💗 #داســـتان_کــوتاه
🔻روزی رسول خدا (ص) با یارانش نشسته بود که جوانی نیرومند از کنار آنان گذشت.
یکی پرسید: در این وقت صبح به کجا میروی؟
گفت: به مغازهام در بازار.
همنشین پیامبر (ص) گفت: اگر در این صبح دم برای عبادت خدا بر میخاستی، بهتر بود.
پیامبر (ص) فرمود: اینگونه نیست! کسی که برای تأمین معاش خود و خانوادهاش به بازار میرود، گویی در راه خدا قدم بر میدارد.
📚 کیمیای سعادت ج۱، ص۳۲۵
🌺🇮🇷 @shabnamshabna
#داستان_کوتاه
🔹کشاورزی يک مزرعه بزرگ گندم داشت زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
🔹هنگام برداشت محصول بود شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد.
🔻پيرمردکينه روباه را به دل گرفت بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد.
🔻مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد.
🐕 روباه شعلهور در مزرعه به اينطرف و آن طرف ميدويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش در اين تعقيب و گريز گندمزار به خاکستر تبديل شد.
🌹وقتی کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم بايد بدانيم آتش اين انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت بهتر است.
ببخشيم و بگذريم ...
#حکیمانه
🆔 @Shabnamshabna
دانش آموز و پژوهنده ی محترم دبیرستان متوسطه دوم زینبیه بلده #نور سرکار خانم فاطمه رودی
خبر مسرت بخش کسب رتبه اول کشوری جشنواره فرهنگی هنری علمدار در بخش #داستان_کوتاه با محوریت #سردار_دلها شهید حاج قاسم سلیمانی در سال تحصیلی ۹۹-۱۴۰۰ مایه مباهات ،افتخار و سربلندی جامعه دانش آموزی،فرهنگیان و علمی و ادبی شهرستان نور شده است
لذا کسب رتبه اول کشوری را بحضور جنابعالی تبریک عرض نموده و از خداوند منان توفیق روز افزونتان را خواهانم و در ظل توجهات خاصه آقا امام زمان عج و تحت منویات ولی امرمسلمین جهان امام خامنه ای موفق و موید باشید.
علی محمدی
@shabnamshabna
#داستان_کوتاه
می توانم بگویم :محمودرضا بیشتر عمرش در تهران توی ماشینش گذشته بود مدام هم پشت فرمان موبایلش زنگ می خورد همه اش هم تماسهای کاری.📱
چند باری به او گفتم پشت فرمان این قدر با تلفن صحبت نکن، ولی نمی شد انگار. با این همه دقت رانندگی اش خوب بود، همیشه کمربند ایمنی اش بسته بود و با سرعت کم رانندگی می کرد.👌
یکی از هم سنگرهایش می گفت: من بستن کمربند ایمنی را در سوریه از محمودرضا یاد گرفتم. تا می نشست پشت فرمان کمربندش را می بست.😍
یک بار به او گفتم اینجا دیگر چرا می بندی؟ اینجا که پلیس نیست.»🤔
گفت: «می دانی! چقدر زحمت کشیده ام با تصادف نمیرم؟».💔
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌺🇮🇷 @shabnamshabna