eitaa logo
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
789 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
124 فایل
♦️شهیدمحمدحسین‌حــدادیان 🌹ولـــادت۲۳دی‌مـــــاه‌۱۳۷۴ 🌿شــهادت‌۱اسفـــندماه۱۳۹۶ 🌹ٺوســط‌دراویــش‌داعشی خادم: @sh_hadadian133 خادم تبادل: @falx111 کپی حلال برای ظهور آقا خیلی دعا کنید !❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسند بواسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند ... ☆••●♡••🌸💝••♡●••☆ @sh_hadadian74 ☆••●♡••🌸💝••♡●••☆
اگر مستضعفی ديدی ولي از نان امروزت به او چيزی نبخشيدی به انسان بودنت شک کن! اگر گفتی خدا ترسي ولي از ترس اموالت تمام شب نخوابيدي به انسان بودنت شک کن! 📿 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄ @sh_hadadian74 ┄┅┅✿❀🌹🕊❀✿┅┅┄
📌 🍃 اگر یک روز همسر شما به والدینش بی‌احترامی کرد، حتما به او بگویید کارش درست نبوده؛ بدانید کسی که احترام والدینش را نگه ندارد، احترام همسرش را هم نخواهد داشت...! 🌹از برای همسرتون اون هم غافل نشید 💟حکم تیری رو داره که صاف به قلبش اصابت میکنه و البته نگران این عمل نباشید چون امکان پذیر نیست 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
•• ازعالمۍ پرسیدند: بالاترین وزنه چندڪیلو است ڪه یه نفر بزنه وبهش بگن پهلوان؟! گفت: بالاترین وزنه یه پتوی1کیلویی است ڪه هنگام بتواند از روۍ خودبلند ڪند، هرکۍ این وزنه روبلندکنه است. ☺️✋ ✨الّلهُـمَّـ؏جـِّل‌لِوَلیِّـڪَ الفــَرَج✨ 📿 ♡ ʝסíꪀ➘ ➣|❥• @sh_hadadian74 ⍣⛄️⍣|
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨ ✨ حكيمى در بیابان🌅 به چوپانی🐑رسید و گفت: چرا به جای تحصیل علم📝 ، چوپانی می کنی؟🐏 چوپان در جواب گفت: آنچه خلاصه دانش‌هاست✨ یاد گرفته ام.🙂 حكيم گفت:📝 خلاصه دانشها چیست ؟🤔 چوپان گفت: پنج چیز است:✏️ 1⃣- تا راست تمام نشده... دروغ نگویم🌸 2⃣- تا مال حلال تمام نشده... حرام نخورم🌼 3⃣- تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم.🌺 4⃣- تا روزی خدا تمام نشده... به در خانهٔ دیگری نروم.🌹 5⃣- تا قدم به بهشت نگذاشته ام از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم🌷 حكيم گفت:📝 حقاً که تمام علوم✨ را دریافته ای،🖊☑️ هر کس این پنج خصلت✨ را داشته باشد🔺 از آب علم و حکمت🌱 سیراب شده..🔻 @sh_hadadian74 ❄️
✅قایق‌های خالی ✍وقتی جوان بودم، قایق‌سواری را خیلی دوست داشتم. یک قایق کوچک هم داشتم که با آن در دریاچه قایق‌سواری می‌کردم و ساعت‌های زیادی را آنجا به تنهایی می‌گذراندم. در یک شب زیبا و آرام، بدون آنکه به چیز خاصی فکر کنم، درون قایق نشستم و چشم‌هایم را بستم. در همین زمان، قایق دیگری به قایق من برخورد کرد. عصبانی شدم و خواستم با شخصی که با کوبیدن به قایقم، آرامش مرا به‌هم زده بود دعوا کنم؛ ولی دیدم قایق خالی است! کسی در آن قایق نبود که با او دعوا کنم و عصبانیتم را به او نشان دهم. حالا چطور می‌توانستم خشمم را تخلیه کنم؟ هیچ کاری نمی‌شد کرد! دوباره نشستم و چشم‌هایم را بستم. در سکوت شب کمی فکر کردم. قایق خالی برای من درسی شد. از آن‌موقع اگر کسی باعث عصبانیت من شود، پیش خود می‌گویم: «این قایق هم خالی است!» @sh_hadadian74🍁
✨﷽✨ ✍ هرچه پُر تر، سربه‌زیرتر 🔹ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻮﯾﺪ: 🔸ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩه بودم. 🔹ﺧﻮﺷﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮ ﺑﻪ‌ ﺯﯾﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ‌ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ کرﺩﻧﺪ. 🔸ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ کرﺩﻡ، ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ. ﺧﻮﺷﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ‌ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ. 🔹ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ: ﺩﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ‌ﺍﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺧﺎﻟﯽ‌ﺍﻧﺪ. @sh_hadadian74°•~🏴
🔅 ✍ ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا همسر پادشاهی دیوانه‌ای را دید كه با كودكان بازی می‌كرد و با انگشت بر زمین خط می‌كشید. پرسید: چه می‌كنی؟ دیوانه گفت: خانه می‌سازم. پرسید: این خانه را می‌فروشی؟ گفت: می‌فروشم. پرسید: قیمت آن چقدر است؟ دیوانه مبلغی را گفت! همسر پادشاه فرمان داد كه آن مبلغ را به او بدهند، دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت كرد. هنگام شب پادشاه در خواب دید كه وارد بهشت شده، به خانه‌ای رسید، خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند: این خانه برای همسر توست. روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید و همسرش قصه آن دیوانه را تعریف كرد! پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید كه با كودكان بازی می‌كند و خانه می‌سازد. گفت: این خانه را می‌فروشی؟ دیوانه گفت: می‌فروشم. پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟ دیوانه مبلغی را گفت كه در جهان نبود! پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته‌ای! دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده می‌خری. میان این دو، فرق بسیار است. ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا. @sh_hadadian74°•~❄
♦️اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است،پیش داوری مکن،خانواده‌اش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن!! چراکه نوح علیه‌السلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به صفی‌ الله بود.. ♦️ کسی را که از قومش اخراج کرده‌اند مسخره مکن و نگو بی‌ارزش وبی‌جایگاه است!! چراکه ابراهیم علیه‌السلام را راندند درحالیکه مشهور به خلیل الله بود.. ♦️ زندان رفته و زندانی را مسخره مکن!! چراکه يوسف علیه‌السلام سال‌ها زندان بود درحالیکه مشهور به صدیق الله بود.. ♦️ ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن!! چراکه ايوب علیه‌السلام بعد ازغنا،مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به نبی الله بود.. ♦️ شغل و حرفه دیگران راتمسخر مکن!! چراکه لقمان علیه‌السلام نجار،خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند درقرآن مجید به حکيم بودن او اذعان دارد.‌‌. ♦️ کسی را که همه به او ناسزا می‌گویند و ازاو به بدی یاد می‌کنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد!! چراکه به حضرت محمد(ص) ساحر، مجنون و دیوانه می‌گفتند درحالیکه حبیب خدا بود.. ❗️ پس دیگران را پیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم.. @sh_hadadian74°•~❄️
🔴قلبت را غنی کن و بخشنده باش ✍تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند در راه که به کاروانسرایی می‌رفتند، به غلام خود مبلغ کمی پول می‌داد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کاروانسرا رفته و بهترین غذاها را میل می‌کرد. غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمی‌توانست در راه بخرد و بخورد. چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود، پس تاجر و غلامش به کاروانسرا رفتند تا استراحت کنند. غلام فرصتی یافت تا در کاروانسرا کارگری کند و ۱۰ سکه طلا مزد گرفت.بار تاجر از راه رسید، بار را بستند و به قونیه برگشتند. در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هرچه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمی‌کردند غلام سکه‌ای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسب‌ها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند. یک هفته در راه بودند، به کاروانسرا رسیدند، غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید: تو چرا غذای گرم نمی‌خوری؟ غلام گفت: من غلام هستم، به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من می‌پذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمی‌پذیرد. تاجر به یاد بدی‌های خود و محبت غلام افتاد و گفت: غذای گرم را بردار، به من از "عفو، معرفت، قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است. من کنون فهمیدم که سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد، مال بزرگ نمی‌خواهد بلکه قلب بزرگی می‌خواهد. آنانکه غنی هستند نمی‌بخشند آنانکه در خود احساس غنی‌بودن می‌کنند، می‌بخشند. من غنی بودم ولی در خود احساس غنی‌بودن نمی‌کردم و تو فقیری ولی احساس غنی‌بودن می‌کنی. ╔═ ღ...🌺...ღ ═╗ @sh_hadadian74 ╚═ ღ...🌺...ღ ═╝
این قشنگترین پیامی بود که خوندم؛ در زندگی یاد گرفتم: با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند. از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود. و تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم و سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم : 1. به همه نمی توانم کمک کنم 2. همه چیز را نمی توانم عوض کنم 3. همه من را دوست نخواهند داشت...! ╔═ ღ...🌺...ღ ═╗ @sh_hadadian74 ╚═ ღ...🌺...ღ ═╝