زدم زیر گریه...😭 +کاش الان اونجا بودم عزیز. _که چی بشه! +آخه وقتی گریه میکنی خیلی خوشگل میشی!😍 _لذت میبری زجر بکشم؟! +بس کن سمیه!چرا فکر میکنی من دل ندارم؟!خیال میکنی خوشم میاد از تو و فاطمه دل بکنم😔؟ خدا حافظ سمیه،مواظب خودت و فاطمه باش! _گوشی را قطع کردی.چندبار شماره ات را گرفتم، اما گوشی ات خاموش بود.سرم را به شیشه پنجره تکیه دادم، درحالی که اشک هایم می آمدند💔.کجا میرفتی آقا مصطفی؟ میرفتی تا ماه شوی.‌ به روایت همسر شهید 📚کتاب اسم تو مصطفاست‌ 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @seyyedebrahim
ساخت سریال با محوریت شهید «حاج قاسم سلیمانی» 🔹سریال شهید «سردار سلیمانی» به تهیه کنندگی سید مرتضی فاطمی در حال حاضر در مرحله تحقیق و پژوهش برای نگارش فیلمنامه و انتخاب عوامل پروژه قرار دارد. 🔹این سریال قرار است با پشتیبانی مرکز امور نمایشی سیما (سیما فیلم) تهیه وتولید میشود @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | جنگ مجازی ⚠️ رهبرانقلاب: مراقب شلیک توپخانه دشمن باشید! 🔸️شیوه حمله دشمن در ⏪ببینید جریان امنیتی های منحرف حاکم بر فضای مجازی ایران چگونه جاده صاف کن دشمن شده اند @seyyedebrahim
😔💔 دیدن روی تو در خویش زِ من خواب گرفت آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت ...! 😭🌱 فاضل نظرى @seyyedebrahim
🎤💔 آقا مصطفی همیشه سر به زیر بود که مبادا چشمش به نامحرم بیفتد. یک روز مادرم اومد پیش من گفت این آقا مصطفی تو خیابون از بغلش که رد میشم حتی سلام هم نمی کنه ولی تو خونه دست و پای منو می بوسه. وقتی آقا مصطفی اومد خونه ازش پرسیدم چرا این کارو میکنی گفت:تو که می دونی من تو خیابون به کسی نگاه نمی کنم. ✍ همسر بزرگوار شهید @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 7⃣6⃣ |عملیات تدمر| |خود گفته های| 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 منتظر بودیم بچه‌های حزب الله بزنند به جاده و بیایند جلو، ما هم از این ور، دشمن را کیش کنیم و هل بدیم عقب. ما و جیش السوری خوب آمدیم جلو، اما حزب الله کارش سخت بود. عمده قوای دشمن روی جاده استقرار داشتند. آن‌ها لای درخت ها و حاشیه جاده زیاد تله کار گذاشته بودند. پاکسازی جاده کار حزب‌الله را مشکل و کند کرده بود. در همین مسیر چند تا از ماشین ها روی تله های انفجاری رفتند. «سرهنگ قوابش» از بچه‌های سپاه زرهی در این مرحله شهید شد. روبه روی ما کنار جاده، باغ بود. باغی که وقتی با دوربین نگاه کردیم، بیشتر درختان انار داشت. خانه باغی هم کنارش بود. گرمای فوق‌العاده هوا آزارمان می داد. آب های همراه مان، داغ شده و قابل خوردن نبود. چون در شیار بودیم، امکان تردّد ماشین وجود نداشت و خط امداد پشت سرمان نمی توانست جلو بیاید. گرمی هوا به حدی بود که تک تیرانداز بیشتر از پنج دقیقه نمی توانست پشت دوربین قناسه اش دوام بیاورد. بعد از پنج دقیقه زیر آن جزّ گرما، هم سلاح داغ می شد، هم مخ اش بخار می کرد. با دوربین داخل باغ را دیدی زدیم. دشمن تحرک زیادی داشت. به بچه‌ها گفتم با تیربار توی باغ را بزنند. دوباره نگاه کردم. تحرک دشمن ادامه داشت. این بار گفتم آرپی جی بزنند. بچه‌ها چند تا آرپی جی خالی کردند توی باغ. چند دقیقه بعد، دیدم هنوز تحرک دارند. عجب! لباس هایشان هم عوض نمی شد. آنها مثل ما لباس یک دست نظامی نپوشیده بودند. اکثراً لباس شخصی