🪴همانطور که باهم در ارتباط هستیم، همدیگه رو متعادل میکنیم!
رابطه ما به عنوان عاشق ، مانند قرار گرفتن روی بندبازی است. هنگامی که باد های شک و ترس شروع به وزیدن میکنند، اگر وحشت کنیم و به همدیگرچنگ بزنیم یا ناگهان روی خود را برگردانیم تناب بیشتر و بیشتر میچرخد و تعادل ما حتی متزلزل تر میشود برای ماندن بر روی طناب، باید با حرکات یکدیگر جابجا شویم به احساسات یک دیگر پاسخ دهیم. همانطور که باهم ارتباط برقرار میکنیم، یک دیگر را متعادل میکنیم، ما در تعادل هستیم و بدین طریق تعادل عاطفی حفظ میشود🎯
اگه آدما می تونن با هم بمونن
به خاطر این نیست که فراموش می کنن،
به خاطر اینه که هم دیگر رو می بخشند...
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
🪴 کسی رو داری که نجاتت بده؟
برای چندمین بار میگویم که در زندگی هرکس باید چیزی داشته باشد شبيه سازِ کلهر، همانقدر نزدیک و پیوسته به جانش. وقتی كه می نوازد معلوم نیست ساز او را می نوازد یا او ساز را. قصدم اشاره به چیره دستی کلهر نیست که اظهر من الشمس است. قصدم ضرورت ساختن خلوتی پاکیزه و هدفی ست که نجاتت دهد.
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜️یادش بخیر.....
⚘️بودن هم بودن های قدیم...
💞نه اینترنت بود نه تلفن...
⚘️فقط نگاه بود روبرو...
💞چشم در چشم...
⚘️به همین خلوص...
💞به همین کیفیت...
⚘️به همین سادگی...
🌱بعضی وقتا چقدر دلم میخواد
برگردم به اون روزا...
واقعا یادش بخیر....
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
🌱آرامش تحفه ای گرانبها
✨بـا رنگ عشق است
🌱از جانب خـــدا
✨در این عصر تابستانی
🌱ایـن هدیـه را
✨برای شما دوستان
🌱خوبم آرزومنـدم
✨عصرتون سرشاراز آرامش
🌱#عصر_بخیر
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
13.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ایرانگردی
خانه های مرموز و دست کند زیرزمینی #روستای_حیله_ور ، #اسکو ، استان #آذربایجان_شرقی
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
17.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چیزی آدمشو میخواد.
آدم لذت بردن از زندگی باشین.
همه چی براتون درست نمیشه و همه مشکلات حل نمیشه... ولی مطمئن باشید بیش از قبل از زندگی لذت میبرید.
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
🔴 چرا استاد شهریار از پزشکی انصراف داد؟
یکی از خاطراتش مربوط به همان دوران دانشجوی پزشکی بودنش هست که میگفت: در زمان دانشجویی مطبی در تهران دایر کرده بودم و مریض میدیدم.
روزی دختری به مطبم آمد و گفت: "آقای دکتر دستم به دامنت پدرم دارد میمیرد!" میگفت سریع وسایل پزشکیام را برداشتم و از در مطب بیرون زدم..
وقتی آنجا رسیدم دیدم خانهی مخروبهای است که کف آن معلوم بود که گلیمی یا زیلویی بوده که از نداری بردهاند و فروختهاند.
یک گوشه اتاق پیرمردی وسط لحاف شندرهای دراز کشیده بود و ناله میکرد. پدر را معاینه کردم. و چند قلم دارو نوشتم و دست دخترک دادم و گفتم برو فلان جا از آشناهای من هست.
این داروها را مجانی بگیر و بیاور. همه این کارها را کردم و نشستم بالای سر بیمار زار زار گریه کردن.
میگفت صاحب مریض (همان دخترک) آمده بود بالای سرم دلداریام میداد که: "عیب نداره آقای دکتر! خدا بزرگه، انشالله خوب میشه!"
میگفت خب من با این روحیه چطور میتونستم پزشک بشم؟ راست هم میگفت. سید محمد حسین بهجت تبریزی نیامده بود که دکتر باشد! آمده بود تا شهریار شعر ایران شود ...
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
اینقد خودتو نتراش مداد جان - @mer30tv.mp3
3.96M
#قصه_کودکانه
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما
👧👶