قرار بود شب به عملیات برویم. سعید چندین ساعت قبل از شهادتش پیش من آمد. نزدیکیهای غروب به من گفت: «آقا شجاع! بریم #غسل #شهادت کنیم؟» با خوشحالی گفتم: بریم.
در نزدیکی ما موقعیتی بود به نام رودخانه امام حسن (علیهالسلام) که از سرشاخههای رود الوند بهحساب میآمد، آب زلالی داشت و عمقش هم تقریباً بهاندازه یک نفر بود.
آقا سعید در طول مسیر با من صحبت میکرد و از اهمیت #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر و لزوم پرهیزکاری سخن میگفت.
صحبتهایمان تا زمان بیرون آمدن از آب هم ادامه یافت. توصیههایی به من فرمود از جمله آنکه گفت: «تو الآن در سِنّی قرار داری که در معرض #نگاه حرام هستی. چشمانت را پاک نگهدار و از #گناه دوری کن»
گفتم: آقا سعید! روزگار طوری نیست که بشود #تقوا را آنطور که شما میگویید نگه داشت. صبح که از منزل بیرون میآییم کسانی را میبینیم که #حجاب شان را درست رعایت نمیکنند
آقا سعید همانطور که سرش را با حوله خشک میکرد، پرسید: «سن شما بیشتر است یا من؟»
گفتم: شما.
حوله را از روی صورتش کنار زد و گفت: «به وجود مقدس #امام_زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) تا به امروز یک نگاه حرام نکردهام!»
این سوگند بزرگترین قسم سعید بود و چنان این حرف را محکم زد که اشک در چشمانم حلقه بست.
#شهید_سید_محمد_سعید_جعفری_کرمانشاهی
#شهیدانه
@sh_hosein