"... مصطفي دوران بچگیش خیلی شیطونی میکرد و سر نترسی داشت...
😁 😁 😁 😁 😁 😁
بخاطرهمین همیشه یه بلایی سرش میومد و همیشه دراسترس بودم...
انقدر پرجنب و جوش بود و آروم قرار نداشت که توسن چهارسال و نیم بردمش پیش دکتر مغز و اعصاب!
😳😳😳😳😳
.
بعد از نوار مغز و عکس و یکسری آزمایشات دیگه، دکتر گفت: «خانم دیگه این بچه رواین جا نیار! این از من و شما سالمتره!!! تنها مشکل این بچه، 🌸 روح بزرگشه🌸 ،
که توی این 🍂جسم 🍂 نمیگنجه! »
این حرفی بودکه دکترش به من گفت..."
.
- مادر شهید سید مصطفی صدرزاده
.
توضیح عکس : سید مصطفی ، اسفند 67 در دو و نیم سالگی.
#روح_بزرگ_من_دیدی_دنیا_چقدر_کوچیکه؟
#روحی_به_بلندای_آسمان_هفتم
#بانگ_رحیل
#سلام_سید_مصطفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جوانان فرانسوی به پیام رهبر انقلاب
تقریبا اکثر فرانسهایها موضع مکرون رو اشتباه میدونن، حتی غیر مسلمانان فرانسه
#دلتنگی_شهدایی 💔
•|🏡~🕊|•
+سرگشته چون ڪبوتر گم کرده آشیاݩ...
الاّ به بام دوسٺ،
نباشد نشست ما!(:
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥
@seyyedebrahim
☀️🌾
یوسف شود، آݩ ڪس ڪہ خریدار تو باشد
عیسے شود، آن خستہ ڪہ بیمار تو باشد!
•🌱• [#بیت_سرایۍ]
•🌱•[#اللھمعجݪلولیڪالفࢪج]
╭═════ ✿❅✿═════
@seyyedebrahim
چقدر ارزش دارد
اسیر چهره پاک تو شدن
در میانِ اسارتهای دنیایی ...
#تخریب_چی
#شهید_دانشآموز
#عبدالعظیم_خلیلزاده
@seyyedebrahim
با خنده گفتمش به سلامت سفر بخیر
وقتی که رفت از تو چه پنهان دلم گرفت
#حاج_قاسم_سلیمانی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر #شهید_مصطفی_صدرزاده:
"از بیبی زینب (س) میخوام این #هدیه رو از ما بپذیرند...شفاعتمون کنند...فقط همین..."
"تنها چیزی که به ما #آرامش میده، اینه که اقرار کرد #من_شیعه_علیابنابیطالبم..."
@seyyedebrahim
همین که عشق باشد
آن هم در حوالی شما ،
هر چقدر هم که پاییز باشد
بهاریترین هوا سهم ماست …
🍁🍂🍁🍂
#شهیدمصطفیصدرزاده
#شهیدسیدمجتبیبادپا
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل دوم..( قسمت ۲ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم. توی دلم دلم خدا خدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود.
چند روز آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دور تا دورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یکی درش به باغی که ما به آن می گفتیم باغچه. باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درخت ها جوانه زده بودند و برگ های کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری می درخشید. بعد از پشت سر گذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذت بخش بود. یک دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت ها صدایم می کرد. اول ترسیدم و جا خوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح تر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درخت ها پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم سایه ای از روی دیوار دوید و آمد رو به رویم ایستاد. باورم نمی شد. صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جا به جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم دو پا داشتم دو پا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله ها را دو تا یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم. صمد کمی منتظر ایستاده بود وقتی دیده ببود خبری از من نیست با اوقات تلخی یک راست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: انگار قدم اصلا مرا دوست ندارد. من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم. و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه خانه شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد تا مرا دید، فرار کرد و رفت. نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: قدم عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست تنهام.
عصر رفتم خانه شان. داشت شام می ریخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: اگر مامان و حاج آقا بفهمند هر دویمان را می کشند. خدیجه خندید و گفت: اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ کس نمی فهمد. داداشت هم امشب نیست رفته سر زمین آبیاری.
بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد زیر چشمی نگاهش کردم چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم توی آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار دستی نمی کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم ایستاد وسط چهارچوب در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گفت. با لبخندی گفت:کجا؟ چرا از من فرار می کنی؟ بنشین باهات کار دارم. سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست. البته با فاصله خیلی زیاد ازمن.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین...🌹🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم
_••🏴🌹 #یاحسین...🌹🏴••_
#اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور..🥀
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ...
@seyyedebrahim
🍃خواهم که در این میکده آرام بمیرم
🍃گمنام سفر کرده و گمنام بمیرم
🍃عمری است مرا مونس جان نام حسین است
🍃دل خواست که در سایه این نام بمیرم
🌷 #شهدا را یاد کنیم با ذکر #صلوات 🌷
❤️ @seyyedebrahim
ڪݪامشہید
میفرمایدڪھ؛
فقطیڪبارڪافۍاست
ازتھِدلخداروصداڪنید
دیگرماݪِخودٺاننیستید !
#مـاݪاومۍشوٻد🖤
- شهیدامیرحاجامینے🌱~
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
السلام علیڪَ یا تالیَ ڪتاب اللہ وَ ترجمانہ
سلامبرتوایتلاوتڪنندهڪتابخداوتفسيرڪنندهاش
زیارت آل یاسین ♥️
آقاجانم . . .
نشان کوی تو پرسیم از کدامین یار؟
زمین کویر تب آلوده ایست طوفان خیز
زمان خزان غم انگیز بی تو در تکرار
بیا و داغ دل از خاطر زمین بردار
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
@seyyedebrahim
🍃🌸
👤میگویندشهیدپلارکمثل
یکیازسربازانپیامبردر🛡
صدراسلام«غسیلالملائکه»
بودهاست.👋
«غسیلالملائکه»بهکسی🤔
میگویندکهملائکهغسلش
😎دادهباشندوبههمینعلت
مزاراوهمیشهخوشبو
وعطرآگیناست.🤗
#شهید_پلارک
🍃🌸
هدایت شده از Maryam
سلام، صبح همه شما عزیزان بخیر.
دوستان لطفا برای همه بیماران و همچنین برای پسرعمه بنده حمد شفا بخونید
خیلی ممنونم🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 سکانس جالب "خانه امن"
جو بایدن گفته باید کاری کنیم خانه امن ایرانیها امنیت نداشته باشد☝️
@seyyedebrahim