هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
الا مادر به قربون جمالت
رخ چون بدر و ابروی هلالت
شنیدم کام عطشان جان سپردی
گل ام البنین شیرم حلالت
شنیدم دستهایت را بریدند
شنیدم چشم نازت را دریدند
چوطفلان این سخنها را شنیدن
همه از هم خجالت میکشیدند
مسلمانان حسین مادر نداره
غریب است و کسی بر سر نداره
زجور ساربان بی مروت
دگر انگشت و انگشتر نداره
گل احساس را از من مگیرید
شمیم یاس را از من نگیرید
همه دار و ندارم را بگیرید
فقط عباس را از من مگیرید
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
ام البنین فرمود:
_ بشیر چند تا سوال ازت دارم، به من بگو عباسمُ چطورۍ ڪشتن؟
گفت:
_امالبنین! رفته بود برای گُلای حسین آب بیاره، اونقده بچه ها تشنه بودن بعضی از حال رفته بودن، بعضی ها لباس ها رو بالا برده بودن شڪماشونو رو خاڪ گذاشته بودن، رفت آب بیاره، مشڪ زد تو آب، مشڪ پر کرد.
امالبنین ڪیف می ڪرد بشیر اینو می گفت، هی میگفت:
_باریڪ الله عباسم!
_ خانم جان مشڪ رو گرفت از شریعه بیرون زد
_ باریڪ الله عباسم!
_ اما خانم جان وسط راه یه دست عباست رو بریدن، اما عباس با دست دیگه اش مشڪ رو گرفت،
_ باریڪ الله عباسم!
_ خانم جان تیر به چشمش زدن اما مشڪ رها نڪرد،
_ باریڪ الله عباسم!
_ خانم دست دیگرش بریدن...
رنگ ام البنین پرید. گفت:
_ خانم جان اما عباس خم شد، آروم آروم مشڪ رو به دندونش گرفت اومد سمت خیمه ها...
_ باریڪ الله عباسم!
یه مرتبه یه جمله ای گفت صدای نالۀ ام البنین بلند شد، گفت:
_ تیر به مشڪ عباس زدن...
یه وقت گفت
_ بیچاره عباسم!
میگن ام البنین اومد جلو سکینه و رباب گرفت گفت
_ عباسم رو حلال کن نتونست برا علی اصغر آب بیاره...
هی اینو می خوند:
_ دیگر مرا ام البنین نخوانید
زیرا که من دیگر پسر ندارم
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
وقتی برگشتن مدینه، خانم حضرت زینب روضه می گرفت. همه زن ها میومدن شروع می ڪرد روضه خوندن، مردم نبودید آقام حسین رو تشنه ڪشتن، علی اڪبرو ارباًاربا ڪردن، مردم نبودید دستای عباسمو بریدن، به شیر خوارمون رحم نڪردن؛ یه مرتبه میدیدن از دم در صدای یه خانمی میاد، هی میگه:
_ بمیرم برا بچم از خجالت آب شد. نتونست آب بیاره.
شاید زیر لب می گفت:
_ خانم جان یا فاطمه الزهرا، شرمنده ام ڪردی شنیدم از تو ڪوچه وقتی سیلی خوردی نتونستی تا خونه بیای، اما از زینب شنیدم رفتی علقمه عباسمو بغل ڪردی، حسین...
ام البنین ڪـجایی بشیر خبر آورده
مژدهبدهکهعباسیهقطرهآبنخورده
•عزیزانی که به مراسم دعوت شده بودند!
تشریف داشته باشید، گردان شباهنگام انشاءالله برای مراسمات آتی هم برنامه داره.
•هرشب هم عهد و قراری داریم که انشاءالله تا ابد پابرجاست .🌱
•قرارمون۵بامداد :)
هدایت شده از ↷⸤ شَبــٰــــــــhengamــــــ⸣ 🌙
برای دسترسی آسان به قسمت های قبل رمان پریوحش به کانال خصوصی که در بیو درج شده مراجعه فرمایید🌿
بانوانکانال⇩
⇦من یک بانوی ایرانی مسلمانم⇨
• ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﭘﺪﺭﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪ هرچه خریده بود اول به ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺳﻔﺎﺭﺵ پیامبر ﺍﺳﺖ!
• ﺍﻭﻝ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪ ﺳﭙﺲ به ﺳﺮﺍﻍ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﺳﻨﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺠﺎ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ!
• ﻃﺒﻖ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺵ ﻗﺪﻡ و سعادتمند میدﺍﻧﺴﺖ ﭼﻮﻥ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ "گـــل" ﺧﻄﺎﺏ میکرﺩ چرا که از امامش علیعلیالسلام آموخته بود که زن #ریحانه است نه قهرمان!
• وقتی ازدواج کردم، وظیفه ی سنگین جهاد از دوش من برداشته شد و دادن یک لیوان آب به همسرم اجر جهاد در راه خدا را برایم داشت!☕️
• خداوند برایم حق مهریه و نفقه قرار داده تا استقلال مالی داشته باشم و دستم جلو هیچ کس دراز نباشد!
• از طرفی میتـﻮﺍﻧﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﻭ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﺍینکـﻪ ﺩﻏﺪﻏﻪﯼ ﺍﻣﺮﺍﺭ ﻣﻌﺎﺵ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ،
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﯾﻦ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﺩﻥ ﭘﺪﺭ ﯾﺎ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ!
• ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺣﻖ ﻣﻬﺮﯾﻪ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﺪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻫﻮﺱ ﮐﻨﺪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻋﻮﺿﻢ ﮐﻨﺪ!
• پدرم همیشه مواظب بود تا دلم نشکندو آزاری نبینم، چراکه پیامبرش گفته است:
"زنان مانند بلور اند حساس و شکننده.آنها را نیازارید!"
• وقتی مادر شدم خدای مهربان از محبت و عشق خودش در من دمید تا نسل آینده بشر را تربیت کنم و به پاداش آن بهشت ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﻢ قرار داد!
• ﺩﯾﻪ ﯼ ﭘﺪﺭ ﻭﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ [زبانم لال] اگر ﺑﻪ ﻧﺎﺣﻖ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﻣﺎﻟﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﺎﻓﺎﺕ ﺷﻮﺩ!
• به مسلمان بودنم افتخار میکنم✋
که پیامبرش فرموده است :
"چه فرزند خوبی است دختر
پرمحبت، کمک کار، مونس و همدم، پاک و علاقه مند به پاکیزگی!"
⇧ﻣﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻫﺒﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻡ♡
⇦ﺣﺎﻟﻢ ﺍﺯ فمنیسمی ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ که ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻣﺮدان ﻣﺴﺎﻭﯼ ﻗﻠﻤﺪﺍﺩ ﻣیکـﻨﺪ.
ﻣﻦ تساوی ای ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ بدوم ﮐﻪ ﺳﺮ ﻣﺎﻩ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺪﺭﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ بگیرم⇨
√من #ریحانه ام جایگاهم فراتر ازین حرفهاست ツ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هنوز هم خشٰابِ خالیِ ڪݪاشینڪفی بر ڪناره نخݪی در شطّ خرمشھر جاماندھ.
#آسَي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
_کانواقَلیلًامِنَاللَّیلِمَایهجَعُونَ
وَبِالاَسْحارِ هُمْیسْتَغفِرون؛
+پرهیزکارانکمیازشبرابهخوابمیروند وسحرگاهانآمرزشمیطلبند :)
[قرآنِمبین | ذاریات| 17وَ18]