eitaa logo
•| شب‌اول‌قبر و عالم‌برزخ |•
1.7هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
4.2هزار ویدیو
2 فایل
کانال شب اول قبر و عالم برزخ 🥀 خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا زمانیکه هراس مرگ میدزدد سکوتت را یکی مثل نسیم سرد میگوید: کنارت هستم ای تنها و دل، آرام میگیرد....💞 ارتباط با خادم کانال @na_amiri
مشاهده در ایتا
دانلود
🔥🔥🔥🔥🔥 🔥 🔰مشاهدات رسول الله (ص) در ، از جهنمیان رسول خدا (ص) فرمودند که: من در در حال معراج به جماعتی برخورد کردم که در جلوی آنها سفره هایی از پاکیزه و طیب و سفره هایی از گوشتهای بود و آنها گوشتهای طیب را رها کرده و از گوشتهای می خوردند. از جبرئیل سوال کردم اینها چه کسانی هستند؟ جبرئیل گفت: جماعتی از امت تو هستند که را رها نموده و از غذای حرام می خوردند. رسول خدا فرمود: از آنجا عبور کردیم به جماعتی برخورد کردیم که کلفتی مانند لبهای داشتند و با آن لبها گوشتهای بدن خود را کرده و در دهان خود قرار می دادند. من گفتم: اینان چه کسانی هستند ٬ ای جبرئیل؟ جبرئیل گفت: افرادی که پیوسته در صدد از مردم برآمده و با زبان و به عیب و مردم می پردازند. رسول خدا فرمود: و از آنجا عبور کردم به گروهی که و آنان با سنگ می شد برخورد کردم. گفتم: ای جبرئیل ! این گروه چه کسانند؟ گفت: افرادی که را ترک می کنند. سپس گذشتیم از آنجا تا رسیدیم به جماعتی که در فرو می رفت و از خارج می شد. گفتم ای جبرئیل ! اینان کیانند؟ گفت: اینان افرادی هستند که را از روی و می خورند ٬ اینان در حقیقت آتش می خورند و به زودی به آتش آتش گرفته و در آن سوخته خواهند شد. از آنجا نیز عبور کرده و رسیدیم به اقوامی که از بزرگی هرچه می خواستند از زمین بر می خیزند ٬ نمی توانستند. گفتم: ای جبرئیل! اینان چه دسته ای هستند؟ گفت: اینها کسانی هستند که می خورند و نمی توانند از جای خود برخیرند مگر مانند برخاستن کسی که شده و عقل خود را به کلی از دست داده است ٬ و اینها در راه و روش آل فرعونند و هر و بر آتش عرضه می شوند. و از آن محل عبور کردیم به زنانی که به خود آویخته شده بودند رسیدیم. پرسیدم: ای جبرئیل ! اینان چه گروهی از زنانند؟ جبرئیل گفت : اینان زنانی هستند که را که باقی مانده و متعلق به آن شوهران است ٬ به فرزندان غیر آن شوهرها داده اند و در حقیقت یتیم های آنها را برای غیر آنها صرف نموده اند. 📚 تفسیر علی بن ابراهیم ص ۳۷۰ - داستانهای عبرت انگیز ٬ ص ۹۵ کانال شب اول قبر وعالم برزخ @shabavalghabroalamebarzakh
🌏 قسمت سیزدهم 🔻سفر دوباره آغاز شد، در دو طرف راه همه و گل و آب‌های جاری بود و هوا چنان معطر بود که به وصف نمی آمد تا از شهر خارج شديم انگار خوبی‌های ما را تا آنجا مشایعت نموده بودند. 🔻پس از آن دوباره راه باریک و پر شد و از میان دره می‌گذشت و آن دره به طرف راست و چپ پیچ میخورد. اگر دیگر در جلوی ما نبودند راه را گم می کردیم زیرا که راههایی به طرف دست از این راه جدا میشد. 🔻در یکی از پیچ های دره در سمت چپ وارد راه ما شدند. چشم من که به سیاه افتاد بس که دیدارش شوم بود پایم به سنگی خورد و شد و لنگ لنگان به سختی راه میرفتم. مسافرینی که در راه بودند جلو افتادند و دور شدند و من ماندم. تا رسیدیم به سر دوراهی که یک راه به دست چپ جدا میشد و من ماندم که از کدام راه بروم که سیاهک خود را به من رساند و گفت چرا ایستاده‌ای؟ به دست چپ کرد و گفت راه این است و خودش چند قدمی به آن راه رفت، به من گفت بیا و من نرفتم بلکه از آن راه دیگر رفتم و دیگر میدانستم راه در مخالفت با آنان است. و سیاه هر چه اصرار نمود با او نرفتم زیرا که کرده بودم. 🔻چیزی نگذشت که آن دره تمام شد و زمین مسطح و بود و سیاهی باغات و منزل سوم پیدا شد. (وعده وصل چون شود نزدیک آتش شوق ور گردد) هادی طبق وعده اش باید در اینجا به انتظار من باشد و در رفتن سرعت نمودم و آقای هم از من مأیوس شده به من نرسید. چیزی نگذشت که رسیدم به در دروازه شهر (منزل سوم) ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب ➥