⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۲۶
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۱۴ 🍁
💠مبلغین اعزامى عیسى در شهر انطاكیه💠
💢دو نفر از ناحیه حضرت عیسى مأمور تبلیغات در یكى از شهرهاى روم به نام انطاكیه شدند. ولى آن دو مأمور به راه صحیح تبلیغى آشنا نبودند. و طولى نكشید نه تنها احدى به آن ها گرایش پیدا نكرد، بلكه مردم از آنان دورى كردند و به دستور پادشاه روم، آن ها را دستگیر كرده و در بتكده اى زندانى نمودند.
💢حضرت عیسى از نتیجه نگرفتن تبلیغ آن دو نفر و زندانى شدن آن ها باخبر شد.
💢وصى خاص خود شمعون الصفا را كه مبلغى پخته و آشنایى بود، براى نجات آن دو نفر و دعوت مردم انطاكیه به راه سعادت و اجتناب از بت پرستى، به شهر انطاكیه اعزام كرد.
💢او با كمال متانت و روشن بینى با روش جالبى وارد شهر شد و در آغاز چنین اعلام كرد:
💢من در این شهر غریب هستم، تصمیم گرفته ام خداى شاه را پرستش كنم در این صورت من با روش شاه موافقم و با او هم مرام هستم.
💢همین گفتار موجب شد كه او را نزد شاه راه دادند.
💢شاه، فوق العاده او را تحسین كرد و از روش او خرسند شد و دستور داد كه او را با احترام خاصى در بتكده گردش دهند.
💢شمعون به عنوان دیدار و گردش در عبادتگاه عمومى اهل شهر، وارد بتكده شد.
💢هنگام گردش، آن دو نفر زندانى را دید، آن ها خواستند اظهار ارادت و رفاقت كنند، او با اشاره به آن ها خاطرنشان كرد كه هیچگونه تظاهر به دوستى و رفاقت با من نكنید.
💢شمعون حدود یك سال به بتكده آمد و شد مى كرد و در ظاهر از بت ها پرستش مى نمود و در ضمن این مدت، شالوده دوستى و رفاقت خود را با شاه، پى ریزى كرد و بر اثر دوراندیشى و روش خاص و جالب خود؛ مقام والا و احترام شایانى نزد پادشاه كسب كرد.
💢مدت ها گذشت، روزى در جلسه خصوصى به پادشاه روم چنین گفت:
💢من در این مدتى كه به بتكده آمد و شد داشتم، دو نفر زندانى را مشاهده كردم. اینك با كسب اجازه مى خواهم بپرسم كه علت زندانى شدن آنان چیست؟
💢پادشاه: این دو نفر، سفره فتنه را در این شهر پهن كرده بودند و ادعا مى كردند كه خدایى جز این بتها كه آفریدگار جهانیان هستند، وجود دارد. از این رو براى رفع این اخلال گرى ها دستور حبس آن ها را دادم.
💢شمعون: آن ها چگونه ادعاى خدایى غیر از بت ها مى كردند؟ دلیل آن ها چه بود؟ اگر صلاح مى دانید، دستور احضار آن ها را بفرمایید، خیلى مایلم به مذاكرات آن ها گوش دهم.
💢پادشاه: بسیار خوب! براى این كه شما هم از روش آن ها با خبر گردید، فرمان احضار آن ها را مى دهم.
💢به این ترتیب با اجازه و فرمان شاه، آن دو نفر را در مجلس حاضر كردند.
💢شمعون در حضور پادشاه با آن ها بحث و گفتگو را از این جا شروع كرد:
عجبا! مگر در جهان غیر از خدایانى كه در بتكده هستند، خداى دیگرى وجود دارد؟
💢زندانیان: آرى ما معتقد به خداى آسمان و زمین هستیم. خدایى كه در فصل بهار، صحراها را سرسبز و خرم مینماید و در فصل پاییز، این خرمى و شادابى را از آن ها مى گیرد، خدایى كه خورشید جهان تاب و ستارگان چشمك زن را آفریده است.
💢مردم دل آگاه و دانشمند هیچ ادعایى را بى دلیل نمى پذیرند و هرگز بدون رهبرى استدلال زیر بار ادعا نمى روند، از این رو شمعون از آن ها دلیل خواست و چنین اظهار داشت:
💢این گفتار پى در پى را كنار بگذارید، ادعاى بى دلیل چون كلوخ به سنگ زدن است. آیا شما در ادعاى خود دلیلى دارید؟
💢زندانیان: آرى، اگر ما از خداى خود بخواهیم كور مادرزاد را بینا مى كند و شخص زمینگیر را لباس تندرستى مى پوشاند.
💢شمعون به پادشاه گفت: دستور دهید كورى را حاضر كنند. به دستور شاه كور مادرزادى را به مجلس آوردند، آن گاه شمعون به آن دو نفر گفت:
💢اگر شما در ادعاى خود راست مى گویید، از خداى خود بخواهید تا این كور، بینا شود.
آن دو نفر بى درنگ به سجده افتادند و از خداى خود، بینایى كور را خواستند (خود شمعون در دل آمین مى گفت) هنوز دعا پایان نیافته بود كه چشمان آن كور باز شد و خداوند دو چشم بینا به او عنایت فرمود.
ادامه دارد...
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۲۷
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۱۵ 🍁
ادامه داستان 👇👇👇
💢شمعون: عجیب نیست اگر شما این كار بزرگ را كردید، خدایان ما هم كور مادرزاد را شفا مى دهند. (شاه آهسته به شمعون گفت: خدایان ما هیچ نفع و ضررى نمى توانند به كسى برسانند. هرگز قادر به شفاى كور نیستند.) به دستور شمعون كورى را حاضر كردند. شمعون دعا كرد، كور شفا یافت. آن گاه به آن دو نفر رو كرد و گفت:( حُجَّةٌ بِحُجَّةٍ؛ ) دلیل به دلیل خداى شما یك نفر كور را شفا داد، خدایان ما هم چنین كردند.
💢زندانیان: خدایان ما زمین گیر را شفا مى دهد!
💢زمینگیرى را حاضر كردند، به دعاى آن دو نفر شفا یافت، به دستور شمعون زمینگیر دیگرى را حاضر كردند دعا كرد، شفا یافت.
💢زندانیان: ما به خواست خدا مرده را زنده مى كنیم.
💢شمعون: اگر شما واقعا مرده را زنده كنید و شاه اجازه دهد من به خداى شما ایمان مى آورم.
💢بى درنگ شاه گفت: اگر آن ها مرده را زنده كنند، من هم به خداى آن ها معتقد مى شوم.
💢اتفاقا هفت روز از مرگ فرزند جوان شاه مى گذشت. شمعون گفت: زنده كردن مرده از عهده ما و خدایان ما خارج است. اگر خداى شما قادر به زنده كردن پسر پادشاه باشد، من و شاه معتقد به خداى شما مى شویم.
💢آن دو نفر مهیاى عبادت شدند، با توجهى خاص از خداى خود زنده شدن جوان را خواستند و به سجده افتادند. (خود شمعون نیز از صمیم قلب از خداوند طلب یارى مى كرد.) پس از چند لحظه، سر از سجده برداشتند و گفتند: كسى را به قبرستان بفرستید خبرى بیاورد. فرستادگان شاه به قبرستان رفتند. فرزند جوان او را دیدند كه تازه سر از خاك برداشته و از سر و صورتش خاك مى ریزد. او را نزد شاه آوردند، تا چشم شاه به فرزند دلبندش افتاد، او را در بر كشید، آن گاه گفت: فرزندم! قصه خود را براى ما شرح بده.
💢فرزند: پدر عزیزم! وقتى كه مرگ سراغ من آمد، به عذاب سخت گرفتار بودم تا این كه امروز دو نفر را دیدم كه به سجده افتادند و از خدا، زنده شدن مرا مى خواهند، خداوند مرا به دعاى آن دو نفر زنده كرد.
💢شاه: اگر آن دو نفر را ببینى، مى شناسى؟
💢فرزند: آرى، كاملاً آن ها را مى شناسم.
💢به دستور شاه بنا شد تمام مردم به صحرا بروند و از جلو جوان زنده شده عبور كنند، تا ببینند پسر شاه آن دو نفر را در میان جمعیت پیدا مى كند یا نه؟
💢تمام مردم از مقابل شاهزاده عبور كردند، همین كه آن دو نفر از مقابل او رد شدند، او با اشاره خبر داد كه آن دو نفر این ها بودند!
💢شاه هماندم با صمیم قلب به خداى آن دو نفر كه خداى واقعى جهان خلقت است، ایمان آورد. شمعون و تمام اهل كشور شاه نیز از او پیروى كردند و به خداى جهانیان ایمان آوردند.
💢به این ترتیب شمعون، نماینده زیرك حضرت عیسى عليهالسلام با به كار بردند روش حكیمانه خود، شاه و همه مردم كشورش را به آیین عیسى عليهالسلام گرایش داد.
