eitaa logo
شبهای با شهدا
288 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
285 ویدیو
5 فایل
💫 در شب‌های ظلمانی ، با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴یاد شهیدان به خیر؛ همه برادرها دست پرورده پدری هستند که یک نماز را بدون جماعت نخواند و در تمام سال های زندگی عرق ریخت و نان زحمتش را خورد، بعید نبود از خانواده ای که همه چیز خود را در راه اسلام و انقلاب گذاشته اند، سه پسر هم فدای اسلام شود. محمد سرباز بود و در ۱۶ شهریور سال 1357 که رژیم شاه، سربازان را مسلح می کنند برای حمله به مردم، از پادگان فرار می کند و شب اول محرم در تظاهرات سر چهار راه سرچشمه با اصابت یازده گلوله به شهادت رسید مصطفی سن و سال کمی داشت و به او اجازه ورود به جبهه را نمی دادند ، آنقدر به این در و آن در زد تا راهش دادند و از ترس اینکه اگر برگردد دوباره در جبهه راهش ندهند به مرخصی نمی آمد، در عملیات بدر سال 1363 در شرق دجله به شهادت رسید و جنازه اش هم همان جا ماند و هنوز که هنوز است جنازه ایشان برنگشته. بعد از او مرتضی در سال 1365 در عملیات فکه به شهادت رسیدند تنها داماد خانواده پالیزوانی شهید محمد همایون هم در فاو ۹ ماه بعد از شهادت آقا مرتضی به شهادت رسیدند در قسمتی از وصیت‌نامه شهید دانشجو «مرتضی پالیزوانی» چنین آمده است: جز خدا به چيزهاي ديگر نينديشيد. دنيا، دار گذر است و اگر خواستيد از من تقدير كنيد از فكرم پیروی کنید ... پسرم محمد! من عاشق تو بودم و افتخار كن كه پدرت راه خميني(ره) را ادامه داده است و از تو مي خواهم راهم را ادامه دهي و از كتاب‌هايم استفاده كني و بدان پدرت فقط و فقط براي خدا و تحت حكومت مطلق امام خميني(ره) و با اطلاعات اسلامي كه از استاد مطهري گرفته بود شهيد شد . شادی روحشان @shabhayeshahid
🌴یاد شهیدان #ظل_انوار بخیر؛ هر سه برادر در یک روز و یک عملیات (19 دي ماه سال 65 در عملیات کربلا ) به شهادت رسیدند. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مهندس شهيد كمال ظل انوار از استادان هنرستان فني شهيد غفاري كوار بود ، شهيدي كه در سال 1358 زماني كه انقلاب اسلامي ايران روزهاي آغازين قيام مردم را پشت سر مي گذاشت ، هنرجويان را بيدار مي كرد و مي گفت : بچه ها بيدار باشيد آمريكا با چكمه هايش خواهد آمد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مهدی می گفت: روزی بر روی چمن حیاط دانشگاه نماز می خواندم. حراست دانشگاه مرا خواند. به محض ورود به دفتر حراست، مامور ساواک سیلی محکمی بر صورتم زد و گفت: مگر اینجا مسجد است؟!... نماز که می خوانی ریش هم که داری... کتانی هم که می پوشی... پس بگو چریکی هستی ؟؟ فکر کردی مملکت دست اجنبی پرستهایی مثل شماست؟ مهدی در جواب می گوید: ما اجنبی پرست نیستیم ما ریشه در اعماق این خاک داریم... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 جمال بصورت همزمان در دانشگاه درس میخواند، به جبهه میرفت و در جهاد هم خدمت میکرد و همواره به مناطق محروم سرکشی میکرد. او شخصی بسیار خوش اخلاق و با محبت و آشنا به احکام اسلام بود، و در برابر ضد انقلاب بسیار سختگیر و جدی بود شادی روحشان #صلوات @shabhayeshahid
یاد شهید #سکینه_بیگم_نیک_نژاد به خیر؛ سکینه به دلیل احساس وظیفه، به همراه همسرش و فرزندانش به یکی از نقاط مرزی رفت تا کودکان محروم مهرانی را از نعمت #معلم بهرمند سازد. تا جایی که به همراه شوهرش برای دختر دانش آموز مهرانی که با پدر نابینایش زندگی می‌کرد، #خانه‌ای_ساخت. زندگی در مهران برایشان شیرین بود اما به دلیل شرایط کاری همسرش و شرایط بد آب و هوای مهران به ناچار به تهران بازگشتند.  سکینه که شور و شعور وصف ناشدنی‌اش، او را شیفته امام(ره) و انقلاب اسلامی کرده بود؛ با #تبلیغ در خانواده و مدرسه به یاری نائب امام زمانش شتافت. پس از به ثمر رسیدن نهال انقلاب اسلامی و بازگشایی مدارس به سنگر تعلیم بازگشت و #معاونت_مدرسه راهنمایی ترکمان را به عهده گرفت؛ در کنارش تعلم را هم رها نکرد و در مقطع #کارشناسی_ارشد مشغول به تحصیل شد.   با شروع جنگ تحمیلی، در مدرسه به #جمع‌آوری_کمک‌های_مردمی می‌پرداخت و سعی می‌کرد همزمان دانش‌آموزان را با آرمان‌ها و #ارزش‌های_انقلاب آشنا سازد. تلاش‌های سکینه به قدری به ثمر نشسته بود که برخی دانش‌آموزان او را #مادر صدا می‌زدند... شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴یاد فرمانده تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهدا ( ع) ؛ شهید #سید_محمد_زینال_الحسینی بخیر؛ هم خودش مقید بود و هم سادات را تشویق می‌کرد که حتما علامتی که #نشانه_سیادت شان باشد همراه داشته باشند. همیشه یا پیراهن #سبز بر تن می‌کرد و یا کلاه سبزی به سرمی‌گذاشت و یا شال سبزی به گردن می انداخت و وقتی قرار بود خودش را برای دیگرانی که او را نمی شناختند معرفی کند می‌گفت: بنده حقیر سرا پا تقصیر #سید محمد زینال الحسینی هستم . بچه های تخریب باید قبل از آمدن نیروهای رزمی، شناسایی و اطلاعات وارد میدان مین می شدند و در زیر آتش سنگین دشمن پاک سازی را آغاز می کردند. ترس در گردان تخریب معنا ندارد چرا که اگر نیروهای تخریب دچار ترس شده و متوقف شوند، یک گردان برای رسیدن به هدف به مشکل برخورد می کند. تخریبچی در بدترین موقعیت باید بتواند بهترین تصمیم را بگیرد و در زمان تصمیم گیری به هیچ عنوان دچار ضعف نشود. و سید به هم #تخصص و هم #روحیات لازم را در حد اعلا به نیروهایش منتقل می کرد. زمانی که باید کاری در مدت کمی انجام می شد، همه استرس داشتند کار یا عملیات به درستی انجام شود، ولی سید محمد را هیچ وقت در حال عصبانیت و اضطراب ندیدیم. او بسیار اخلاق مدار و #آرام بود. بیشتر وقت ها ذکر خدا را بر زبان داشت. با وجود فرماندهان دیگر، همه دوست داشتند او همیشه #پیش_نماز باشد. سید محمد همیشه سخت ترین و خطرناک ترین کارها را خودش انجام می داد و هرگاه کسی نزدیکش می رفت ناخودآگاه #جذب او می شد. شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 یاد شهید #علیرضا_کریمی بخیر در عملیات محرم در اثر اصابت گلوله خمپاره سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد. فرمانده گردان امیرالمؤمنین (ع) به خاطر شجاعت و مدیریتی که علیرضا از خود نشان داده بود، مسئولیت دسته دوم از گروهان اباالفضل (ع) را به او می دهد در آخرین دیدار با خانواده اش به مادر می گوید : ما #مسافر_کربلائیم ، راه کربلا که باز شد بر می گردیم. در پایان آخرین نامه ای که فرستاد، نوشته بود به امید دیدار در کربلا. در عملیات والفجر 1 هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید، شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند. علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود. در اینجا فقط 16 ساله بود. 16 سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا کرده و شب تاسوعای حسینی به وطن باز می گردانند. به خواب مسئول گروه تفحص لشکر امام حسین (ع) می آید و محل دفنش را هم می گوید. مردم در مسجد در دسته عزاداری کنار پیکرش تا صبح می مانند. صبح روز تاسوعا همراه با دسته سینه زنی در گلزار شهدای اصفهان او را به خاک میسپارند شادی روحش #صلوات @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر از صفات بارز همان بسيجي بودن وي بود، ما شهيد رستمي را تنها به خاطر احترام صدا مي كرديم ولي براي وي پست، مقام و درجه هيچ اهميتي نداشت.  شب تا صبح براي شناسايي بيرون مي رفت و صبح كه مي آمد اتاقش پر از نيروهاي بسيجي بود كه خوابيده بودند وجايي براي خواب نداشت. شهيد رستمي با يك كيسه خواب هميشه دم در مي خوابيد و رزمندگان كه در رفت و آمد بودند باعث مزاحمت مي شدند، من هميشه گله مند و ناراضي بودم اما شهیدرستمي حرفي نمي زد.  روزي دو اتاق جديد ساختیم و براي اينكه رزمنده ها داخل اتاق شهيد رستمي نشوند خودمان از اتاق بيرون رفتيم. ولي آنقدر شهيد رستمي حيا داشت، حتي به رانندگان، مسوول غذا و ساير نيروهاي تداركاتي كه در اتاقش اتراق مي كردند نمي گفت جايي ديگر بخوابيد. هر كسي از هر كجا مي آمد وارد اتاق شهيد رستمي مي شد و شب را هم مي خوابيد. شهيد رستمي هميشه شبها بيرون مي رفت چهره اي خسته داشت و لباسهايش نيز هميشه گل آلود بود اما با نيروهايش مهربان بود.  شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید بخیر هميشه رزمندگان را به مسائل ديني و احكام دعوت مي كرد. حتي تاكيد بر اين داشت كه رزمندگان اسلام نماز شب بخوانند و واقعا ایشان ترک نمی شد. یک شب دزفول را موشک باران کردن و شهید عباسی در مسجد دزفول تا صبح برای شهدای موشکی آن شهر نماز خواند و دعا کرد. علاوه بر شخصیت معنوی و روحانی و علمی که شهید عباسی داشت؛ بسیار و بود و هیچ کس را ناراحت نمی کرد. رزمندگان، مسئولین و فرماندهان این شهید عزیز را بسیار دوست داشتند و احترام خاص و ویژه‌ای برایش قائل بودن. شادی روحش @shabhayeshahid
بسمه تعالی مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا. 🏴 شهادت دو سردار رشید اسلام، شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس را خدمت حضرت ولی‌عصر "ارواحنافداه" و رهبر انقلاب و عموم مسلمین و آزادی‌خواهان جهان تسلیت می‌گوییم. @t_manzome_f_r
🌴 یاد بخیر به خیلی اهمیت می داد یه روز که از بهشت زهرا با دوستانش برمی گشت توی یه ترافیک سنگین گیر کرده بودن، اکبر به ساعتش نگاه می کرد و‌نگران بود صدای اذان رو که شنید با خوشحالی گفت: مثل اینکه مسجد نزدیکه من رفتم نماز بخونم... قبل از عملیات طریق القدس کامیون کمک های مردمی کرمان به مقر دو گردان از کرمان که در سوسنگرد مستقر شده بودن رسید، بحث بود سر اینکه کمک ها بین رزمندگان کرمان تقسیم بشه یا سایر رزمندگان استان ها هم سهمی داشته باشن. وقتی قرارشد که کمک های مردمی فقط بین رزمندگان کرمانی توزیع بشه اکبر از راه رسید و مخالفت کرد، او معتقد بود:« رزمنده ها با هم فرقی ندارن و هر چه به جبهه می رسه باید به صورت مساوی بین همه به صورت مساوی تقسیم بشه و با مقاومت اکبر کمک ها میان تمام رزمندگان حاضر در منطقه تقسیم شد. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر در دوران انقلاب ایشان خیلی فعال بود مطالعه کتابهایی که ممنوع بود را با جرأت انجام می داد، یا می‌رفت در جاده امامزاده داود، کوکتل مولوتف درست می کرد و بین بچه‌های انقلابی تقسیم می‌کرد. گاهی اوقات با کت و شلوار از خانه بیرون می‌زد و با یک لباس دیگه به خانه برمی‌گشت. به خاطر اینکه شناخته نشود. از موقعی که جنگ شروع شد در مسیر جبهه در رفت و آمد بود. از طریق بسیج مسجد یا بیمارستان در مأموریت جبهه بود و مأموریت‌هایش طولانی بود. اگر هم با او مخالفت می‌کردم، ولی اشتیاقش برای رفتن را می‌دیدم، دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. در آن دوران که باکمبود نفت برای سوخت بخاری مواجه بودیم او می رفت خاک زغال می خرید و گلوله زغالی درست کرد تا برای گرم شدن بچه‌ها در کرسی استفاده کنیم. در هم نوشته بود که خرج اضافی برای من نکنید بلکه هزینه آن را برای کمک به مستضعفان بدهید. موقعی که شهید شد تازه ما متوجه شدیم که به سه خانواده کمک مالی می‌کرده است. او شب‌ها در چادر برای بچه‌ها کلاس می‌گذاشت که چطور بتوانند جلوی خونریزی سربازان و رزمندگان مصدوم و زخمی را بگیرند. همیشه در فکر نجات رزمندگان بود حتی در یکی از عملیات ها جان خود را به خطر انداخت تا به یک رزمنده زخمی کمک کند. در عملیات والفجر یک با دو برانکارد همراه یکی دیگر از امدادگر‌ها در خط اول درگیری حضور می‌یابد و پیکر مبارکش بعد از ۱۲ سال باتفحص شهدا پیدا می شود. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر عباس ساده زندگی‌ می‌کرد؛ کمتر کسی در قزوین او را در لباس خلبانی دیده بود؛ همیشه مثل یک آدم ساده و عادی رفت و آمد می‌کرد، وقتی شهید شد، خیلی از مردم، حتی برخی از مسئولین و بستگان هم فکر نمی‌کردند که عباس چنین آدم شجاع و قهرمانی باشد، خیلی وقتها مجبور بودیم عکس عباس را که دست امام در دستش بود را به آنها نشان دهم. نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می‌آمد، مستقیم می‌رفت زیرزمین، ببیند که ما چه داریم و چه نداریم، وقتی گونی برنج و یا روغن را می‌دید، می‌گفت: «مادر اینها چه هست که اینجا انبار کرده‌اید، خیلی‌ها نان خالی هم ندارند که بخورند و می‌ریخت توی ماشین و می‌برد برای خانه نیازمندان». می‌گفتم:«عباس جان، ما رفت و آمد زیاد داریم»، می‌گفت:«خدای شما هم کریم است». آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از قبل بود. می گفت:« وقتی اذان صبح می شود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بر روی سر من بگذار و تاصبح فردا برندار؛ اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد». شادی روحش @shabhayeshahid