⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۴۲
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۱۷❄️
☀️یوسف؛ رئیس دارایى كشور مصر☀️
🔺شاه مصر كه به طور كامل به پاكى و علم و درایت یوسف پى برده بود، به او علاقه شدیدى پیدا كرد.
🔺به اطرافیان دستور داد به زندان بروند و یوسف را به حضورش بیاورند تا او را محرم اسرار و امین امور خود قرار دهد.
🔺یكى از آن ها نزد یوسف آمد، و بشارت آزادى را به یوسف داد؛ و او را به نزد شاه آورد، شاه مقدم یوسف را مبارك شمرد، و او را نزد خود نشاند.
🔺از هر درى با او سخن گفت، ولى لحظه به لحظه به درجات مقام علمى یوسف بیشتر پى مى برد، تا آن كه صد در صد شایستگى او را براى اداره مقام هاى حساس كشور درك كرد و صریحاً به او گفت:
( اءِنَّكَ الیومَ لَدَینا مَكینٌ اَمینٌ؛ )
از امروز به بعد تو در نزد ما مقام و منزلت ارجمندى دارى و تو فردى امین و درستكار مى باشى.(۵۴ یوسف)
🔺حضرت یوسف كه از مردان خداست، از خدا مى خواهد كه صاحب مقام و قدرتى شود و از آن مقام به نفع بشر استفاده كند و بتواند بهتر و با دستى بازتر به جامعه خدمت نماید.
🔺آرى، حضرت یوسف خدمتگذار، خواستار مقامى است، ولى مقامى كه بتواند آن را پلى براى اعلاى كلمه حق و خدمت به مردم قرار دهد. مقام خزانه دارى را انتخاب كرد. چه آن كه یوسف با بینش دقیقش هفت سال فراوانى و هفت سال قحطى آینده را مى بیند. او درك مى كند كه اگر رییس دارایى باشد، با تدبیرهاى خردمندانه، مردم را از تهیدستى و فلاكت نجات خواهد داد و به داد مردم محروم خواهد رسید.
🔺 از این رو به شاه گفت:
( اِجعَلنِى عَلى خَزائِنِ الارضِ اِنّى حَفیظٌ عَلیمٌ؛ )
مرا سرپرست خزائن و محصولات كشور مصر قرار بده، من از عهده نگهدارى محصول ها بر مى آیم و به امور حفظ اقتصاد، نگهدارنده و آگاه هستم.(۵۵ یوسف)
🔺شاه، این مقام را به یوسف واگذار كرد. از آن پس، یوسف را با عنوان عزیز مى خواندند. یوسف پس از قبول این مسؤولیت، كمر خدمتگزارى به مردم را بست و در این مسیر، فداكارى ها كرد و بر اثر خدمات صادقانه و عادلانه اش محبوبیت خاصى در میان ملت مصر پیدا كرد.
🔺آرى، خداوند این چنین به یوسف مقام داد، و افتاده به چاه را به مقام عزیزى رسانید. خداوند پاداش نیكوكاران را ضایع نمى كند. این پاداش دنیوى است. اجر آخرت كه معلوم است بهتر خواهد بود.
( وَ لَاَجرُ الآخِرةِ خَیرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ كانُوا یتَّقُونَ. ) (۵۷ یوسف)
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۴۳
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۱۸ ❄️
☀بهره گیرى مدبرانه یوسف از امكانات كشور☀️
🔺در این باره كه یوسف تا چه وقت مقام خزانه دارى را بر عهده داشت و آیا به مقام پادشاهى رسید یا نه، و اگر رسید چند سال در این مقام بود، مفسران و راویان، مطالب مختلف گفته اند.
🔺ما در این جا گفتار ابن عباس را در این باره خاطرنشان كرده و سپس سخنان حضرت رضاعليهالسلام را كه كار و تلاش یوسف را پس از تحویل گرفتن اختیارات كشور مصر بیان مى كند به نظر خوانندگان مى رسانیم:
🔺گر یوسف خودش به پادشاه نمى گفت كه مرا خزانه دار قرار بده، پادشاه تمام اختیارات مملكت را همان ساعت واگذار مى كرد.
🔺یوسف پس از به دست گرفتن مقام خزانه دارى، یك سال در اطراف شاه بود و به انجام وظیفه خود مى پرداخت، آن گاه به درخواست یوسف، پادشاه، امارت و ریاست كشور مصر را به او واگذار كرد. شمشیر مخصوص حكومت را بر پیكر برازنده او حمایل نمود، و او را بر تخت مخصوص حاكمیت كه با طلا و درّ و یاقوت تزیین شده بود نشاند. شكوه و نورانیت چشمگیر یوسف، همه چیز را تحت الشعاع قرار داده بود. وقتى كه تمام اختیارات كشور به دستش رسید، از تمام اختیارت و امكانات خود به نفع جامعه استفاده كرد و به عدالت و دادگرى رفتار نمود، به طورى كه محبتش در دل زن و مرد مردم مصر جاى گرفت، به گونه اى كه به فرموده قرآن:
( یتَبَوَّءُ مِنها حَیثُ یشاءُ؛ )
تا آن چه را كه مى خواهد از آن اختیارات استفاده كند.
🔺اینك به فرموده حضرت رضاعليهالسلام دقت كنید و ببینید یوسف از این اختیارات چگونه استفاده كرد:
🔺 یوسف در هفت سال اول كه سال هاى فراوانى نعمت ها بود، دستور داد انواع نعمت ها و خوراكى ها و آشامیدنى ها را در خزانه ها و انبارها ذخیره كردند. وقتى كه این هفت سال گذشت و سال هاى قحطى فرا رسید، یوسف در سال اول: تمام اندوخته هاى غذایى را فروخت و پول (درهم و دینار) كرد، به طورى كه در مصر و اطراف آن، درهم و دینارى نبود، مگر در تخت اختیار یوسف.
🔺در سال دوم: از آن درهم و دینارها جواهرات خرید، به طورى كه تمام جواهرات مصر و اطراف در اختیار یوسف در آمد.
🔺در سال سوم: از آن جواهرات، حیوانات و چهارپایان و مركب ها را خرید، به طورى كه تمام حیوانات مصر و اطراف در اختیار یوسف در آمد.
🔺در سال چهارم: آن ها را فروخت و به جاى آن ها تمام برده ها و كنیزها را خرید.
🔺در سال پنجم: آن ها را با خانه ها و باغ ها مبادله كرد، به طورى كه تمام خانه ها و باغ ها در تحت تصرف یوسف در آمد.
🔺در سال ششم: آن ها را فروخت و به جاى آن ها زمین هاى كشاورزى و قنات ها را خرید، به طورى كه تمام املاك و آب و خاك مصر و اطراف در اختیار یوسف در آمد.
🔺در سال هفتم: با آن آب و خاك (كه مایه حیات انسان ها هستند) تمام مردم مصر از زن و مرد را خریدارى كرد، به طورى كه تمام مردم از عبد و حر، از كنیز و خانم، در اختیار یوسف در آمدند، در نتیجه یوسف با این تدابیر و رد و بدل كردن معاملات، و به كار انداختن چرخ هاى اقتصاد كشور، به رونق بازار اقتصاد پرداخت و مردم را به بهره بردارى اقتصادى رسانید؛ با توجه به این كه: براى نگهدارى مردم و حفظ اقتصاد مملكت و پدید نیامدن شكاف طبقاتى، این تدابیر لازم بود. زندگى مردم به گونه اى شد كه گفتند: ما چنین حاكمى را ندیده ایم و نه در تاریخ سراغ داریم كه این چنین با نور علم و بینش و تدابیر، نابسامانى ها را سامان بخشد.
🔺ولى یوسف با آن همه مقام؛ كوچك ترین غرورى نداشت، و یكپارچه تواضع و اخلاق و عدالت و ملاطفت بود. اینك به دنباله گفتار امام هشتم عليهالسلام دقت كنید:
🔺در این موقع، یوسف به شاه (شاه سابق) گفت: این اختیاراتى كه خداوند به من داده، اینك رأى شما (در مورد این مردمى كه جیره خوار من شده اند) چیست؟ من آنان را به اصلاح نكشانده ام كه خودم فسادى كنم، آن ها را از بلا نجات نداده ام كه خودم بلاى آن ها باشم، بلكه خداوند آنها را به دست من نجات داده است.
🔺پادشاه گفت: رأى، رأى تو است، هر چه خودت بخواهى همان درست است.
🔺یوسف گفت: من خداوند و تو را شاهد و گواه مى گیرم كه تمام مردم مصر را آزاد كردم، اموال و بنده هاى آنان را به خودشان رد كردم، اینك انگشتر و تخت و تاج تو را به تو مى سپارم به شرط این كه به روش من رفتار كنى و به حكم من باشى.
🔺پادشاه گفت: افتخار و سعادت من در این است كه روش تو را سرمشق خود قرار دهم و به حكم تو سر فرمان نهم، اگر تو نباشى، كار ما به اصلاح و استحكام نمى گراید، تو سلطان عزیزى هستى كه انتقادى به كارهایت نیست، من به خدا و یكتایى و بى همتایى خدا و این كه تو رسول خدا هستى گواهى مى دهم، تو به آن چه كه من به تو واگذار كردم اختیار كامل دارى و طبق صلاح خودت رفتار كن و تو شخصى امانت دار و بزرگوار هستى.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۴۴
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۱۹❄️
☀️یوسف بر مسند فرمانروایى، و حضور برادران در نزد او☀️
🔺در آن هفت سال قحطى، كه سراسر مصر و اطراف را قحطى فرا گرفته بود، مردم سرزمین كنعان نیز قحطى زده شدند، و حتى یعقوب و فرزندان او نیز از این بلاى عمومى برخوردار بودند.
🔺آوازه عدالت و احسان عزیز مصر به كنعان رسیده بود. مردم كنعان با قافله ها به مصر آمده و از آن جا غله و خواربار، به كنعان مى آوردند.
🔺حضرت یعقوب به فرزندان خود فرمود: این طور كه اخبار مى رسد، فرمانفرماى مصر شخص نیك و باانصافى است، خوب است نزد او بروید و از او غله خریدارى كنید و به كنعان بیاورید.
🔺فرزندان یعقوب آماده مسافرت شدند. فرزند كوچك یعقوب بنیامین به تقاضاى پدر كه با او مانوس بود، نزد پدر ماند، ده فرزند دیگر با به همراه داشتن ده شتر روانه مصر شدند.
🔺وقتى كه چون مشتریان دیگر در مصر، به محل خریدارى غله آمدند، یوسف كه شخصاً به معاملات نظارت داشت، در میان مشتریها، برادران خود را دید و آنان را شناخت، ولى آنان یوسف را نشناختند، زیرا به نقل ابن عباس از آن زمانى كه یوسف را به چاه انداختند تا این وقت، چهل سال فاصله بود.
🔺یوسف نُه ساله كه اینك در حدود پنجاه سال دارد، طبعاً قیافه اش تغییر كرده. از طرفى برادران به هیچ وجه به فكرشان نمى آمد كه یوسف سلطانى مقتدر شده باشد و روى تخت رهبرى بنشیند.
🔺حضرت یوسف طبق مصالحى كه خودش مى دانست خود را معرفى نكرد و از راه هایى با ترتیب خاصى كه خاطرنشان مى شود، با بردارانش گفتگو كرد، تا در فرصت مناسب خود را معرفى نموده و ترتیب آمدن خانواده یعقوب را به مصر با شیوه ماهرانه اى ردیف كند.
🔺على بن ابراهیم روایت مى كند: یوسف پذیرایى گرمى از برادران كرد و دستور داد بارهاى آنها را از غله تكمیل كردند و قبل از مراجعت آنان، بین آن ها چنین گفتگویى رد و بدل شد:
-یوسف: شما كى هستید؟ خود را معرفى كنید.
-برادران: ما قومى كشاورز هستیم كه در حوالى شام سكونت داریم. قحطى و خشكسالى ما را فرا گرفت، به حضور شما آمدیم تا غله خریدارى كنیم.
-یوسف: شما شاید كارآگاه هایى باشید كه آمدید پى به اسرار كشور من ببرید!
-برادران: نه به خدا سوگند، ما جاسوس نیستیم، ما برادرانى هستیم كه پدر ما یعقوب فرزند اسحاق بن ابراهیم است. اگر پدر ما را بشناسى بیشتر به ما كرم مى كنى، چون پدر ما پیامبر خدا، فرزند پیامبران خدا است و اندوهگین است.
-یوسف: چرا پدر شما اندوهگین است؟ شاید به خاطر جهالت و بیهوده كارى شما، او محزون است.
-برادران: اى پادشاه! ما جاهل و سفیه نیستیم، حزن پدر از ناحیه ما نیست، بلكه او پسرى از ما كوچك تر داشت، روزى به عنوان صید با ما به بیابان آمد، گرگ او را در بیابان درید. از آن وقت تا حال پدرمان محزون و گریان است.
-یوسف: آیا شما همگى از یك پدر هستید؟
-برادران: همه ما از یك پدر هستیم، ولى مادرانمان یكى نیستند.
-یوسف: چه باعث شده كه پدر شما همه شما را آزادانه به سوى مصر فرستاده، ولى یكى از برادران شما را پیش خود نگهداشته است؟
-برادران: پدرمان با او مانوس بود. از طرفى برادر مادرى او (به نام یوسف) مفقود شد. خاطر پدر ما به واسطه او تسلى داده مى شود و با او مانوس است.
-یوسف: به چه دلیل آن چه را كه شما مى گویید، باور كنم؟
-برادران: ما در سرزمینى دور ساكن هستیم و در این جا كسى ما را نمى شناسد، چه كسى را به عنوان گواهى بیاوریم؟
-یوسف: اگر راست مى گویید برادر خودتان را كه در نزد پدرتان است، نزد من بیاورید،ه من راضى خواهم شد.
-برادران: پدر ما از فراق او محزون خواهد شد. او با بنیامین مانوس است، چگونه او را بیاوریم؟
ه
-یوسف: یكى از شماها را به عنوان گرو نزد خود نگه مى دارم تا پدر شما به خاطر حفظ فرزندش كه در گرو ما است، برادرتان را با شما نزد ما بفرستد.
🔺به دستور یوسف، بین برادران قرعه زدند، قرعه به نام شمعون افتاد. این هم از درسهاى دستگاه خلقت است كه به این وسیله شمعون كه نسبت به برادران، براى یوسف بهتر بوده و سابقه خوبى داشته نزد یوسف بماند.
🔺برادران به قصد مراجعت به كنعان آماده شدند. بارها را تكمیل كرده و عزم حركت كردند. یوسف گفت: اگر برادرتان را در سفر بعد نیاورید، دیگر نزد من نیایید و آن گاه براى شما غله اى پیش من نخواهد بود.
🔺براى این كه حتما، برادران هنگام مسافرت دیگر، برادر خود را بیاورند، یوسف دستور داد كه محرمانه سرمایه آن ها را در میان بارشان گذاشتند تا همین موضوع هم باعث شود كه به عنوان رد امانت یا به عنوان حسن ظن پیدا كردن آنان، به لطف و كرم واحسان یوسف ، ناچار مسافرت دیگرى به مصر كنند.
🔺برادران از یك سو با خوشحال، و از سوى دیگر نگران كه چگونه پدر را راضى كنند تا بنیامین را با خود به مصر ببرند، به سوى كنعان روانه شدند و این راه طولانى را پیمودند و به کنعان رسیدند
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۴۵
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۲۰❄️
☀بنیامین در محضر یوسف عليهالسلام☀️
🔺وقتى كه فرزندان یعقوب نزد پدر آمده و سلام كردند، یعقوب عليهالسلام از كیفیت برخورد آنان احساس كرد كه رنجى در دل دارند، و در میان آنان شمعون را ندید.
🔺فرمود: علت چیست كه صداى شمعون را نمى شنوم؟
🔺فرزندان: اى پدر! ما از پیش پادشاه بزرگى كه هرگز از نظر علم، حكمت، وقار، تواضع و اخلاق، مثل او دیده نشده آماده ایم، اگر كسى را به تو تشبیه كنند، او به طور كامل به تو شباهت دارد، ولى ما در خاندانى هستیم كه گویا براى بلا آفریده شده ایم، او به ما بدبین شد، گمان كرد كه ما راست نمى گوییم تا بنیامین را به طرف او ببریم، تا به او خبر بدهد كه حزن تو از چه رو است، و به چه علت این طور زود پیر شدى و چشم هاى خود را از دست داده اى؟ بنیامین را با ما بفرست تا بار دیگر وقتى به حضور او رفتیم بارهاى ما را از غله تكمیل كند. از طرفى غله ها را كه از بارها خالى كردیم، متاع و سرمایه خود را (كه با آن، غله خریده بودیم) در میان آن دیدیم، به این حساب هم باید به مصر برگردیم، كسى كه این گونه به ما احسان مى كند هیچوقت به برادرمان بنیامین آسیبى نمى رساند. از طرفى این مقدار غله ها چند روز دیگر تمام مى شود؛ ناگزیر باید به طرف مصر رفت، به ما عنایتى كن!
🔺یعقوب، گر چه نسبت به فرزندانش به خاطر آن كه یوسف را بردند و بر نگرداندند اطمینان نداشت، ولى اصرار فرزندان و اطمینان دادن صد در صد آنان، وارد شدن سرمایه و اطلاع از این كه سلطان مصر شخصى با كرم و عادل است و گروگان شدن شمعون و... باعث شد كه اجازه داد در این سفر، بنیامین را هم با خود ببرند، از خداوند حفظ بنیامین را خواستار شد، و در این باره خدا را درباره گفتار فرزندان شاه گرفت.
🔺فرزندان با پدر خداحافظى كردند و روانه مصر شدند؛ بارها را گشودند به وضع خود و حیوانات سر و سامان دادند. به یوسف كه در انتظار برادرش بنیامین دقیقه شمارى مى كرد، بشارت ورود برادر را دادند. یوسف بسیار خوشحال شد.
🔺برادران به همراه بنیامین حاكم مصر (یوسف) وارد شدند و با كمال احترام گفتند:
🔺این (اشاره به بنیامین) همان برادر ما است كه فرمان دادى تا او را نزد تو بیاوریم، اینك آورده ایم؛
🔺یوسف به برادران احترام كرد، به افتخار آنان ضیافتى تشكیل داد؛ سپس (طبق روایت امام صادق عليهالسلام ) فرمود: هر یك از شما با كسى كه از طرف مادر برادر است با هم كنار سفره اى بنشیند، هر كدام كه از ناحیه مادر با هم برادر بودند، پیش هم در كنار سفره نشستند، ولى بنیامین تنها ایستاد.
🔺یوسف: چرا نمى نشینى؟
🔺بنیامین: تو فرمودى هر كس با برادر مادریش كنار سفره بنشیند، من در میان این ها برادر مادرى ندارم.
🔺یوسف: تو اصلا برادر مادرى ندارى و نداشته اى؟!
🔺بنیامین: چرا برادر مادرى به نام یوسف داشتم، این ها (اشاره به برادران) مى گویند كه گرگ او را خورد.
🔺یوسف: وقتى این خبر به تو رسید، چقدر محزون شدى؟
🔺بنیامین: خداوند یازده پسر به من داد، نام همه آنان را از نام یوسف اخذ كردم (این قدر مشتاق دیدار او هستم و از فراق او مى سوزم و در یاد اویم).
🔺یوسف: به راستى بعد از یوسف با زنان همبستر شدى، فرزندان را بوئیدى و بوسیدى! (یاد یوسف تو را از این كارها باز نداشت؟).
🔺بنیامین: من پدر صالحى دارم، او به من فرمود: ازدواج كن تا خداوند از تو فرزندانى به وجود آورد كه زمین را به تسبیح خداوند بگیرند.
🔺یوسف: بیا جلو، با من در كنار سفره من بنشین. در این هنگام برادران گفتند:
🔺خداوند (همان گونه كه به یوسف لطف داشت به برادرش هم لطف دارد) به بنیامین لطف كرد و او را همنشین پادشاه قرار داد.
🔺آن گاه یوسف عليهالسلام فرمود: اى بنیامین! من به جاى برادرت كه مى گویى به قول برادرانت، گرگ او را دریده است، هیچ محزون مباش و گذشته ها را فراموش كن.
🔺هنگامى كه فرزندان حضرت یعقوب عليهالسلام پدر را راضى كردند و به همراه بنیامین به طرف مصر روانه شدند - چنان كه خاطر نشان گردید - یعقوب به پسران نصیحت مشفقانه كرد و این درس را به جهانیان آموخت. به آنان فرمود: فرزندانم! وقتى كه وارد مصر شدید، از یك در وارد نشوید، بلكه متفرق شده و از درهاى متفرق وارد گردید.
🔺این نصیحت پدر از دل مهربان او ظاهر شد، و خواست فرزندش از چشم بد، محفوظ بماند، چه آن كه فرزندان یعقوب عليهالسلام داراى قامت رشید و رعنا بودند، یعقوب مى خواست مردم آن ها را چشم نزنند.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۴۶
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۲۱ ❄️
☀️تأكید یوسف براى نگهدارى بنیامین، و نتیجه نفس امّاره☀️
🔺حضرت یوسف خیلى علاقه داشت كه بنیامین در حضورش بماند، ولى از نظر قانون، هیچ راهى براى نگاه داشتن او نبود، جز این كه با طرح توطئه اى وارد شود.
🔺این توطئه چون به خاطر مصالح اهمّى بود هیچ اشكال شرعى نداشت.
🔺وقتى كه فرزندان یعقوب كه بنیامین هم جزء آن ها بود، بارها را بستند، و هر یك از آن یازده نفر در فكر بار شتر خود بود، در حین بستن بارها، یوسف یا مأمور یوسف به اشاره او به طور محرمانه یكى از ظرفهاى مخصوص سلطنتى را در میان بار بنیامین گذاشتند، سپس طبق نقشه قبلى، منادى به كاروان كنعان رو كرد و گفت: شما دزد هستید.
🔺فرزندان یعقوب گفتند: چه متاعى از شما گم شده است كه ما را دزد مى خوانید؟
🔺به آن ها گفته شد كه یكى از ظرف هاى مخصوص سلطنتى گم شده، هر كسى آن را بیاورد یك بار شتر جایزه مى گیرد.
🔺فرزندان یعقوب گفتند: به خدا سوگند، شما مى دانید كه ما نیامده ایم كه در این سرزمین فساد كنیم، ما هرگز دزد نبودیم
🔺اینكه فرزندان یعقوب گفتند: شما مى دانید و نسبت علم به یوسف و مأموران یوسف دادند، از این رو است كه یعنى شما در این چندبار ملاقات به روش و امانتدارى ما كه سرمایه در میان بار مانده بود و به شما برگرداندیم، و این كه وقت ورود به مصر دهان شترها را مى بندیم از این رو كه مبادا به زراعت كسى صدمه اى برسد، درك كرده اید كه ما این كاره نیستیم.
🔺حضرت یوسف و اطرافیان گفتند: اگر این ظرف در بارِ یكى از شما پیدا شود، جزایش چیست؟
🔺برادران گفتند: طبق سنت و قانون ما باید سارق را به عنوان عبد نگه دارید، جزاى سارقین پیش ما چنین است.
🔺حضرت یوسف و اطرافیان براى رفع اتهام، اول بارهاى غیر بنیامین را تفتیش كردند، سپس هنگام تفتیش بار بنیامین، آن ظرف مخصوص را در آن یافتند. فرزندان یعقوب خیلى شرمنده شدند. با چهره هاى خشمگین و غضبناك به بنیامین رو كرده و گفتند: تو ما را مفتضح كردى و روى ما را سیاه نمودى! كى این ظرف را در میان بار خود گذاشتى؟
🔺بنیامین گفت: در سفر قبلى چطور شما بضاعت را با بار به كنعان آوردند، همان كسى كه بضاعت را در بار گذاشت، همان كس این ظرف را در بار گذاشته است.
🔺در این جا فرزندان یعقوب سخت لرزیدند، نفس اماره بر وجودشان چیره شد و تهمت عجیبى زدند. گفتند: اگر بنیامین دزدى مى كند عجب نیست. زیرا در سابق، او برادرى داشت كه او هم دزدى كرد. ما از این دو خارج هستیم. ما را به خاطر آن ها كیفر نكن.
🔺حضرت یوسف با شنیدن این سخن، اگر آدم عادى مى بود، با آن قدرتى كه داشت، سخت آن ها را گوشمالى مى داد، ولى با جوانمردى و عفو مخصوصى كه داشت، این تهمت را نادیده گرفت و به رخ نكشید و در دل نگاه داشت، و به آنان گفت:
🔺شما در مقام پستى هستید خداوند بهتر مى داند كه گفتار شما راجع به دزدى برادرتان بنیامین نادرست است.
🔺ده فرزند یعقوب، خود را سخت در بن بست دیدند. از درِ تقاضا و خواهش وارد شدند و گفتند: اى عزیز مصر! بنیامین، پدر پیر و بزرگوارى دارد. یكى از ما را به جاى او بگیر، و او را با ما بفرست. بدون تردید ما تو را نیكوكار مى بینیم، در حق ما نیكى كن.
🔺حضرت یوسف گفت: پناه به خدا! كه اگر غیر از كسى را كه متاع خود را در بار او دیدیم بازداشت كنیم، در این صورت ستمكار خواهیم بود.
🔺وقتى كه برادران از عزیز مصر مأیوس شدند، در شوراى محرمانه، بزرگ آنان (لاوى یا شمعون) به برادران رو كرد و گفت: شما مى دانید كه یعقوب راجع به بنیامین پیمان موثق از ما گرفته است كه او را به پدر برگردانیم، اینك با این پیشآمد، چگونه پدر را قانع كنیم؟ پدر ما با آن سابقه خرابى كه نزدش داریم چطور سخن ما را مى پذیرد؟ من كه به طرف كنعان نمى آیم و با این وضع نمى توانم با پدر ملاقات كنم، تا خود پدرم به من اجازه بدهد و یا خداوند در این باره حكمى كند و تا خدا چه بخواهد. این رأى من است. بروید نزد پدر و بگویید كه فرزند تو دزدى كرد و ما طبق آن چه خودمان دیدیم گواهى دادیم، از شهرى كه ما بودیم و از كاروانى كه ما با آن آمدیم، حقیقت مطلب را بپرس، بدون تردید ما در این مورد راست مى گوییم.
🔺لاوى یا شمعون این سخنان را به برادران تعلیم داد و آن ها را روانه كنعان كرد و خودش در مصر ماند. وقتى آن ها نزد پدر آمدند، تمام آن مطالبى را كه برادر بزرگشان به آن ها دیكته كرده بود به پدر گفتند: یعقوب عليهالسلام پس از آن همه انتظار با این وضع روبرو شد، و به خاطر سابقه خراب فرزندانش، گفتار آن ها را نپذیرفت و فرمود: نه، چنین نیست، بلكه این ها همه از نفس اماره است. نفس شما این ها را به نظرتان جلوه داده است. بدون بى تابى ، صبر مى كنم، امیدوارم خدا همه آنها را به من برگرداند، او آگاه و حكیم است.
👌... همراه ما باشید:
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۴۷
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۲۲❄️
☀️نامه یعقوب به یوسف، و معرفى یوسف خود را به برادران☀️
🔺حضرت یعقوب از فرزندانش كناره گرفت و در دنیایى از حزن و غم فرو رفت. آن قدر از فراقِ یوسف ناراحتى ها كشیده بود كه دیدگانش سفید شده و نابینا گشت. نابینایى و فراق بنیامین، بر ناراحتى او افزود. با این كه فرزندانش او را از آن همه ناراحتى نهى مى كردند و مى گفتند: سوگند به خدا تو پیوسته در یاد یوسف هستى، تا سخت ناتوان گردى یا جانت را از دست بدهى.
🔺حضرت یعقوب گفت: شكایت خود را فقط به خدا مى كنم، و مى دانم آن چه را كه شما نمى دانید، مى دانم كه روزى خداوند این رنج ها را رفع خواهد كرد.
🔺حضرت یعقوب از طریق الهام (و رؤیاى یوسف در سابق) فهمیده بود كه یوسفش زنده است، ولى نمى دانست در كجا و كى به یوسفش مى رسد!
🔺از امام باقرعليهالسلام روایت شده: یعقوب عليهالسلام از خداوند خواست كه ملك الموت (عزرائیل) را پیش او بفرستد. دعایش مستجاب شد. عزرائیل نزد یعقوب آمد و عرض كرد: چه حاجتى دارى؟
🔺یعقوب گفت: به من خبر بده آیا روح یوسف به وسیله تو قبض شد؟
عزرائیل گفت: نه.
یعقوب درك كرد كه یوسف از دنیا نرفته است.
🔺حضرت یعقوب به فرزندان خود گفت: اى پسرانم! بروید از یوسف و برادرش (بنیامین) جستجو كنید، از عنایت خداوند مأیوس نباشید، زیرا جز مردم كافر كسى از لطف خداوند ناامید نمى شود.
🔺فرزندان، دستور پدر را گوش كردند، و به خاطر غله آوردن و جستجوى برادر آماده حركت به سوى مصر شدند.
🔺مطابق حدیث مفصلى كه از امام صادق عليهالسلام نقل مى كنند، یعقوب عليهالسلام براى عزیز مصر نامه اى نوشت و توسط فرزندان براى او فرستاد. در آن نامه چنین نوشت:
🔺از طرف یعقوب، اسرائیل الله بن اسحاق، ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله، به عزیز مصر.
🔺اما بعد: ما از اهل بیتى هستیم كه مشمول بلاى خداوند شده ایم. جدم ابراهیم را با دست و پاى بسته به آتش افكندند تا سوخته شود. خداوند او را حفظ كرد و آتش را براى او سرد و ملایم نمود. به گردن پدرم اسحاق كارد گذاشته تا قربان گردد. خداوند به جاى او فدا فرستاد. اما من پسرى داشتم كه نزدم بسیار عزیز بود. برادرانش او را به همراه خود به صحرا بردند. سپس پیراهن خون آلودش را برگرداندند و گفتند: او را گرگ خورد. از فراق او آن قدر گریه كرده ام كه چشمم را از دست داده ام. او برادر مادرى (به نام بنیامین) داشت، به او مأنوس بودم و به وسیله او دلم را تسلى مى دادم. او را برادرانش بردند و بر نگرداندند و گفتند: او دزدى كرده و تو (اى عزیز مصر) او را به خاطر دزدى نگه داشته اى! ما از اهل بیتى هستیم كه در میان ما دزدى نیست. اینك غم و غصه ام زیاد شده و كمرم از بار مصیبت خمیده است. بر ما منت بگذار، او را آزاد كن. به ما احسان نما و از غله ها نیز به ما لطف فرما...(
🔺فرزندان یعقوب عليهالسلام با داشتن این نامه، به طرف مصر رهسپار شدند تا به مصر وارد شده و با اجازه قبلى به حضور عزیز مصر (یوسف) رسیده و نامه را به او دادند و گفتند: اى عزیز مصر! سختى قحطى ما و خانواده ما را آزار مى دهد. از روى تصدق، پیمانه ما را تمام بده. خداوند صدقه دهندگان را پاداش خواهد داد، و به ما لطف كن، برادرمان بنیامین را با ما بفرست تا به وطن برویم، این نامه پدرمان یعقوب است كه براى شما در مورد آزادى او نوشته است.
🔺یوسف نامه را بوسید و به چشم كشید. بعد از قرائت نامه، سخت متأثر شد، و شروع به گریه كرد، به طورى كه پیراهنش از اشكش تر شد. سپس به برادران رو كرد و گفت: آیا مى دانید كه شما با برادران یوسف چه كردید؟ آن موقعى كه نادان بودید! شما با چه نقشه اى یوسف را در عنفوان جوانى از خاندان یعقوب دور كردید؟
🔺در این موقع كه برادران با شنیدن این سخن، خود را جمع و جور كرده و كاملاً متوجه عزیز مصر بودند. و با دقت به او نگاه مى كردند (یوسف تبسم كرد. وقتى آن ها همانند مروارید منظوم دندان هاى او را دیدند، یا یوسف تاج خود را برداشت) او را شناختند، گفتند: آیا تو همان یوسف هستى؟!
🔺یوسف خود را معرفى كرد و فرمود: من یوسف هستم و این (اشاره به بنیامین) برادرم است. خداوند به ما انعام فرمود: بدون شك، نتیجه پرهیزكارى و صبر این است. خداوند پاداش نیكوكاران را ضایع نمى سازد.( فَاءِنَّ اللهَ لا یضیعُ اَجرَ المُحسِنینَ. )
🔺اینك كه برادران، خود را از نظر سرمایه معنوى چنین تهیدست دیدند، با یك دنیا شرمندگى، به خطاى خود و عزت برادرشان یوسف عليهالسلام اعتراف كردند و گفتند: به خدا سوگند، خداوند تو را برگزید و ما به خطا رفته بودیم.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۴۸
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۲۳❄️
☀️جزا و نتیجه اعمال☀️
🔺در این جا به دو نكته جالب درباره نتیجه اعمال اشاره مى كنیم:
🔺 نامه نوشته شده یعقوب عليهالسلام براى عزیز مصر مشروع و بلامانع بود، ولى نظر به این كه او پیامبر بود و مى بایست توكلش صد در صد به خدا باشد. ترك اَولى نمود و به عزیز مصر براى آزادى بنیامین متوسل شد.
🔺طبق روایتى از طرف خداوند، جبرئیل بر یعقوب نازل شد و گفت: خداوند مى فرماید: چه كسى تو را به این بلاها مبتلا كرد؟
🔺یعقوب عرض كرد: خداوند مرا براى تادیب به این رنجها مبتلا كرد.
🔺جبرئیل گفت: خداوند مى فرماید: آیا كسى غیر از من قدرت دارد كه این بلاها را از تو رفع كند؟
🔺یعقوب عرض كرد: نه.