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۲۸
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۱۶ 🍁
💠كارگران یا بهترین انسان ها💠
💢حواریون كه همواره همراه حضرت عیسى عليهالسلام در سفرها بودند، هرگاه گرسنه یا تشنه مى شدند به فرمان خدا غذا و آب براى آن ها آماده مى شد. آن ها این جریان را براى خود افتخارى بزرگ مى دانستند. روزى در این رابطه، از حضرت عیسى عليهالسلام پرسیدند: آیا كسى بالاتر از ما پیدا مى شود؟
💢حضرت عیسى عليهالسلام پاسخ داد:( نَعَم اَفضَلُ مِنكُم مَن یعمَل بِیدِهِ وَ یأكُلِ مِن كَسبِهِ؛ )
آرى، بهتر از شما كسى است كه زحمت بكشد و از دسترنج خودش بخورد.
💢حواریون پس از این پاسخ، به شستشوى لباس مردم و گرفتن اجرت در برابر آن مشغول شدند.(و به این ترتیب به كار و كوشش پرداختند و از اجرت كارشان، هزینه زندگى خود را تأمین مى نمودند و عملا به همه مردم این درس را آموختند كه كار و كوشش عار و ننگ نیست، بلكه از عبادت برتر است.)
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۲۹
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۱۷ 🍁
💠ملاقات عیسى عليهالسلام با سه گروه عابد💠
💢روزى عیسى عليهالسلام در مسیر راه خود، با سه نفر ملاقات كرد و دید بدنى ضعیف دارند و رنگشان پریده است. پرسید: چرا چنین شده اید؟
💢گفتند: ترس از خدا و آتش دوزخ ما را به چنین حالى افكنده است.
💢عیسى عليهالسلام فرمود: بر خدا سزاوار شد كه به خائف درگاهش، امان بدهد و او را از عذاب دوزخ حفظ كند.
💢سپس از آن جا گذشت و در مسیر راه به سه نفر دیگرى برخورد كه حال و رنگشان، پریشان تر و پژمرده تر از سه نفر اول بود. پرسید: چرا چنین شده اید؟
💢گفتند: اشتیاق به بهشت ما را به این صورت در آورده است؟
💢عیسى عليهالسلام فرمود: به خدا سزاوار است، به آن چه امید دارید شما را عطا فرماید.
💢سپس از آن جا گذشت و با سه نفر دیگر روبرو شد. دید حال آن ها از دو دسته قبل پریشان تر و فرورفته است و در صورت آن ها نشانه هاى نور دیده مى شود، پرسید: چرا چنین شده اید؟
💢گفتند: ما خدا را دوست داریم، عشق به خدا ما را چنین نموده است.
💢عیسى عليهالسلام دوبار فرمود:( اَنتُم المُقَرَّبُونَ؛ ) مقربان درگاه خدا شما هستید.
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۳۰
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۱۸ 🍁
💠عیسى عليهالسلام و حواریون در برابر حادثه عجیب در كربلا💠
💢روزى حضرت عیسى عليهالسلام همراه حواریون در بیابان مشغول سیر و سیاحت بودند. تا گذرشان به سرزمین كربلا افتاد. ناگاه در مسیر راه شیرى نیرومند دیدند كه در وسط جاده قرار گرفته و جاده را بسته است.
💢عیسى عليهالسلام نزد او آمد و فرمود: چرا راه را بسته اى؟ آیا به ما راه مى دهى كه از آن جا عبور كنیم؟!
💢شیر با زبان گویا گفت: من راه را براى شما باز نكنم، مگر این كه یزید، قاتل حسین عليهالسلام را لعنت كنید.
💢عیسى عليهالسلام گفت: حسین عليهالسلام كیست؟
💢شیر گفت: حسین عليهالسلام سبط حضرت محمد پیامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم و پسر على ولىّ خداعليهالسلام است.
💢عیسى عليهالسلام گفت: قاتل او كیست؟
💢شیر گفت: ملعون شده حیوانات وحشى و مگس و همه درندگان به خصوص در ایام عاشورا است.
💢عیسى عليهالسلام دستهایش را بلند كرد و پس از لعن یزید، او را نفرین كرد و حواریون آمین گفتند. آن گاه شیر از كنار جاده كنار رفت و عیسى عليهالسلام و همراهان از آن جا عبور كردند.
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۳۱
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۱۹ 🍁
💠 بیست سال زندگى پس از مرگ 💠
💢روزى شخصى از امام صادق عليهالسلام پرسید: آیا عیسى عليهالسلام كسى را زنده كرد كه او بعد از زنده شدن، مدتى عمر كند و از خوراكى ها بخورد و داراى فرزند شود؟
💢امام صادق عليهالسلام فرمود: آرى، حضرت عیسى عليهالسلام برادر دینى و دوست مخلص و درست كردارى داشت و هر وقت عیسى عليهالسلام از كنار منزل او عبروش مى افتاد، به خانه او وارد مى شد و از او احوالپرسى مى كرد.
💢تا این كه عیسى عليهالسلام مدتى مسافرت كرد و در بازگشت به یاد این برادر دینى خود افتاد، به در خانه او رفت تا با او ملاقات كند و احوال او را بپرسد.
💢مادر او از منزل بیرون آمد، عیسى عليهالسلام از او پرسید: فلانى كجاست؟
💢مادر گفت: اى فرستاده خدا، فرزندم از دنیا رفت.
💢عیسى عليهالسلام به مادر فرمود: آیا دوست دارى پسرت را زنده ببینى؟
💢مادر عرض كرد: آرى.
💢عیسى عليهالسلام فرمود: وقتى فردا شد، نزد تو مى آیم و فرزندت را به اذن خدا زنده مى كنم.
💢فردا فرا رسید. عیسى عليهالسلام نزد مادر دوستش آمد و به او فرمود: بیا با هم كنار قبر پسرت برویم. مادر همراه عیسى عليهالسلام كنار قبر آمدند، عیسى عليهالسلام كنار قبر ایستاد و دعا كرد. قبر شكافته شد و پسر آن زن، زنده از قبر بیرون آمد، وقتى مادر او را دید و او مادرش را دید، با هم گریه كردند.
💢عیسى عليهالسلام دلش به حال این مادر و فرزند سوخت و به آن پسر فرمود: آیا دوست دارى با مادرت در دنیا باقى بمانى؟
💢او عرض كرد: یعنى غذا بخورم و كسب روزى كنم و مدتى زنده بمانم؟!
💢عیسى عليهالسلام فرمود: آرى، آیا مى خواهى بیست سال غذا بخورى و روزى كسب كنى و ازدواج نمایى و داراى فرزند شوى؟
💢او عرض كرد: آرى، راضى هستم.
💢عیسى عليهالسلام او را به مادرش سپرد و او بیست سال زندگى كرد و داراى زن و فرزند شد.
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۳۲
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۲۰ 🍁
💠 یازده نصیحت جالب از اندرزهاى عیسى عليهالسلام 💠
💢براى پندگیرى بیشتر از اندرزهاى دلنشین و حكمت آمیز حضرت عیسى عليهالسلام نظر شما را به نصیحت زیر جلب مى كنم:
۱ - مجلس درس و وعظ بود، حواریون با عشق و شور مخصوص در گرداگرد استادشان عیسى عليهالسلام نشسته بودند و گفتار او را با جان و دل مى پذیرفتند. در آن جلسه درس، همه دوازده نفر از حواریون به عیسى عليهالسلام عرض كردند: اى آموزگار راه هدایت! ما را از نصایح و پندهایت بهره مند ساز.
💢عیسى عليهالسلام پیامبر خدا موسى عليهالسلام به اصحابش فرمود: سوگند دروغ نخورید، ولى من مى گویم سوگند - خواه دروغ و خواه راست - نخورید.
💢آن ها عرض كردند: ما را بیشتر موعظه كن.
💢عیسىعليهالسلام : موسى عليهالسلام به اصحاب خود فرمود: زنا نكنید، من به شما مى گویم حتى فكر زنا نكنید. (سپس چنین مثال زد) اگر شخصى در اتاق نقاشى شده و زیبا، آتشى روشن كند، دود، آن اطاق نقاشى شده را دود آلود و سیاه خواهد كرد. گرچه اطاق را نسوزاند، فكر زنا نیز همچون آن دودى است كه زیبایى چهره معنوى انسان را تیره و تار مى سازد، گر چه آن چهره را از بین نبرد.
۲ - یك روز حواریون (یاران خاص عیسى عليهالسلام ) از آن حضرت پرسیدند:
سخت ترین امور و دشوارترین چیزها چیست؟
💢عیسى عليهالسلام فرمود: غضب و خشم خدا.
💢آن ها پرسیدند: چگونه از غضب الهى خود را دور سازیم؟
💢عیسى عليهالسلام فرمود: نسبت به همدیگر غضب نكنید.
💢آن ها پرسیدند: علت و منشأ غضب چیست؟
💢عیسى عليهالسلام فرمود: علت غضب، تكبر و خودمحورى و كوچك شمردن مردم است.
۳ - یكى از نصایح عیسى عليهالسلام را شاعر معروف، ناصر خسرو با اشعار خود چنین سروده است:
چون تیغ به دست آرى مردم نتوان كشت
نزدیك خداوند بدى نیست فرامشت
عیسى به رهى دید یكى كشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا تو كرا كشتى تا كشته شدى زار؟
یا باز كجا كشته شود آنكه تو را كشت؟
انگشت مكن رنجه به در كوفتن كس
تا كس نكند رنجه به در كوفتنت مشت
۴ - روز دیگرى عیسى عليهالسلام در بیابان و صحرا، تنها عبور مى كرد. از دور سر وصدایى شنید، به سوى آن سر و صدا رفت و دید دو نفر كشاورز بر سر زمینى با هم دعوا مى كنند. هر كدام ادعا دارد كه زمین مال من است. عیسى عليهالسلام تصمیم گرفت آن ها را صلح دهد. براى این كه آن ها را آماده صلح سازد و غرور آن ها را كه موجب كینه و دعوا شده بشكند، آن ها را چنین موعظه كرد:
💢شما هر كدام مى گویید این زمین مال من است، ولى حقیقت این است كه شما مال این زمین هستید. بعد از مدتى نه چندان دور، همین زمین قبر مى گردد و شما را در كام خود فرو برده و پس از پوسیدگى، شما را جزء خود مى نماید. پس زمین مال شما نیست، بلكه شما مال زمین هستید. بنابراین براى امور مادى چند روزه دنیا، كشمكش نكنید. از مركب غرور پیاده شوید و صلح كنید.
۵ - یك روز عیسى عليهالسلام همراه حواریون در بیابانى عبور مى كرد، لاشه سگ مرده اى در آنجا افتاده بود. حواریون گفتند: بوى این سگ چقدر زشت و تنفرآمیز است!
💢عیسى عليهالسلام فرمود: چه دندانهاى سفیدى دارد.
💢به این ترتیب عیسى عليهالسلام به آن ها و دیگران آموخت كه تنها بدى ها را ننگرید، خوبى ها را نیز بنگرید و مگس صفت نباشید.
۶ - روزى عیسى عليهالسلام در شهرى عبور مى كرد دید زن و شوهرى با هم بگو و مگو و نزاع مى كنند. نزد آن ها رفت و فرمود: علت درگیرى شما چیست؟
💢شوهر گفت: اى پیامبر خدا! این زن همسر من است و بانویى شایسته مى باشد و كار بدى نكرده، ولى دوست دارم از او جدا گردم.
💢عیسى عليهالسلام فرمود: چرا، براى چه؟
💢شوهر: این زن با این كه هنوز پیر نشده، صورتش چروك برداشته و فرسوده شده است.
💢عیسى عليهالسلام به زن رو كرد و فرمود: اى زن! آیا دوست دارى كه چهره ات صاف و شاداب گردد؟
💢زن: آرى، البته.
💢عیسى عليهالسلام : هرگاه غذا مى خورى تا سیر نشده اى دست از غذا بردار، زیرا وقتى كه غذا روى غذا در معده انباشته شد، موجب دگرگونى صورت و آن را نازیبا مى كند.
💢آن زن به دستور عیسى عليهالسلام عمل كرد و نتیجه گرفت و زیبایى خود را بازیافت و محبوب شوهرش گردید.
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۳۳
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۲۱ 🍁
💠 ادامه نصایح عیسى عليهالسلام 💠
💢۷ - روزى حواریون به عیسى عليهالسلام عرض كردند: اى روح خدا!( مَنِ المَخلِصُ لِلّهِ؟ ) مخلص درگاه خدا كیست؟
💢عیسى عليهالسلام فرمود:
💢( الَّذِى یعمَلُ لِلهُ لا یحبُّ اَن یحمَدَهُ اَحَد عَلى شَى ءٌ مِن عَمَلِ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ؛ )
💢آن كسى است كه اعمالش را براى خدا انجام دهد، دوست ندارد احدى او را به خاطر اعمالش تعریف و تمجید نماید.
💢۸ - حضرت عیسى عليهالسلام از كنار خانه اى عبور مى كرد، از آن جا صداى ساز و آواز و كف زدن مى آمد، پرسید: این جا چه خبر است؟ گفتند: عروسى است، و امشب به این خانه عروس مى آورند.
💢عیسى عليهالسلام به نزدیكان خود فرمود: امشب عروس مى میرد (و شادى ین ها به عزا مبدل مى شود.)
💢آن شب فرا رسید و حادثه تلخى رخ نداد، فرداى آن شب به عیسى عليهالسلام گفتند: آن عروس زنده است.
💢عیسى عليهالسلام با همراهان به در خانه او رفت، شوهر عروس از خانه بیرون آمد، عیسى عليهالسلام به او فرمود: از همسرت بپرس امشب چه كار خیرى انجام داده است؟ او نزد همسرش رفت و همین سؤال را پرسید، همسر گفت: فقیرى هر شب جمعه به خانه ما مى آمد و غذا مى طلبید. دیشب آمد و غذا طلبید، كسى جواب او را نداد، فقیر گفت: برایم سخت است كه سخنم را نمى شنوید، اهل وعیالم امشب گرسنه مانده اند. من برخاستم وبا اكراه مقدارى از غذاهایى كه در خانه وجود داشت به او دادم.
💢عیسى عليهالسلام كه در آن جا حاضر بود، به عروس گفت: از آن جا كه نشسته اى برخیز و دور شو، او برخاست و كنار رفت، ناگاه حاضران دیدند یك مار بزرگ در زیر فرش او، در حالى كه دُم خود را به دندان گرفته وجود دارد.
💢عیسى عليهالسلام به عروس گفت: به خاطر صدقه اى كه دادى، از گزند این مار مصون ماندى. (و گرنه بنا بود این مار تو را نیش بزند و بكشد.)(۸۰۵)
💢۹ - عیسى عليهالسلام براى حواریون (یاران نزدیكش) غذایى آماده كرد، آن ها آن غذا را خوردند، پس از غذا، خود حضرت عیسى عليهالسلام برخاست و دست هاى آن ها را شست.
💢حواریون عرض كردند: اى روح خدا! سزاوارتر این است كه ما این كار را انجام دهیم. حضرت عیسىعليهالسلام فرمود: من با شما چنین رفتار كردم تا شما نیز نسبت به شاگردان خود، چنین رفتار كنید و آداب تواضع را رعایت نمایید.
💢۱۰ - روزى عیسى عليهالسلام در بیابان در معرض باران و طوفان شدید قرار گرفت و در جستجوى پناهگاه بود. ناگاه از دور خیمه اى را دید، خود را به آن جا رسانید، دید در آن جا زنى زندگى مى كند، از آن جا منصرف شد و به كنار كوهى رفت و به جستجو پرداخت. غارى را دید، به داخل غار رفت، دید شیرى به آن جا پناه برده است. دست مرحمت بر پشت شیر نهاد. سپس به خدا متوجه شد و عرض كرد: خدایا! هر چیزى پناهگاهى دارد، براى من نیز پناهگاهى قرار بده.
خداوند به او وحى كرد: پناهگاه تو در قرارگاه رحمت من است، سوگند به عزتم در روز قیامت حوریان بسیارى را همسر تو قرار مى دهم و در عروسى تو چهارهزار سال اطعام مى كنم و فرمان مى دهم كه منادى من صدا بزند كه كجایند پارسایان دنیا تا بیایند و در عروسى عیسى بن مریم عليهالسلام شركت نمایند.
💢۱۱ - روزى حضرت عیسى عليهالسلام دید پیرمردى بیل به دست گرفته و زمین را بیل مى زند و براى كشاورزى آماده مى سازد، گفت: خدایا! آرزو را از دل این پیرمرد بیرون كن.
💢پس از لحظه اى دید آن پیرمرد، بیل را كنار انداخت، در همان جا بر زمین دراز كشید و خوابید. عیسى عليهالسلام عرض كرد: خدایا! آرزو را به این پیرمرد باز گردان. ناگه دید پیرمرد برخاست و بیل خود را به دست گرفت و مشغول بیل زدن و كار كردن شد.
😂عیسى عليهالسلام نزد آن پیرمرد آمد و پرسید: چرا در آغاز كار مى كردى، سپس بیل را كنار انداختى و خوابیدى، پس از لحظه اى برخاستى و مشغول كار شدى؟
💢پیرمرد گفت: وقتى مشغول كار بودم، ناگاه فكرى به ذهنم خطور كرد، به خود گفتم: تا كى مى خواهى كار كنى؟ با این كه پیر هستى و عمرت به لب دیوار رسیده است؟ از این رو بیل را كنار افكندم و خوابیدم، در این هنگام با خود گفتم: تو تا زنده هستى نیاز به كار كردن دارى تا هزینه زندگیت را تأمین كنى، از این رو برخاستم و مشغول كار شدم.
💢آرى امید و آرزو در حد خود، خوب است و موجب حركت مى شود و اگر نباشد موجب تنبلى خواهد شد.
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۳۴
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۲۲ 🍁
💠عیسى عليهالسلام در فراق جانسوز مادر💠
💢عیسى عليهالسلام در عصر و زمانى بود كه در راه هدایت مردم، رنج ها برد و از مردم، زخم زبان ها و ناسزاها شنید. ولى وقتى نزد مادرش مریم عليهاالسلام مى آمد، دلش آرام مى شد و حالات و بیانات مادر، مرهمى شفابخش براى دل غمبار عیسى عليهالسلام بود. مادرى كه سراپا نور بود و محضرش انسان را به یاد خدا و ملكوت مى انداخت و هرگونه غم را از دل مى زدود.
💢حضرت مریم عليهاالسلام روزها به صحرا و كوهستان مى رفت و در آن جا به عبادت و نیایش خدا مى پرداخت. روزى در وادى دمشق در دامنه كوهى مشغول عبادت بود، خسته شد و همانجا خوابید تا رفع خستگى كند. همان دم از دنیا رفت. حوریان بهشت نزد او آمدند و او را غسل داده، و تجهیز نمودند و پارچه سفیدى را بر روى او كشیدند.
💢عیسى عليهالسلام به سراغ مادر آمد، دید خوابیده است و پارچه سفیدى بر روى او كشیده شده است؛ او را بیدار نكرد. مدتى در اطراف او قدم زد، دید بیدار نشد. هنگام نماز و افطار مادرش فرا رسید، باز دید بیدار نشد. آهسته كنارش آمد و مادر را صدا زد، جوابى نشنید. بلندتر صدا كرد باز جواب نشنید، فهمید كه مادرش جان سپرده است.
💢عیسى عليهالسلام بسیار ناراحت شد، داغ فراق مادر، جگرش را كباب كرد. با دلى خونبار جنازه مادر را برداشت و به نزدیك در بیت المقدس آورد و در آن جا به خاك سپرد.
💢عیسى عليهالسلام از فكر مادر بیرون نمى رفت، در این حال روح مادرش را دید، شاد شد، پرسید: مادر! آیا هیچ آرزویى دارى؟
💢مریم عليهاالسلام پاسخ داد: آرى، آرزوى من این است كه در دنیا بودم و شب هاى سرد زمستانى را با مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد مى رسانم و روزهاى گرم تابستان را روزه مى گرفتم.
از عمر همان بود كه در یاد تو بودم
باقى همه سهو است و فسون است و فسانه
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۳۵
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۲۳ 🍁
💠بشارت عیسى عليهالسلام به آمدن پیامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم و مهدى عليهالسلام💠
💢روزى حضرت عیسى عليهالسلام از سرزمین اردن به طرف بیت المقدس مى رفت، در مسیر راه به همراهان فرمود: در فلان جا الاغى همراه كره اش مى چرخد، آن را به این جا بیاورید. همراهان رفتند و الاغ را آوردند. عیسى عليهالسلام بر آن سوار شد و به شهر اورشلیم وارد گردید و در آن جا از چند نفر كه بیمارى سختى داشتند عیادت كرد و به اذن خدا به آن ها شفا داد. سپس وارد بیت المقدس گردید، در آن جا بعضى از آن حضرت پرسیدند: اى رسول خدا! به ما خبر بده كه پایان دنیا چگونه است و كى خواهد بود؟
😘عیسىعليهالسلام : به شما خبر مى دهم كه بعد از من پیامبرى خواهد آمد كه نام او احمد صلىاللهعليهوآلهوسلم است. یكى از فرزندان او (حضرت مهدى عليهالسلام ) حجت خدا بر انسان ها خواهد بود. او قیام مى كند و جهان را همانگونه كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد مى نماید و من در زمان او از آسمان فرود مى آیم و ظهور من، نشانه ظهور قیامت خواهد بود.
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۳۶
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۲۴ 🍁
💠عروج عیسى عليهالسلام به آسمان💠
💢تبلیغات عیسى عليهالسلام و افزایش پیروان او موجب شد كه یهودیان و روحانى نمایان یهود كینه آن حضرت عليهالسلام را به دل گرفتند و به فكر افتادند تا توطئه قتل آن بزرگ مرد را فراهم سازند. آن ها براى اجراى اهداف شوم خود قیصر روم را تحریك كردند و به او گفتند: اگر این وضع ادامه یابد، سلطنت تو واژگون خواهد شد. براى حفظ سلطنت خود چاره اى جز كشتن عیسى عليهالسلام ندارى.
💢حضرت عیسى عليهالسلام از توطئه دشمن آگاه شد، مكان خود را با یاران مخصوصش عوض مى كرد و در مخفى گاه ها به سر مى برد تا از گزند دشمن محفوظ بماند.
💢سرانجام یكى از یاران نزدیكش به نام یهودا اسخریوطى كه یكى از حواریون دوازده گانه آن حضرت بود، به خاطر سى پاره نقره كه دشمن به او رشوه داد، مكان عیسى عليهالسلام را به دشمن نشان داد، تا آن حضرت را دستگیر كرده و به دار زنند.
💢ولى خود او كه شباهت زیادى به عیسى عليهالسلام داشت، به جاى عیسى عليهالسلام به دست یهود كشته شد و چاهى را كه كنده بود، خود در میان آن سقوط كرد، توضیح این كه:
💢عیسى عليهالسلام با یاران مخصوصى به باغى وارد شد و در آن جا مخفى گردید، ولى بر اثر گزارش یهودا وقتى كه شب فرا رسید، و هوا تاریك گردید، جاسوسان و جلادان دشمن از در و دیوار باغ، وارد شدند و حواریون را احاطه كردند. وقتى كه حواریون خود را در خطر شدید دیدند، عیسىعليهالسلام را تنها گذاشته و گریختند. در چنین لحظه اى خطرناك، خداوند عیسى عليهالسلام را تنها نگذاشت، او را یارى كرد و وجودش را از چشم مهاجمان پوشانید، در نتیجه آن ها مردى را كه شباهت كامل به عیسى عليهالسلام داشت. (یعنى همان یهودا اسخریوطى) به جاى عیسى عليهالسلام دستگیر كردند، آن مرد بر اثر وحشت و ناراحتى شدید، خود را باخت، دهانش لال شد و نتوانست خود را معرفى كند. یهودا به دست جلادان به دار آویخته شد و اعدام گردید و به مكافات عمل خود رسید.
💢قیصر روم و وزیران و لشگریان پنداشتند، عیسى عليهالسلام را كشته اند، ولى به فرموده قرآن
( مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لَكِن شُبِّهَ لَهُمْ؛ )
نه عیسى عليهالسلام را كشتند، و نه به دار آویختند، ولى امر به آنها مشتبه شد.
💢در جامعه منعكس شد كه عیسى عليهالسلام اعدام گردید، حتى مسیحیان همین عقیده را دارند و شعار صلیب كه در تمام شؤون زندگى مسیحیان دیده مى شود، بر اساس این اعتقاد است كه عیسى عليهالسلام مصلوب شد یعنى به دار آویخته شد و به شهادت رسید.
💢ولى طبق نص صریح قرآن؛ او كشته نشد و به دار آویخته نشد، بلكه خداوند او را زنده به سوى خود برد و هم اكنون زنده است و در آسمان به سر مى برد و هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) به زمین فرود خواهد آمد و پشت سر آن حضرت نماز مى خواند.
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ
⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙⭐️🌙
⭐️🌙⭐️🌙
🌙⭐️🌙
⭐️🌙
🌙
#قصه_های_قرآنی ۳۳۷
🍁 #حضرت_عیسی_علیه_السلام ۲۵ 🍁
💠ملاقات پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم با عیسى عليهالسلام در شب معراج💠
💢پیامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم در شب معراج، كه از مكه به بیت المقدس و از آن جا به آسمان ها عروج كرد، با پیامبران و فرشتگان بسیار ملاقات و گفتگو نمود. از جمله: وقتى كه همراه جبرئیل وارد بیت المقدس شد، ابراهیم و موسى و عیسى عليهمالسلام در پیشاپیش پیامبران به استقبال آن حضرت آمدند، در آن جا پیامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم جلو ایستاد و همه پیامبران از جمله ابراهیم، عیسى و موسى عليهمالسلام به آن حضرت اقتدا كرده نماز جماعت خواندند.
💢پیامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در مسیر خود پس از آن كه از آسمان اول دیدن كرد، به آسمان دوم عروج نمود. در آن جا چهره دو مردى كه كاملاً شباهت به هم داشتند، نظرش را جلب نمود، از جمله پرسید: این ها كیستند؟ جبرئیل عرض كرد: این ها دو پسر خاله همدیگر، یحیى و عیسى عليهماالسلام هستند، بر آن ها سلام كن.
☺️پیامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بر آن ها سلام كرد، آن ها نیز با پیامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم سلام كردند و براى همدیگر از درگاه خدا طلب آمرزش نمودند. عیسى و یحیى عليهماالسلام گفتند:
( مَرحَباً بِالاَخِ الصَّالحِ وَ النَّبِىِّ الصَّالِحِ؛ )
آفرین به برادر شایسته و پیامبر شایسته.
پایان داستان هاى زندگى حضرت عیسى عليهالسلام
👌...همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
http://eitaa.com/joinchat/4085383170Cf5bf767315
🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟
https://t.me/joinchat/AAAAAEOPO7DTGBH_9o9aKQ