🌴 یاد سردار شهید #مجید_بقایی بخیر؛
تحصیلات پنجم و ششم را در یکسال گذراند و رشته ریاضی را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد.
پس از تحصیلات دبیرستان و گذراندن کنکور، در رشته مهندسی شیمی دانشگاه اهواز پذیرفته شد اما این رشته نظرش را تامین نکرد و گفت:« من باید کاری را به عهده بگیرم که واقعاً بتوانم #به_مردم_محروم_خدمت_بکنم. »
به همین دلیل سال آخر دبیرستان را مجددا گذراند و دیپلم تجربی گرفت و در رشته فیزیوتراپی دانشگاه اهواز قبول شد. اما باز هم راضی نشد و با تلاش مجدد با رتبه بسیار بالا در رشته پزشکی قبول شد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
یک حلب 17 کیلویی روغن خریده بودیم. به مجید گفتم روغن رو از بازار به خانه بیاورد. گفت: «شما اینهمه روغن خریدید، اونوقت از من میخواهید اون رو بر دوشم بذارم و بیارم؟ من از این کار عار دارم، چرا میخواهید احتکار کنید؟» من که نمیدانستم احتکار یعنی چی.گفتم: مادر برای مصرف روزمره ماست. گفت: خب دو کیلو ... سه کیلو ...، نه 17 کیلو ... امام خمینی (ره) فقط برای مصرف روزانهاش مواد خوراکی دارد، شما چرا؟!!!
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #نادر_مهدوی بخیر؛
در سالهای پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ فرماندهان عالی رتبه ی سپاه، جریان عبور آزاد و متکبرانه ی ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند.
حضرت امام (ره) فرموده بود: « #اگر_من_بودم_میزدم »
همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردارشهید بیژن گرد و همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکاییها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند.
پس از اقدام دلیرانه ی سردار شهید مهدوی و همرزمانش در انفجار کشتی بریجتون، به پاس قدردانی از این عزیزان، برنامه ی دیدار با حضرت امام(ره) تدارک دیده شد.
در این دیدار، حضرت امام(ره) یکایک این سربازان جان برکف اسلام را مورد ملاطفت و تفقد خود قرار میدهد و پیشانی سردار شهید مهدوی را میبوسد.
شهید مهدوی دراینباره چنین میگوید:
«پس از اطلاع از اینکه حضرت امام(ره) از شنیدن خبر روی مین رفتنِ کشتی کویتی و شکست اولین اقدام آمریکا، متبسم شده اند، چنان مسرور گردیدم که همیشه این تبسم را موجب افتخار خود می دانیم...
#همین_تبسم_و_شادی_امام (ره) در ازای همه ی زحمات شبانه روزی #کافی_است و اگرتا آخر عمر، موفق به انجام خدمتی نگردیم، باز شادیم که حداقل برای یکبار هم که شده، موجب رضایت و شادی و #تبسم_امام عزیزمان گردیده ایم.»
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #حسن_آبشناسان بخیر؛
همین که جنگ شروع شد رفت کردستان.
با شهید بروجردی آنجا دوست شد.
با هم منطقه را پاکسازی می کردند، همه میگفتند نقشه هایش برای جنگ های نامنظم بی نقص است.
خودش می رفت شناسایی.
تکاور کوهستان بود. از کوه خسته نمیشد، جایی که همه می ماندند، #خودش_میرفت_جلو.
سال ۵۹ که جنگ شروع شد، رفت جنوب.
باز با همان شیوه جنگ های نا منظم، عراقی ها را از قسمتی از دشت عباس رانده بود عقب، بیست نفری هم اسیر گرفته بود که از اولین اسرای جنگ بود.
روزهای اول جنگ خیلی از ارتشی های قدیمی رفتند. خیلی ها هم پاکسازی شدند.به جای همه شان افسرهای بی تجربه تر یا جوان تری گذاشته بودند.
خیلی از هم قطارهای حسن که نمی توانستند زیر دست فرماندهان جدید کار کنند، استعفا دادند.
خیلی ها هم به حسن میگفتند چه طور تحمل میکنی زیر دست کسی باشی که نصف تو نه سواد دارد نه تجربه؟
حسن میگفت ما همه مون مثل دکتری هستیم که بالای سر مریض توی اتاق عمل است.حالا که به خاطر مخالفت با دکتر دیگر نمی شود مریض را ول کرد، رفت بیرون.
ما این همه آموزش دیده ایم، تمرین کرده ایم، دوره گذرانده ایم که امروز #به_درد_مملکت_بخوریم وگرنه همه آن کارها بی فایده بوده.
راست میگفت تا آخر هم سر این حرفش ماند....
از کتاب #نیمه_پنهان_ماه ( شهید آبشناسان )
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #منصور_عباسی بخیر؛
🌴 دخترش می گفت؛ مادر و پدرم عاشق هم بودند. پدرم در کارهای خانه خیلی به مادرم کمک میکرد. در خانه غذا درست میکرد و ظرف میشست. مادربزرگم که پیش از این هم مادر شهید بود، طبقه بالای خانه پدرم زندگی میکرد. صبح به صبح پدرم میرفت بالا برایش نان داغ میبرد. گاهی خم میشد روی پای مادرش و #پای_مادربزرگم_را_میبوسید.
پدرم جانباز دفاع مقدس بود. در جبهه شیمیایی شده بود. موهایش ریخته بود. ریههایش مشکل شیمیایی داشت. با این اوضاع باز هم سوریه رفتن را دوست داشت، چون عاشق جبهه و جنگ بود.
پارسال خودم را کشتم تا راضیاش کنم نرود. گفتم: «اگر بروی میدانم که دیگر برنمیگردی.»، میگفت: «نه بابا، #شهادت_دُر_گرانبهایی_است که به هر کسی نمیدهند ــ خیالت راحت ــ به من نمیدهند.»
دست همه را میگرفت هر کسی به او بدی میکرد میگفت: «اشکالی ندارد، #شما_خوب_باشید ».
هرکسی زنگ میزد و میگفت: «آقای عباسی، گره به کارمان افتاده.»، پدرم دستش را میگرفت و #هر_کمکی_از_دستش_برمیآمد انجام میداد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #علی_اکبر_شیرودی بخیر؛
در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال میکردند.
خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما #برای_اسلام_میجنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد . چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا میرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید #وقت_نماز است.
🍃🍃🍃🍃🍃
وقتی در مصاحبه خبرنگاران خارجی، یک خبرنگار اروپایی از او علت وارد ساختن ضربات کوبنده به قوای دشمن را می پرسد، با انگشت دوازده تانک آتش گرفته عراقی و دو فروند هیلکوپتر سوارخ سوراخ شده دشمن را نشان می دهد و می گوید:
«علت اینها فقط #امداد_الهی و کمک و #فضل_پروردگار می باشد که به ما این توانایی را می دهد.» شیرودی در پاسخ به سوال خبرنگار که آیا ممکن است محدوده جغرافیایی پروازهای آیندهاش را برایشان ترسیم کند می گوید:
«بهتر است نقشه دنیا را نگاه کنید زیرا #اگر_امام_خمینی_فرمان_دهد، در هر نقطه جهان که مرکز کفر است بجنگم، حتی اگر پایتخت ممالک شما باشد، آنجا را به آتش میکشم.»
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #محمد_جعفرخانی بخیر؛
چند ماه قبل از شهادت محمد، خدا توفیق داد اسم محمد و یکی از دوستانش برای سفر حج در آمد. محمد گفته بود: من بدون همسرم نمیروم. کار من و همسر دوستش هم درست شد و عازم شدیم. دوستش از محمد می پرسد وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟ محمد می گوید : از خدا خواستم تا جایی که می توانم از دشمنان را بکشم و خودم هم شهید شوم.
ماه های آخر و روز های آخر محمد خیلی خاص شده بود. انگار یک حسی به من می گفت : محمد رفتنی است. یک عکس از محمد در اتاق بود، به عکسش نگاه می کردم و می گفتم : محمد ببین تو می روی و من را تنها میگذاری، ۱۵ روز اول ماه رمضان سال ۹۰ را منزل بود. می گفت : میخواهم همه نبودها را #جبران کنم. #سحر ها غذا را آماده میکرد، سفره را می انداخت و بعد ما را بیدار می کرد. میگفت : احتمال دارد ۱۵ روز دوم ماه رمضان را بخواهم به ماموریت بروم. مرتبه آخر که می خواست برود، به دخترم زنگ زد و خواست بیاید و از او خداحافظی کرد. ۱۵ روز بعد از عید فطر سال ۹۰ به شهادت رسید.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #حمید_سیاهکالی_مرادی بخیر؛
به #حلال و #حرام اهميت زيادي می داد و هميشه يك ساعت ديرتر محل كار خود را ترك ميكرد، چراكه ميگفت: ممكن است در زمان كاري خود كوتاهي كرده باشم.
#برنامهی_روزانهی_ختم_قرآن داشت و هرشب بايد پيش از خواب صفحهاي از قرآن را قرائت ميكرد؛ وی از هر زماني براي قرائت قرآن استفاده ميكرد و هيچگاه بدون خواندن صفحهاي از قرآن از منزل خارج نميشد؛
در تمام مأموریتها قرآن را به همراه داشت و در مأموریت سوریه نیز قرآن را درون ساکش قراردادم که این کار او را بسیار خوشحال کرد.
هيچوقت در اين سه سال زندگی مشترک نديدم حميد پايش را جلوي پدر و مادر خودش و من دراز كند يا با صداي بلند جلويشان صحبت كند. خيلي به اين جمله لقمان عمل ميكرد كه هر جا ميرويد #چشم، #زبان و #شكم نگه داريد و به ياد ندارم جايي رفته باشد و اينها را رعايت نكرده باشد.
خواندن #دعای_عهد کار همیشگی او بود.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #مجید_قربانخانی بخیر؛
يك نيسان داشت كه با آن كار ميكرد و روزياش را در ميآورد. پشت دخل نان بربري هم تنها به اين دليل ميرفت تا اگر مستمندي را ميشناسد، #نان_مجاني به دستش بدهد.
آقا مجيد از آن دست بچههاي جنوب شهري لوطي مسلكي بود كه دست خيرش زبانزد است. بچه زبر و زرنگي بود و درآمد خوبي داشت. اما عجيب دست و دلباز بود و اگر مستمندي را ميديد، هرچه داشت به او ميبخشيد. فكر هم نميكرد كه شايد يك ساعت بعد خودش به آن پول نياز پيدا كند. گاهي طي يك روز كلي با نيسانش كار ميكرد، اما روز بعد پول بنزينش را از پدرش ميگرفت! ته توي كارش را كه درمي آوردي ميفهميدي كل درآمد روز قبلش را بخشيده است. واقعاً دل بزرگي داشت، تكه كلامش اين بود كه « #خدا_بزرگ_است_ميرساند. »
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خيلي شوخ طبع بود و شيطنت داشت، در عین حال قلب بسیار مهربانی داشت. ميديدي كله سحر زنگ ميزد و ميگفت مريم خانم سفره را بينداز كه كلهپاچه را بياورم. (به مادرش می گفت مریم خانم) گيج خواب ميگفتم يعني چه كلهپاچه بياورم؟ ميگفت با بچهها رفتيم طباخي دلم نيامد تنهايي بخورم.
يك بار سه روز با ما قهر كرده بود، زنگ ميزد برايتان غذا فرستادهام. ميگفتم آقا مجيد شما با در و ديوار خانه قهر كردهايد يا با ما؟ ميگفت با اين چيزها كاري نداشته باشيد، بيرون غذا خوردم #دلم_نميآيد شما از اين غذا نخورید.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد جاوید الاثر #سیدمحسن_موسوی بخیر؛
محسن به مستحبات پایبندی خاصی داشت. #مهمانداری را از این لحاظ یک ارزش لازم میدید. حتی پیش آمده بود که کسی در ساعت پایانی شب به خانه ما آمده بود و محسن باز هم با همان سعه صدر آمادگی پذیرایی از او را از خود نشان میداد.
با این نگاه، همیشه میگفت #هرگاه_دچار_مشکل_شدی، #مهمان_دعوت_کن! واقعاً هنوز هم خودم به شخصه اثر این توصیه او را میبینم. به حدی که هرگاه خودم دچار مشکل هستم، حتماً یا مهمان دعوت میکنم و یا غذای گرم پخش میکنم. به این سبک زندگی اسلامی رسیده ام.
-به شدت اهتمام داشت که به مهمان احترام گذاشته شود. حتی به ذائقه مهمان. یادم هست یکبار بعد از انقلاب قرار بود برایمان مهانی بیاید. هیچ پولی در خانه نداشتیم! ناراحت بودم. میگفت خدا روزی رسان است.
چند ساعت بعد دیدم همه چیز خرید و آورد. گفتم اینها کجا بود؟ گفت خدا رساند! خندیدم و گفتم خب خدا که از غیب نرسانده! گفت هیچی با موتور رفتم مسافرکشی و پولش را به دست آوردم!
زندگی را مطلقاً #سخت_نمیگرفت. میگفت زندگی گذرا است و ارزش این را ندارد که ذهن را مشغول آن کنیم در حالی که زندگی، عمر و همه امور دست خداست. وظیفه ما فقط تلاش است اما نهایت امر تقسیم روزی دست اوست.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #حسین_املاکی بخیر؛
مقام معظم رهبری در دیدار با مردم گیلان او را اینگونه یاد کردند؛
شهید املاکی شما، که در میدان جنگ، شیمیایی زدند و خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود، بسیجی بغل دستش ماسک نداشت، شهید املاکی #ماسک_خودش_را_برداشت بست به صورت بسیجی همراهش!
#قهرمان یعنی این!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهید املاکی در نامه ای برای همسرش نوشته بود؛
...همسر من!
هوا سرد است اما خاک از هوا سردتر!اگر من اسیرخاک شدم،از تو حلالیت می خواهم که مرا به خاطر سستی های در #وظیفه_همسرداری،عفو کنی.
شاید اگر ما متولد زمان دیگری بودیم،آسوده در کنار هم می زیستیم.....اکنون که به ما جنگ حادث شده و برما واجب شده که جهاد کنیم، پس برمی خیزیم و به یاری پیرمان، آن قلب عاشق، گام برمیداریم و پشت به دشمن نمی کنیم.
اما در این میانه، آنانی که از اکنون پشت سرمان حرف میزنند، آیا بعد از ما #حق_زن_و_فرزندانمان را نگاه می دارند؟ آیا حرمت فرزندانمان محفوظ می ماند؟
تو را تا ابد سلام می فرستم و فرزندانمان را به خدا می سپارم، آنان را که حاصل زندگی ما و نور چشمی های ما هستند و خیلی دوست شان دارم!
هربار که بهیادشان می افتم، پاهایم سست می شوند، چون دلم میخواهد بار دیگر صدای خنده هایشان را بشنوم و بار دیگر روی دوش من بنشینند و بازی کنند.
اما چه می شود کرد. دستم بند است و پایم در غلاف زمان گرفتار است.ان شاء الله اگر زنده ماندم، از خجالت شما در می آیم، و اگر فیض شهادت بود،حلالم کنید.
همه شما را عاشقانه دوست دارم.
حسین املاکی 25اسفند66.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #محمدرضا_ربیعی_زاده بخیر؛
🌴 تا آنجا که می توانست در روزهای جنگ #روزنوشت می نوشت.