🔺جبرئیل گفت: خداوند مى فرماید: پس چرا شكایت خود را به غیر من بردى و از دیگرى خواستى تا از تو رفع بلا كند؟!
🔺حضرت یعقوب عليهالسلام ، از درگاه خدا استغفار كرد و نالید. از طرف خداوند به او خطاب شد:
🔺آن چه از گرفتارى ها كه مى بایست بر تو وارد شود، شد. اگر توجّه به من مى كردى با این كه مقدر بود، این رنجها را از تو بر مى گردانم.
🔺اى یعقوب! یوسف و برادرش را به تو بر مى گردانم، ثروت و قواى بدنى به تو خواهم داد. چشمهایت را بینا مى كنم، آن چه كردم به خاطر تادیب بود.
🔺از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم نقل شده، فرمود: جبرئیل در این موقع به نزد یعقوب نازل شد و گفت: خداوند سلام مى رساند و مى فرماید: بشارت باد به تو، دل تو خشنود باشد. به عزت خودم سوگند، اگر یوسف و بنیامین مرده هم باشند، آن ها را زنده خواهم كرد تا به وصال آن ها برسید. براى مستمندان، طعام تهیه كن، زیرا محبوب ترین بندگان من تهیدستان هستند. آیا مى دانى كه چرا بینایى چشمت را گرفتم، و كمرت را خم كردم؟ زیرا شما گوسفندى ذبح كردید، فقیرى كه روزه بود به سوى شما آمد، تقاضاى غذا كرد و او را ردّ كردید.
🔺گویند: از این به بعد، هرگاه یعقوب عليهالسلام مى خواست غذا بخورد، به منادى امر مى كرد كه ندا كند هر كس میل به غذا دارد بیاید با یعقوب غذا بخورد. هرگاه یعقوب روزه مى گرفت، هنگام افطار به منادى امر مى كرد كه ندا كند كسى كه روزه است باید با یعقوب افطار كند.
🔺پاداش عمل، كار خود را كرد و یوسف به چاه افتاده را آن همه عزت و شوكت بخشید، اما برادران او كارشان به جایى رسید كه با كمال شرمندگى به گناه و خطاى خود اعتراف كردند، و در برابر یوسف عليهالسلام چون بنده اى حلقه به گوش قرار گرفته، حتى با زبان عجز و تمنا، تقاضاى صدقه( وَ تَصَدَّقْ عَلَینا ) نمودند. مكافات عمل اینك آنان را به این صورت در آورده است، كسى كه جو بكارد، حاصل او گندم نیست، بلكه جو است.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۴۹
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۲۴❄️
☀️در گذشت جوانمردانه یوسف از برادران☀️
🔺وقتى كه برادران، از ستم خویش درباره یوسف پشیمان گشتند، و به خطاى خود اقرار كردند، هم در نزد یوسف عليهالسلام و هم در نزد یعقوب عليهالسلام زبان به عذرخواهى گشودند و تقاضاى عفو كردند.
🔺یوسف مهربان آن همه مصائب را كه از ناحیه آن ها به او وارد شده بود، نادیده گرفت و بى درنگ فرمود:
( لا تَثرِیبَ عَلَیكُم الیومَ یغفِرُ اللهُ لَكُم وَ هُوَ اَرحَمُ الرّاحِمینَ؛ )
اكنون بر شما ملامتى نیست (شما را بخشیدم) خداوند نیز شما را ببخشد كه او مهربان ترین مهربانان است.(۹۲ یوسف)
🔺🔺هنگامى كه برادران نزد یعقوب عليهالسلام آمدند، گفتند: اى پدر بزرگوار! تقاضا داریم از درگاه الهى براى ما طلب عفو و مغفرت نمایى، ما به خطاهاى خود اعتراف داریم.
🔺حضرت یعقوب عليهالسلام به درخواست فرزندان جواب موافق داد، ولى انجام آن را به بعد موكول كرد و فرمود: در آتیه نزدیكى از خداوند براى شما طلب بخشش خواهم كرد.( سَوفَ اَستَغفِرُ لَكُم ربِّى ۹۸ یوسف)
🔺از امام صادق عليهالسلام سؤال شد كه: چرا حضرت یعقوب عليهالسلام طلب عفو فرزندان را به تأخیر انداخت، ولى یوسف فوراً برادران گناهكار خود را بخشید؟
امام صادق عليهالسلام در پاسخ، دو جواب فرمود: اول آن كه قلب جوان از قلب پیر، مهربان تر و رقیق تر است از این رو، یوسف عليهالسلام از عذرخواهى برادران متأثر شد و آنان را فوراً بخشید دوم آن كه فرزندان یعقوب به یوسف عليهالسلام ستم كرده بودند. یوسف خودش صاحب حق بود و حق خود را فوراً بخشید، ولى یعقوب عليهالسلام كه باید حق دیگرى را ببخشد، به تعویق انداخت تا سحر شب جمعه براى آنان طلب آمرزش كند.
🔺از این مسیر نیز از این دو پیامبر بزرگوار، درس عفو و كرم را مى آموزیم، كه چگونه آن همه مصائب را كه از ناحیه برادران به آن ها وارد شده بود، نادیده انگاشتند و به طور كلى در صدد انتقام و نفرین بر نیامدند و آن ها را بخشیدند كه گفته اند: در عفو لذتى است كه در انتقام نیست.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۵۰
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۲۵❄️
☀️پیراهن یوسف عليهالسلام و بوى خوش آن☀️
🔺حضرت یوسف عليهلسلام ، پیراهن خود را به برادران داد و فرمود: این پیراهن را ببرید، بر روى پدر افكنید تا او بینا گردد، سپس همه شما (خاندان یعقوب) از كنعان كوچ كرده و به سوى من یایید( وَأتُونى بِاَهلِكُم اَجْمَعِینَ ) (۹۳ یوسف)
🔺وقتى كه برادران، پیراهن را گرفتند و از طرف یوسف عليهالسلام مرخص شدند، با كمال شوق و شعف به سوى كنعان روانه شدند. یعقوب گفت: من بوى یوسف را احساس مى كنم، اگر مرا سبك عقل نخوانید.(۹۴ یوسف)
🔺فرزندان یعقوب كه فهم درك این مقام بلند را نداشتند؛ از روى انكار گفتند: اى پدر به خدا قسم تو در همان گمراهى دیرین خود هستى!!(۹۵ یوسف)
🔺برادران وقتى كه به كنعان رسیدند، مژده رسان، پیراهن یوسف عليهالسلام را به روى یعقوب عليهالسلام افكند، یعقوب بینا شد و گفت: آیا به شما نگفتم كه من از خدا چیزها مى دانم كه شما نمى دانید.(۹۶ یوسف)
🔺اینكه چگونه، پیراهن یوسف، چشم یعقوب را بینا كرد؟ جوابش روشن است، زیرا یوسف عليهالسلام پیامبر بود، از نشانه هاى پیامبران، معجزه است. همانطور كه عیسى عليهالسلام كور مادرزاد را بینا مى كرد، برادران و دیگران به خصوص از این راه درك كردند كه حضرت یوسف عليهالسلام پیامبرى از پیامبران خدا است.
🔺اما این كه: یعقوب چگونه از دور بوى یوسف را استشمام كرد؟ پاسخ آن كه:
یا منظور یعقوب این بود كه این مطلب كنایه از وصال نزدیك باشد، یعنى (طبق الهام) به زودى به وصال یوسف خواهم رسید، و یا در حقیقت بوى یوسف كه در میان پیراهن مانده بود توسط باد صبا، به اذن الهى به مشام یعقوب رسید.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۵۱
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۲۶❄️
☀️تواضع یوسف، و حركت یعقوب و فرزندان براى دیدار یوسف☀️
🔺یعقوب و فرزندان آماده حركت از كنعان به سوى مصر شدند، به نقلى آن ها هفتاد و سه نفر بودند، بر مركب ها سوار شده و به سوى مصر روان گشتند.
🔺پس از نُه روز با خوشحالى بسیار به مصر رسیدند. یوسف با كمال احترام و عزت، از پدر و دودمانش استقبال كرد. پدر و مادر خود را بر تخت بالا برد و پیشِ خود نشانید. آنان (پدر و مادر و یازده برادر یوسف) در برابر شكوه یوسف عليهالسلام به خاك افتادند و وى را به عنوان شكر پروردگار، سجده كردند.
🔺یوسف عليهالسلام به یاد خوابى افتاد كه در زمان طفولیت دیده بود كه خورشید و ماه و یازده ستاره او را سجده مى كنند. به پدر رو كرد و گفت: اى پدر! این منظره، تعبیر خواب سابق من است، پروردگارم آن را محقق گردانید.
🔺حضرت یوسف عليهالسلام اینك در اوج عزت قرار گرفته و غمهایش رفع گشته، فرمانرواى عظیم كشور پهناور مصر شده، لحظه اى از یاد خدا غافل نیست، غرور نوزید، بلكه شروع كرد با سخنانى ارزنده، در درگاه خداوند شكر گزارى كردن و گفت: پروردگارم، به من لطف كرد، مرا از زندان نجات داد و شما را از بیابان (كنعان)، پس از آن كه شیطان بین من و برادرانم فتنه كرد، به سوى من آورد.
🔺پروردگارم براى هر كه بخواهند به لطف عمل مى كند. او داناى حكیم است.
🔺پروردگارا! تو به من فرمانروایى و علم تعبیر خواب دادى. اى آفریدگار آسمان ها و زمین! تو در دنیا و آخرت صاحب اختیار منى، در حالى كه مسلمان (تسلیم درگاهت) باشم جانم را بگیر و مرا به مردم صالح ملحق گردان.
🔺خاندان اسرائیل در پرتو حمایت ولطف خداوند زیر سایه رهبر و پیامبر مهربان حضرت یوسف عليهالسلام با كمال امن و آسایش به زندگى خود سر و سامان دادند و به این ترتیب زندگى را از نو شروع نمودند.
🔺یعقوب عليهالسلام كه از عمرش ۱۳۰ سال گذشته بود وارد مصر شد. پس از هفده سال كه در كنار یوسفش زندگى كرد، دار دنیا را وداع نمود. طبق وصیتش جنازه او را به فلسطین آورده و در كنار مدفن پدر و جدش (اسحاق و ابراهیم) در حبرون دفن كردند.
🔺سپس یوسف به مصر بازگشت و بعد از پدر، بیست و سه سال زندگى كرد تا در سن صد و ده سالگى دار دنیا را وداع نمود.
🔺او وصیت كرد كه جنازه اش را كنار قبور پدران خود دفن كنند.
🔺حضرت یوسف عليهالسلام اولین پیامبرى است كه از بنى اسرائیل برخاست. مطابق روایت وهب در آن موقعى كه خاندان یعقوب (اسرائیل) وارد مصر شدند، ۷۳ نفر بودند. وقتى كه در حدود چهارصد سال بعد با حضرت موسى عليهالسلام از مصر خارج شدند، تعداد آنان به ششصد هزار و پانصد و هفتاد و چند نفر رسیده بود.
👌... همراه ما باشید با :
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۵۲
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۲۷❄️
☀️محبوبیت یوسف عليهالسلام و آرامگاه او☀️
🔺حضرت یوسف عليهالسلام به قدرى محبوبیت اجتماعى پیدا كرده و عزت فوق العاده اى نزد مردم مصر داشت كه پس از فوتش بر سرَ محلِّ به خاك سپاریش نزاع شد.
🔺هر طایفه اى مى خواست جنازه یوسف در محل آن ها دفن شود، تا قبر او مایه بركت در زندگى شان باشد. بالاخره رأى بر این شد كه جنازه یوسف را در رود نیل دفن كنند، زیرا آب رود كه از روى قبر رد مى شود، مورد استفاده همه قرار مى گرفت و با این ترتیب همه مرم به فیض و بركت وجود پاك حضرت یوسف عليهالسلام مى رسیدند.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلك را
تا دگر مادر گیتى چو تو فرزند بزاید
🔺جنازه حضرت یوسف عليهالسلام را در میان رود نیل دفن كردند تا زمانى كه حضرت موسى عليهالسلام مى خواست با بنى اسرائیل از مصر خارج شود. در این هنگام جنازه را از قبر در آورده و به سوى فلسطین آورده و دفن كردند، تا به وصیت حضرت یوسف عليهالسلام عمل شده باشد.
🔺خداوند به پیامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم خطاب نموده و مى فرماید:
( ذَلِكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیكَ وَ مَا كُنتَ لَدَیهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یمْكُرُونَ؛ )
این ها از اخبار غیبى است كه به تو وحى كردیم، تو نزد برادران یوسف نبودى در آن موقعى كه مكر مى كردند (تا یوسف را به چاه بیفكنند).()
( لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُوْلِى الأَلْبَابِ...؛ )
در داستانهاى ایشان (یوسف و یعقوب و برادران یوسف و داستان هاى پیامبران دیگر)، درس هاى آموزنده اى براى صاحبان اندیشه است.()
🔺این داستان ها، حاكى از واقعیت هاى حقیقى است، نه آن كه آن ها را ساخته باشند.
🔺جالب توجه این كه: مدتى ماه (بر اثر ابرهاى متراكم) بر بنى اسرائیل طلوع نكرد (هرگاه مى خواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند وگرنه راه را گم مى كردند) به حضرت موسى عليهالسلام وحى شد كه استخوان هاى یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این صورت، ماه را بر شما طالع خواهم كرد.
🔺موسى عليهالسلام پرسید كه چه كسى از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟ گفتند: پیرزنى آگاهى دارد. موسى عليهالسلام دستور داد آن پیرزن را كه از پیرى، فرتوت و نابینا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسى عليهالسلام به او فرمود: آیا قبر یوسف را مى شناسى؟
🔺پیرزن عرض كرد: آرى.
🔺حضرت موسى عليهالسلام فرمود: ما را به آن اطلاع بده.
🔺او گفت: اطلاع نمى دهم مگر آن كه چهار حاجتم را بر آورى:
اول: این كه پاهایم را درست كنى.
دوم: این كه از پیرى برگردم و جوان شوم.
سوم: آن كه چشمم را بینا كنى.
چهارم: آن كه مرا با خود به بهشت ببرى.
🔺این مطلب بر موسى عليهالسلام بزرگ و سنگین آمد. از طرف خدا به موسى عليهالسلام وحى شد، حوائج او را بر آور. حوائج پیرزن برآورده شد. آن گاه او مكان قبر یوسف عليهالسلام را نشان داد. موسى عليهالسلام در میان رود نیل جنازه یوسف عليهالسلام را كه در میان تابوتى از مرمر بود بیرون آورد و به سوى شام برد. آن گاه ماه طلوع كرد. از این رو، اهل كتاب، مرده هاى خود را به شام حمل كرده و در آن جا دفن مى كنند.
🔺جنازه یوسف عليهالسلام را (بنابر مشهور) كنار قبر پدران خود دفن كردند. اینك در شش فرسخى بیت المقدس، مكانى به نام قدس خلیل معروف است كه قبر یوسف عليهالسلام در آن جا است.
🔺حُسن عمل و نیكوكارى این نتایج را دارد كه خداوند پس از حدود چهارصد سال با این ترتیبى كه خاطر نشان شد، طورى حوادث را ردیف كرد، تا وصیت حضرت حضرت یوسف عليهالسلام به دست پیامبر بزرگ و اولوالعزمى چون حضرت موسى عليهالسلام انجام شود، و به بركت معرفى قبر یوسف عليهالسلام به پیرزنى آن قدر لطف و عنایت گردد.
👌... همراه ما باشید با:
(قصه های قرآن-محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟
⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🌙⭐️🌙⭐️
⭐️🌙⭐️
🌙⭐️
⭐️
#قصه_هاى_قرآنی ۱۵۳
❄️ #حضرت_یوسف_علیه_السلام ۲۸ ❄️
☀️باز هم كیفر و پاداش عمل☀️
🔺از قدیم و ندیم این مثل معروف است: چوب خدا صدا ندارد، گر بخورد دوا ندارد. ولى باید گفت: گاهى انسان به خوبى، صداى چوب خدا را احساس مى كند، و لطف و كرم خداوند هم آن قدر هست كه اگر باز انسان گنهكار تا نفس دارد با این كه چوب خورده، با دلى پاك به سوى خداوند برود، قطعاً از دواى رحمت خداوند بهره مند خواهد شد. اینك به این نمونه دقت كنید:
🔺طبق روایتى كه از امام صادق عليهالسلام نقل شده است، حضرت یوسف عليهالسلام با گروهى از ارتشیان خود با اسكورت منظم و با شكوه خاصى به استقبال یعقوب عليهالسلام آمدند.
🔺وقتى كه نزدیك هم رسیدند، یوسف بر پدر سلام كرد و كاملاً احترام نمود، ولى همین كه خواست از مركب پیاده شود، شكوه و عظمت خود را كه دید، مناسب ندید كه از مركب پیاده شود (یك لحظه ترك اولى كرد!) جبرئیل بر او نازل شد، به یوسف گفت: دست خود را باز كن، چون یوسف دست خود را باز كرد، نورى از كف دست او به طرف آسمان ساطع گشت. یوسف گفت: این نور چیست؟
🔺جبرئیل گفت: این نور نبوت است كه از صلب تو خارج شد، به خاطر آن كه پیش پدر تواضع نكردى و در برابر او پیاده نشدی.
🔺این روایت را صاحب مجمع البیان از كتاب النبوة نقل مى كند. و در صافى مرحوم فیض از كافى و علل الشرایع نقل مى نماید. سپس به نقل از تفسیر على بن ابراهیم مى گوید: امام عليهالسلام عليهالسلام فرمود:
وقتى جبرئیل به امر خداوند، نور نبوت را از صلب یوسف عليهالسلام خارج كرد، آن را در صلب لاوى یكى از برادران یوسف قرار داد، زیرا لاوى برادران را از كشتن یوسف عليهالسلام نهى كرده بود.
🔺خداوند او را به این ترتیب به پاداشش رسانید. او به این افتخار رسید كه پیامبران بنى اسرائیل از ناحیه فرزندان او به وجود آیند؛ حضرت موسى عليهالسلام پسر عمران بن یصهر بن واهث بن لاوى بن یعقوب مى باشد.
🔺آرى، یوسف عليهالسلام بر اثر پرهیزكارى و خداترسى، آن چنان مقام ارجمندى در پیشگاه خدا پیدا كرد كه در روایت آمده: هنگامى كه پیامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم در شب معراج، به آسمان سوم رسید، یوسف عليهالسلام را در آن جا به گونه اى دید كه:
( كانَ فَضلُ حُسنِهِ عَلى سایرِ الخَلقِ كَفَضلِ القَمرِ لَیلَةَ البَدرِ عَلى سایرِ النُّجومِ؛ )
زیباییش نسبت به سایر مخلوقات، همانند زیبایى ماه در شب چهارده نسبت به ستارگان بود.
🔺نوشته اند: زلیخا پیر فرتوت و تهیدست شده بود به طورى كه گدایى مى كرد، روزى دید موكب شكوهمند یوسف عليهالسلام در حال عبور است، خود را به یوسف عليهالسلام رساند و گفت:
( سُبحانَ الَّذِى جَعلَ المُلوكَ عَبِیداً بِمَعصِیتِهِم وَ العَبیدَ مُلوكاً بِطاعَتِهِم؛ )
پاك و منزه است خداوندى كه پادشاهان را به خاطر معصیت و گناه برده كرد، و بردگان را به خاطر اطاعت، پادشاه نمود.
😱حضرت یوسف عليهالسلام وقتى كه او را شناخت به او لطف و احسان كرد. به دعاى یوسفعليهالسلام او جوان شد، و یوسف با او ازدواج نمود و از او داراى فرزندانى گردید.
🔺در بعضى از روایات علت این ازدواج چنین بیان شده: زلیخا از زیبایى یوسف عليهالسلام یاد كرد، یوسف عليهالسلام به او فرمود: چگونه خواهى كرد كه اگر چهره پیامبر آخرالزمان حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم را بنگرى كه در جمال و كمال از من زیباتر است. محبت پیامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم در دل زلیخا جا گرفت، یوسف از طریق وحى الهى، این را دریافت، از این روز طبق دستور خدا، با او ازدواج کرد.
👌... همراه ما باشید با:
(قصه های قرآن - محمدمهدی اشتهاردی)
🌟🌙 @shademanQ 🌙🌟