داشتند. دیدم مثلاً همان کسی که لباس قرمز تنش بود، دوباره این طرف و آن طرف می رود. سه چهار دفعه با تیربار باغ را زدیم. سیدابراهیم خودش نشسته بود پشت تیربار، باغ را می زد. کار کمی طول کشید. هر چه کار طولانی تر می شد، ادامه آن سخت تر بود. سیدابراهیم بی سیم زد و گفت: «بابا! سریع بکشین بیایین جلو. به شب بخوره، کار ما اینجا سخت میشه.» هنوز دشمن توی باغ تحرک داشت. احتمال دادم از خانه ی کنار باغ رفت و آمد می کنند. آین بار گفتم: «آقا! تانک رو بیار.» چون قبلاً دو تا از تانک هایمان را زده بودند، کمی چشمم ترسیده بود. به خدمه تانک گفتم: «خیلی ملاحظه کن. اون خونه رو می بینی، برو جلو همون خونه رو بزن. بعد هم سریع بکش عقب، برو تو مخفیگاهت که نزننت.» دمش گرم! با اولین گلوله گذاشت وسط خانه. خانه آمد پایین. آغل زنبورشان را زدیم 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 🔴 ادامہ دارد ... 🔺منبع: کتاب 🔺انتشارات: یا زهرا 🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
📚 8⃣6⃣ |عملیات تدمر| |خود گفته های| 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 یک ربع، بیست دقیقه بعد نگاه کردم، دیدم باز تحرک دارند. این دفعه گرای باغ را دادم به ادوات و گفتم: «آقا! این باغ را بکوب، آردش کن!» آنها هم کم نگذاشتند و با گلوله و خمپاره باغ را شخم زدند. می خواستیم برویم جلو. سیدابراهیم به حاج حیدر بی سیم زد و گفت: «حاجی! اجازه بدید ما بریم جلو، کلک اینا رو بکنیم.» حاجی موافقت نکرد و گفت: «نه، نه، به هیچ عنوان! اونجا دشته. شما بخواین برید، خیلی خطر داره. ما شده با تانک و با خمپاره می زنیم همه اینها رو از بین می بریم. شما نباید برین.» درست می گفت. ما توی دشت بودیم. البته هر دو در یک سطح بودیم. منتهی آنها ساتر داشتند. دیوار باغ، درخت و ساختمان کنار باغ مخفیگاه و ساتر آنها بود. با کوچک‌ترین حرکت ما در دشت، آنها به راحتی تنها با یک تیربار قلع و قمع مان می کردند. زمانی که به طرف باغ تیراندازی می کردیم، می آمدیم لب جایی که در گودی بودیم. بعضی جاها هم تپه‌های کوچک با ارتفاع یک متر داشت. می رفتیم پشت آنها و با تیربار می زدیم. به قدری داخل باغ خمپاره زدیم که گفتم هر کس آنجا بود، تکّه پاره شد. گرد و خاک که خوابید، نگاه کردم، دیدم باز از لای درخت‌ها جنب و جوش دارند. ای بابا! عجب داستانی! بی سیم زدم و گفتم: «حاجی! بازم تحرک تو اینا هست.» گفت: «نمیشه، امکان نداره. ما هر چی توپخانه، خمپاره، تیربار، تانک، هر چی بود، زدیم، باز می گی تحرک دارن! مگه چیه؟ مگه چه خبره؟» خیلی کنجکاو شدم. نشستم زیر آفتاب. گفتم هر جوری شده باید بفهمم قضیه چی هست. نیم ساعت دوربین را از جلوی چشم هایم برنداشتم. یک دقیقه، دو دقیقه دوربین دست می گرفتی، آفتاب می سوزاندت، اما من نیم ساعت خیره نشستم. آفتاب به سرم می خورد و داغ کرده بودم، ولی از جایم تکان نخوردم. همانطور که به جلوی درخت‌های باغ خیره شده بودم، دیدم یکی بالا و پایین می رود. دقیق که شدم، بالاخره فهمیدم قضیه از چه قرار است. ناکث ها داخل زمین کانال کنده بودند. به محض این که آتش ما شروع می شد، مثل موش می رفتند داخل سوراخ هایشان، توی کانال. 📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸 🔴 ادامہ دارد ... 🔺منبع: کتاب 🔺انتشارات: یا زهرا 🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی