تمرکز کردن... - تمرکز کردن....mp3
4.83M
صبح 29 مرداد
🎶🎶🎶
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به آنچه بيانديشی
تبديل می شوی!
آنچه را حس كنی، جذب می کنی؛
و آنچه را تصور كنی،خلق می کنی...
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
هوا خوب یا بد فرقی نداره.
ما با هوای کسانی که دوستشون
داریم نفس میکشیم.
زندگی کوتاهتر از اونیه
که وقتمون رو برای تنفرازکسی
تلف کنیم...
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
بـرای چـیـزی کـه مـیـخـوای آرزو نـکـن
تـلاش کـن بـراش...
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
در این ظهر زیبا
خوبی های دنیا
شادیهای پی درپی
تقدیم به شما دوستان
عزیز
خوشبختی ستون
زندگیتون باشه
مهرتون ماندگار
لحظه هاتون خوش رنگ
ظهرتون بخیـــــــــــــــر ☀️
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
هیچ مدرسه ای بالاتر از #تجربه نیست،
افسوس که، #شهریه آن به گرانی #عمر است
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍉عصرتون خنک و گوارا
🍹آرزو میکنم در این عصر تابستانی
🍉 دلتون شـاد
🍹عـاقبتتون بخیر
🍉زندگَیتون بدون حسرت
🍹و حال دلتون خوبه خوب باشه
#عصرتون_بخیر🍉🍒
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایرانگردی
#ییلاق_سوئه_چاله، بهشت گمشده ایران، #گیلان زیبا
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
به هر آنچه که فکر کنید
برای آن
کارت دعوت
میفرستید
پس،
خوبی ها را دعوت کنید...
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande
#حکایت
#گمشدن_الاغها
می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد. هنگامی که کارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد.
دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت.
از قرار معلوم کسی الاغ ها را ندیده بود. نزدیک ظهر، در حالی که مرد روستایی خسته و ناامید شده بود، رهگذری به او پیشنهاد کرد، وقت نماز سری به مسجد جامع شهر بزند و از امام جماعت بخواهد تا بالای منبر از جمعیت نمازخوان کسب اطلاع کند.
مرد روستایی همین کار را کرد.
امام جماعت از باب خیر و مهمان دوستی، نماز اول را که خواند بالای منبر رفت و از آن جا که مردی نکته دان و آگاه بود، رو به جماعت کرد و گفت:
«آهای مردم در میان شما کسی هست که از مال دنیا بیزار باشد؟»
خشکه مقدسی از جا برخاست و گفت: «من!»
امام جماعت بار دیگر بانگ برآورد:
«آهای مردم! در میان شما کسی هست که از صورت زیبا ناخشنود شود؟»
خشکه مقدس دیگر برخاست و گفت: «من!»
امام جماعت بار سوم گفت:
«آهای مردم! کسی در میان شما هست که از آوای خوش متنفر باشد؟»
خشکه مقدس دیگری بر پا ایستاد و گفت: «من!»
سپس امام جماعت رو به مرد روستایی کرد و گفت:
«بفرما! سه تا خرت پیدا شد. بردار و برو.»
🌛🌒👇
@shabsobh
@time_khande