#سیره_شهدا
☄در عملیات مرصاد وقتی منافقین تا نزدیکی تنگة چارزبر پیش آمده بودند، در جلسة فرمانده گردانها گفتم: دشمن به سه چهار کیلومتری ما رسیده است. فقط ما هستیم و خدای ما. اگر امروز لحظهای تعلل کنیم پا روی خون دهها هزار شهید گذاشتهایم. ما باید ثابت کنیم که فرزندان عاشورائیم.
☀️عباس زمانی فرمانده گردان حضرت علی اصغر گفت: حاجی! ما برای هر نیرو حتی به اندازه یک خشاب فشنگ نداریم. گفتم: تو بی سلاحتری یا شش ماهة امام حسین؟! برو گلویت را مثل حضرت علی اصغر مقابل تیرها بگذار و با چنگ و دندان بجنگ. اگر دستتان خالی است بروید روی بلندی چارزبر و با سنگ بزنیدشان.
👀پس از جلسه منطقه را با دوربین نگاه کردم. تا چشم کار میکرد ماشین و نفربر منافقین پشت سرهم در طول جاده قرار داشت. همانجا پاهای مصنوعیام را درآوردم و گفتم: خدایا تو را به این پاهای بریده آبروی امام و جمهوری اسلامی را حفظ کن.
هنر اهل بیت، به نقل از سردار حاج میرزا محمد سلگی
🆔 @sh_montazerin
1.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیره_شهدا
🔴ما تا آخرین قطره خون خودمان میایستیم...
🆔 @sh_montazerin
1.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیره_شهدا
🌐كلنا جيش صاحب الزمان…
ما همه لشکر صاحب زمان هستیم...
🆔 @sh_montazerin
#سیره_شهدا
🔴بعد از اتمام یکی از عملیاتهای مهم در غرب کشور، بیشتر رزمندگان را به دیدار امام بردند. اما ابراهیم هادی با اینکه در عملیات حضور داشت، به دیدار نرفت.
از او علت را پرسیدم؟ گفت: نمیشه که جبهه را خالی گذاشت. باید چند نفری هم اینجا بمانند. گفتم واقعا به این دلیل نرفتی؟ گفت:
ما رهبر را برای دیدن نمیخواهیم، بلکه برای اطاعت کردن میخواهیم. مهم نیست که نتوانستم رهبرم را ببینم، مهم این است که مطیع فرمانش باشم و او از من راضی باشد.
🟡ابراهیم میگفت: اگر دنیا و آخرت میخواهیم باید حرفهای امام را عمل کنیم.
هنر اهلبیت ع
🆔 @sh_montazerin
2.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیره_شهدا
🌹اگر خدا دوست داشت شهیدمون کنه آمادهایم.
🌷و اگر دوست داشت زنده بمونیم و جوهر ما رو تا آخر به کار بگیره، بازم آمادهایم.
🌸باید تکلیف الهیمون رو همیشه انجام بدیم...
شهید مهدی زین الدین
🆔 @sh_montazerin
1.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیره_شهدا
🌷شهید حاج احمد کاظمی: برای خوشآمد هیچکس جهنم نرید...
🆔 @sh_montazerin
5.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیره_شهدا
حیفه حقیقتاً بمانیم!
🆔 @sh_montazerin
#سیره_شهدا
🌷بعد از آموزشهایی که در هور دیدیم، دو سه روز مانده به عملیات والفجر ۸ همة گردانهای عملیاتی را به اردوگاهی در منطقة رقابیه بردند. جایی که واقعا قطعهای از بهشت بود که من همیشه حسرت آن را میخورم.
❇️فضای آنجا بسیار نورانی و ملکوتی بود. چون بسیاری از آن نیروها چند روز بعد مهمان امام حسین شدند. در آن اردوگاه معنویتی حاکم بود که هر چه از زیبایی آن بگویم کم است. برای من غیر از حرم امام حسین ع، هیچ جایی به زیبایی اردوگاه رقابیه نمیرسد.
🌸بچهها با چهرههای نورانی و آسمانی سرشار از معنویت مشغول ذکر و آماده شهادت بودند. البته کسانی مثل من چنین حالاتی نداشتند، چون دنبال شهادت نبودم. اما کسانی که آرزوی شهادت داشتند از صمیم دل آماده بودند.
🌹همه نوجوان و جوان که حنا گذاشته بودند و انگار میخواستند به عروسی بروند. آنان میدانستند چند روز بیشتر در این دنیا نیستند. اول صبح که به صبحگاه میرفتیم، همه گردانها جمع بودند.
☀️وقتی آفتاب طلوع میکرد و شعاع آن روی جمعیت میافتاد، خدا میداند چقدر زیبا بود. سر و صورت بچهها برق میزد. بعد از مراسم صبحگاه، با نوای سید رضا حسینی که او هم در همان عملیات شهید شد، همه جانهای شیدایی متوجه کربلا میشد.
هنر اهلبیت، به نقل از حمید محمدی
🆔 @sh_montazerin
#سیره_شهدا
شهید محمّدرضا شفیعى در عملیات کربلاى ۴ بر اثر اصابت ترکش به شکمش به سختى مجروح مىشود. دوستانش کمى او را عقب مىآورند، ولى موفق نمىشوند به نیروهاى خودى برسند. بدین ترتیب عراقىها او را اسیر کردند.
در بیمارستان عراق او با یکى دیگر از اسرا بنام محسن میرزایى اهل مشهد که مجروح شده بود در یک اتاق بسترى مىشود.
محمّدرضا به محسن میرزایى مىگوید: من مىدانم شهید مىشوم. تو پس از آزادى از اسارت، شهادت مرا به مادرم خبر بده. برادر آزاده محسن میرزایى ساعتهاى آخر شهید را چنین تعریف مىکند:
شهید شفیعى خیلى درد و زجر مىکشید. ولى کوچکترین اعتراضى نمىکرد. وقتى از ماموران عراقى کمک مىخواستیم تا به او رسیدگى کنند، ناراحت مىشد. و مىگفت: براى من از آنها کمک نگیرید. روز آخر، عطش و تشنگى خیلى بر او غلبه کرده بود و مرتب آب مىخواست. ولى چون آب براى جراحتش بد بود، بچهها به او آب نمىدادند. دوبار رفت طرف ظرف آب تا بنوشد. ولى بچهها مانع شدند. خیلى بىتاب شده بود. نمىتوانست مقاومت کند. بچهها متحیر بودند که شفیعىِ مقاوم چرا اینچنین در مقابل تشنگى کمطاقت شده است؟ ولى فقط خدا مىداند که در آن لحظات به او چه مىگذشت.
برای بار سوم به سمت ظرف آب رفت تا کمى بخورد. و اینبار هم بچهها مانع شدند. ولى او دیگر تاب نیاورد و نقش زمین شد. ما اول فکر کردیم حالش بههم خورده. براى همین یکى از بچهها گفت: اینکه برایش فرقى نمىکند. حالش هم خیلى وخیم است. بگذارید کمى آب به او بدهیم. و رفت او را بلند کرد تا به او آب دهد. ولى دیر شده بود و محمّدرضا به شهادت رسیده بود.
🆔 @sh_montazerin
#سیره_شهدا
در آموزش پایم مجروح و عفونی شد. برای همین لنگان لنگان راه میرفتم. هنگام ترک اردوگاه با زحمت خودم را به سمت ماشینها میکشاندم. ناگهان دو نفر زیر بغلم را گرفتند و توی ماشین گذاشتند. مسئول دستة، محسن یوسفی را شناختم. اما نفر دوم را نه.
تا اینکه در خرمشهر او را دیدم. به او سلام کردم و گفتم: شما بودید دیشب به من کمک کردید؟ گفت: بله. بعد از تشکر اسمش را پرسیدم. سرش را پایین انداخت و گفت: عبدالله عاصی.
از آن به بعد هر وقت او را میدیدم با صدای بلند میگفتم: آقا عبدالله عاصی! او هم با خوشحالی میگفت: بله و مرا به گرمی تحویل میگرفت. دو سه روز بعد حاج محمود صاحب زمانی، فرمانده گردان گفت: حمید! این عبدالله عاصی کیست؟ من هم او را نشان دادم. حاج محمود گفت: کی گفته اسم او عبدالله عاصی است؟ گفتم: شبی که از رقابیه میآمدیم، کمکم کرد. من هم وقتی اسمش را پرسیدم، گفت: عبدالله عاصی.
گفت: این امیر طلایی است نه عبدالله عاصی.
من که جا خورده بودم با توپ پر رفتم سراغ امیر طلایی و گفتم: مرا مسخره کردهای؟ اگر نمیخواستی اسمت را بگویی لازم نبود مرا دست بیندازی. گفت: بگذار واقعیت را بگویم. اسم واقعی من عبدالله عاصی است. امیر طلایی اسم مستعارم است. من بندة گناهکار خدایم. این¬جا آغاز رفاقت من و عبدالله عاصی بود. و تقریبا تا یکسال بعد از والفجر ۸ ادامه داشت که در جزیرة مجنون به شهادت رسید.
امیر طلایی پاسداری بود که تحصیلات دانشگاهی داشت. ضمن آنکه رئیس هیئت تکواندو همدان هم بود.
هنر اهلبیت به نقل از حاج حمید محمدی
🆔 @sh_montazerin
3.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیره_شهدا
🍒بار الها در رهت هر کس بمیرد زنده است
زندگی بی عشق تو ننگ است و بی ارزنده است
🍒حاضرم در راه دین از تن جدا گردد سرم
من بمیرم باک نیست اما بماند رهبرم
🆔 @sh_montazerin
2.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیره_شهدا
🌐فرمانده کل حضرت زهرا است.
🆔 @sh_montazerin