eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
750 دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
65 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گسترده شهیدآوینی(روزانه)
✨﷽بِسـمِ الـلّـهِ النّــور... ▪️پنجره زيباست، اگر بگذارند! ▪️چشم مخصوص تماشاست، اگر بگذارند! ▪️من از اظهار نظرهاي دلم فهميدم! ▪️عشق هم صاحب فتواست، اگر بگذارند! 😍ادامِه دَهندِه راهِ شُهدا باشیم با ڪانال راه شهدایے 🇮🇷 به کانالِ راهِ شُهدایے بپیوندید 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2122645521C8042d3768b
هدایت شده از گسترده شهیدآوینی(روزانه)
💠توییت زینب سلیمانی " ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. ◾باخت ترامپ قمار باز و جایتکار آمریکا امری نیست که خوشحالی خود را از آن پنهان کنیم. ◾احمق یکی که مشاورانی احمق تر به او گفته بودند با افریدن آن شب شوم و سیاه آینده انتخاباتی خود را تضمین می کند؛ غافل از اینکه خداوند در کمین نشسته و خون سردار قهرمان ایرانیان او را به یکی از نفرت انگیز ترین سیاستمداران جهان تبدیل خواهد کرد.چنانکه حتی مردم جامعه خودش، افول و رسوایی اش را جشن بگیرند. ◾جهان از یاد نمیبرد که سرباز ملت ایران گفت: "ترامپ قمار باز من حریف تو هستم" و هم او حالا بر اریکه عرش ایستاده و نجوا میکند "و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون" و تازه این اول راه هست و مسیر "انتقام سخت" تازه گشوده شده است. ◾اما خوشحالی از رفتن ترامپ جنایتکار هرگز به معنای رضایت از روی کار آمدن کسی نیست که خود از بانیان داعش است و شهادت سردار ما را "اجرای عدالت" خواند.آن که تقاص خون حاج قاسم را خواهد داد آمریکا در کلیت و تمامیت آن است. و الا اینها که می آیند و می روند به تعبیر آن سید حکیم "سرشان به قدر بند کفش حاج قاسم نمی ارزد". @seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل سوم..( قسمت ۳)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 شب ها بزرگترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم. یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند. برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: قدم برو رختخواب ها را بیاور. رختخواب های توی اتاق تاریکی بود چراغ نداشت اما نور ضعیف اتاق کناری کمی آن را روشن می کرد. وارد اتاق شدم و چادر شب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم از بس که ترسیده بودم. با خود فکر کردم: حتما خیالاتی شده ام. چادر شب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد . گفتم: کیه؟ اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم. منم. نترس دیگر، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم. صمد بود می خواستم دوباره در بروم که با عصبانیت گفت: باز می خواهی فرار کنی گفتم بنشین. اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم گفتم: تو را به خدا برو. خوب نیست الان آبرویم می رود. می خواستم گریه کنم. گفت: مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سر خود نیامدم. زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. نا سلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم. خیلی ترسیده بودم. گفتم الان برادرهایم می آیند. خیلی محکم جواب داد: اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟! از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سئوالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش.جواب ندادم.دوباره پرسید: قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟ اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی بگو ببینم کس دگیری را دوست داری؟ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم. خنده اش گرفت. گفت: ببین قدم جان من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دو طرفه باشه. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی. اگر دوستم نداری بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید،همه چیز را تمام می کنم. همان طور سرپا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد رو به رویم بود. توی تاریکی محو می دیدمش. آهسته گفتم: من هیچ کسی را دوست ندارم. فقط فقط از شما خجالت می کشم. نفسی کشید و گفت: دوستم داری یا نه؟ جواب ندادم. گفت: می دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم اگر قسمت شود می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟ جواب ندادم: گفت جان حاج آقایت جوابم را بده . دوستم داری؟ آهسته جواب دادم: بله ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀
💔‌ هواۍِ تو... تنـهـا هوائیست... ڪه هوۍٰ نیست... ♥️ @seyyedebrahim
🌴✨🌴✨🌴✨🌴✨🌴✨🌴 🌻 زندگی به خون وابسته است و پیکر تاریخ بی خون خدا مرده ای بیش نیست، 🌻و سر مبارک امام شهید بر فراز نی رمزی است میان خدا و عشاق!! 🌻 یعنی که این است بهای دیندار.... 🌷🌷 @seyyedebrahim 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا