هدایت شده از فرمانده مردمی/مدیر انقلابی
#اسوه_های_تشکیلاتی (۴)
#شهید_حسین_خرازی
📍 فرمانده بی توقع
🔹گفت: «امشب من اینجا بخوابم؟»
🔸 گفتم: «بخواب؛ ولی پتو نداریم.»
یک برزنت گوشه ی سنگر بود.
🔹گفت: «اون مال کیه؟»
گفتم: «مال هیشکی. بردار بخواب.»
همان را برداشت کشید روش. دم در خوابید.
🔸صبح فردا، سر نماز، بچه ها بهش می گفتند: «حاج حسین! شما جلو بایستید.»
⭕️ سکانس یک:
حسین خاکی و خسته از خط برگشته بود و میخواست بره قرارگاه. از یک رانندهی تانکر آب خواست که شلنگ رو روی سرش بگیره تا شسته بشه. حسین با یک دست سرش رو میشست که راننده برای شوخی آب رو گرفت تو یقه حسین و خیسش کرد!
وقتی حسین رفت راننده هنوز نمیدونست چه کسی رو خیس کرده!
⭕️ سکانس دو:
- الو سلام.
- سلام علیکم، بفرمایید!
- من علی سُلگی هستم از روستای کهریز، نزدیکی نهاوند، سال 65 با جهاد اعزام شده بودم فاو. خاطرهای نوشته بودید از شهید خرازی که من در روزنامه خوندم.
- بله، هجده سال از اون زمان گذشته.
من آن رانندهی تانکر آب هستم، تماس گرفتم که بگم: جز لبخند چیزی نگفت! من منتظر واکنش بودم، ولی او فقط خندید..
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
@sha_omidi_naha