#زندگی_معمولی
سکوت را من شکستم . گفتم :" #آقا_وحید منم دوست دارم #مثل_خیلیها ، صبح بری سر کار و شب بیای خونه ، کنارم باشی . با هم غذا بخوریم . بگیم ، بخندیم ، بریم بازار ، سینما ، تفریح ، مهمونی . اما #دلم_میخواد_همون_جوری_که_خودت_میخوای_باشی . نمیخوام به خاطر من از خواسته ات بگذری . "گفت :" تو خیلی خوبی زهرا . منو درک میکنی . با من کنار میآی ." حقیقتش وقتی حرف میزد دوست داشتم فقط نگاهش کنم . اصلاً نمیتوانستم بپذیرم که روزی پیشم نباشد .
#من_محافظ_حاج_قاسمم "خاطرات شهید وحید زمانی نیا ، عضو تیم حفاظتی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی " خاطرهای از همسر شهید ص ۵۸
#هاجر_پورواجد
#شبیه_نان
@shabihenan
#عروسی_ساده
پدر و مادر #آقا_وحید گفتند :
"عقد و عروسی رو با هم بگیریم."
خود #آقا_وحید گفت :
"دلم میخواد یه #عروسی خوب بگیرم."
میدانست عروسی برایم مهم است .
بعدا به من گفت :
"زهرا فقط از یه چیز میترسم .
اینکه یه جوون بیاد داخل مجلس من بشینه و
توان #عروسی گرفتن نداشته باشه و
#دلش بسوزه .
اینجوری جیگرم کباب میشه ."
پرسیدم :
"حالا میخوای چی کار کنی؟"
گفت :
"یه #عروسی_ساده میگیریم .
هر جوونی دید ،
با خودش بگه : پس اینطوری هم میشه عروسی گرفت !
که #تشویق بشه برای #ازدواج کردن.
#من_محافظ_حاج_قاسمم "خاطرات شهید وحید زمانی نیا ، عضو تیم حفاظتی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی " خاطره ای از همسر شهید ص ۵۳
#هاجر_پورواجد
#شبیه_نان
@shabihenan