به ساعت نگاه می کنم ، عصر شده است ، اما هنوز هوا همانطور گرم و آفتابی است ،. گرم از داغی که به دل های مان نشسته است . چه کسی فکرش را می کرد پیر جماران ...
سخن امام در سرم چرخ می خورد :( سربازان من در گهواره ها هستند )
ناخوداگاه یاد علی می افتم یاد سربازی که درآن زمان حتی به دنیا هم نیامده بود چه برسد به آنکه در گهواره باشد.
قرار است حضرت آقا سخنرانی کند.
گیت اول را رد کردم و با پشت دست عرق پیشانی ام که تا محاسنم کشیده شده را پاک می کنم .به علی فکر می کنم آیا او هم امسال می آید تا پای سخنان فرمانده بنشیند؟
یاد خودکارش می افتم که از جیبش در می آورد و از حرف های آقا نکته برداری می کرد
گیت دوم را رد می کنم اما هنوز خبری از علی نیست .
کجا رفته؟
نکند که امسال نیامده!!؟
به خودم دلداری می دهم:
مگر می شود علی به دیدار فرمانده اش نیاید؟!
گیت ها را همینطور می گذراندم
نا گهان به یاد می آورم بیست و هشت روز است که علی آسمانی شده است.
صفحه ی موبایلم را باز می کنم و به عکسش نگاه می کنم...
پلک هایم خیس می شود چه قدر جایت خالی است علی جان
#مرقد_امام
#شهید_علی_جمشیدی
@shabnamshabna