یادداشت های دوران مقاومت او جزء زیباترین دست نوشته های تاریخ دفاع مقدس است. اگر روزنوشت های این شهید را از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵ مطالعه کنیم متوجه رشد جهشی او خواهیم شد این رشد بیهوده نبود کتابهایی که مطالعه می کرد در جلساتی که شرکت میکرد نوارهای بزرگانی که گوش میداد در رشد او موثر بود.
از سال ۱۳۵۸ #برنامه_خودسازی_امام_خمینی را که برای شروع خودسازی داده بودند، همراه دیگر یارانش اجرا می کرد این دستورالعمل عبارتند از ؛🔰🔰
1- #نماز های پنج گانه را در پنج نوبت بخوانید.
2-روزهای دوشنبه وپنج شنبه را حتی المقدور #روزه بگیرید.
3-اوقات #خواب را کم کرده وبیشتر قرآن بخوانید.
4-به تهیدستان #انفاق کنید.
5-برای #عهد و پیمان اهمیت فوق العاده ای قائل شوید.
6-از مواضع #تهمت دوری کنید.
7-در #مجالس_پر_خرج وباشکوه شرکت نکرده وخود نیز چنین مجالسی نداشته باشید.
8- #لباس_ساده بپوشید.
9-زیاد #صحبت نکنید و دعاهای روزانه را بخوانید.(به خصوص دعای روز سه شنبه)
10- #ورزش کنید.
11-بیشتر #مطالعه کنید.
12- #دانشهای_فنی را بیاموزید.
13- #دانش_عربی و تجوید را بیاموزید ودر هر زمینه ای هشیار باشید.
14- کار نیک خود را #فراموش کنید و #گناهان_گذشته را به یاد آورید.
15-از نظر #مادی به تهیدستان واز نظر #معنوی به اولیاء الله بنگرید.
16-از #اخبار_روز واخبار مربوط به #امور_مسلمین با اطلاع شوید
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد سردار شهید #حسین_همدانی بخیر؛
🌴حسین از سه سالگی یتیم شد و بخاطر همین از کودکی #نان_آور خانواده بود.با اینکه ۵ سال بیشتر نداشت شاگرد عطاری شد روزی یک ریال مزد می گرفت و هر روز عصر می آورد و مادرش میداد.
برایش کار عار نبود.بعد از شاگرد عطاری شاگرد اوستای کفاش شد و پینه دوزی کرد.مدتی هم شاگرد باطری سازی شد.در این مدت حتی یک نفر از او گلایه و شکایت نکرد.
بعد از آن شاگردی دایی خود که راننده کامیون بود را قبول کرد.
حسین با مادر و خواهرهایش در خانه ای بزرگ کنار دایی و خانواده او زندگی میکرد.
او یکجا بند نمیشد عرق میریخت و کار میکرد .
مادرش میگفت #تربت سیدالشهدا رو که پدر و مادرم از کربلا آورده بودن به دهان حسین گذاشتم بی #وضو شیرش ندادم و گوشش را با #روضه امام حسین(ع) عادت دادم.
#نذر کردم که حسین نوکر اهل بیت علیهم السلام باشه.بچه ام از وقتی که پاش به هیئت امام حسین باز شد کفش از پا کند و پابرهنه شد.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#ایام_محرم روزهای تاسوعا و عاشورا هرجا بود باید به همدان میرفت و پیراهن سیاه هیئت ثارالله سپاه همدان را می پوشید و #عزاداری میکرد.
سردار عزیز جعفری خانه ای دو طبقه در خیابان ایران گرفته بود و از حسین که معاونش بود خواست که طبقه دوم آنجا سکونت کند.خیابان ایران یک امتیاز فوق العاده داشت و آن جلسه هفتگی اخلاق حاج آقا مجتبی تهرانی بود.وقتی از پای منبر حاج آقا برمیگشت انگار از وسط بهشت خدا آمده بود پر از #انرژی و #نشاط بود.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid