🔥🔥🔥🔥🔥
#عذاب_جهنمیان🔥
🔰مشاهدات رسول الله (ص) در #معراج ، از #عذاب جهنمیان
رسول خدا (ص) فرمودند که:
من در #شب_معراج در حال معراج به جماعتی برخورد کردم که در جلوی آنها سفره هایی از #گوشتهای پاکیزه و طیب و سفره هایی از گوشتهای #خبیث بود و آنها گوشتهای طیب را رها کرده و از گوشتهای #خبیث می خوردند. از جبرئیل سوال کردم اینها چه کسانی هستند؟ جبرئیل گفت: جماعتی از امت تو هستند که #غذای_حلال را رها نموده و از غذای حرام می خوردند. رسول خدا فرمود: از آنجا عبور کردیم به جماعتی برخورد کردیم که #لبهای کلفتی مانند لبهای #شتر داشتند و با آن لبها گوشتهای بدن خود را #قیچی کرده و در دهان خود قرار می دادند. من گفتم: اینان چه کسانی هستند ٬ ای جبرئیل؟ جبرئیل گفت: افرادی که پیوسته در صدد #عیب_جویی از مردم برآمده و با زبان و #اشاره به عیب #ظاهر و #باطن مردم می پردازند. رسول خدا فرمود: و از آنجا عبور کردم به گروهی که #صورتها و #سرهای آنان با سنگ #کوبیده می شد برخورد کردم. گفتم: ای جبرئیل ! این گروه چه کسانند؟ گفت: افرادی که #نماز_عشا را ترک می کنند. سپس گذشتیم از آنجا تا رسیدیم به جماعتی که #آتش در #دهانشان فرو می رفت و از #دُبُرشان خارج می شد. گفتم ای جبرئیل ! اینان کیانند؟ گفت: اینان افرادی هستند که #اموال_یتیم را از روی #ظلم و #ستم می خورند ٬ اینان در حقیقت آتش می خورند و به زودی به آتش #سعیر آتش گرفته و در آن سوخته خواهند شد. از آنجا نیز عبور کرده و رسیدیم به اقوامی که از بزرگی #شکم هرچه می خواستند از زمین بر می خیزند ٬ نمی توانستند. گفتم: ای جبرئیل! اینان چه دسته ای هستند؟ گفت: اینها کسانی هستند که #ربا می خورند و نمی توانند از جای خود برخیرند مگر مانند برخاستن کسی که #جن_زده شده و عقل خود را به کلی از دست داده است ٬ و اینها در راه و روش آل فرعونند و هر #صبحگاه و #شبانگاه بر آتش عرضه می شوند. و از آن محل عبور کردیم به زنانی که به #پستانهای خود آویخته شده بودند رسیدیم. پرسیدم: ای جبرئیل ! اینان چه گروهی از زنانند؟ جبرئیل گفت : اینان زنانی هستند که #اموالی را که #شوهرهایشان باقی مانده و متعلق به #فرزندان آن شوهران است ٬ به فرزندان غیر آن شوهرها داده اند و در حقیقت #ارثیه یتیم های آنها را برای غیر آنها صرف نموده اند.
📚 تفسیر علی بن ابراهیم ص ۳۷۰ - داستانهای عبرت انگیز ٬ ص ۹۵
کانال شب اول قبر وعالم برزخ
@shabavalghabroalamebarzakh
🌏 #آن_سوی_مرگ قسمت سیزدهم
🔻سفر دوباره آغاز شد، در دو طرف راه همه #سبزه و گل و آبهای جاری بود و هوا چنان معطر بود که به وصف نمی آمد تا از شهر خارج شديم انگار خوبیهای #شهر ما را تا آنجا مشایعت نموده بودند.
🔻پس از آن دوباره راه باریک و پر #سنگلاخ شد و از میان دره میگذشت و آن دره به طرف راست و چپ پیچ میخورد. اگر #مسافرین دیگر در جلوی ما نبودند راه را گم می کردیم زیرا که راههایی به طرف دست #چپ از این راه جدا میشد.
🔻در یکی از پیچ های دره در سمت چپ #سیاهان وارد راه ما شدند. چشم من که به سیاه افتاد بس که دیدارش شوم بود پایم به سنگی خورد و #مجروح شد و لنگ لنگان به سختی راه میرفتم. مسافرینی که در راه بودند جلو افتادند و دور شدند و من #عقب ماندم. تا رسیدیم به سر دوراهی که یک راه به دست چپ جدا میشد و من #متحیر ماندم که از کدام راه بروم که سیاهک خود را به من رساند و گفت چرا ایستادهای؟ به دست چپ #اشاره کرد و گفت راه این است و خودش چند قدمی به آن راه رفت، به من گفت بیا و من نرفتم بلکه از آن راه دیگر رفتم و دیگر میدانستم راه #درست در مخالفت با آنان است. و سیاه هر چه اصرار نمود با او نرفتم زیرا که #تجربهها کرده بودم.
🔻چیزی نگذشت که آن دره تمام شد و زمین مسطح و #چمنزار بود و سیاهی باغات و منزل سوم پیدا شد. (وعده وصل چون شود نزدیک آتش شوق #شعله ور گردد) هادی طبق وعده اش باید در اینجا به انتظار من باشد و در رفتن سرعت نمودم و آقای #جهالت هم از من مأیوس شده به من نرسید. چیزی نگذشت که رسیدم به در دروازه شهر (منزل سوم)
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
➥