کارش طول کشیده بود. آخر شب اومد خونه. حوالی دو سه شب. خسته و کوفته. گوشیشو جوری تنظیم کرده بود که هر ده دقیقه یبار زنگ میخورد. بیدار میشد، گوشیو تنظیم میکرد و دوباره میخوابید. تا نماز صبح بیست بار گوشیش زنگ خورد. میخواست هم استراحت کنه که روز بعد بره دنبال کارش هم با خیال تخت نخوابه که بره توی عمق خواب و نمازش قضا بشه...
#خاطرات
#شهید_حسین_ولایتی