#داستان_آموزنده
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.
از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.!!
«زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده ایم مهم این است به بهترین شکل انسانی زندگی کنیم ...»
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr
🌸🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
از کودکی همیشه فکر میکردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است.
نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم: روانپزشک گفت: یک سال هفتهای سه روز جلسه ای 50 دلار بده و بیا تا درمانت کنم.
شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم. پرسید، چرا نیومدی؟ گفتم، خُوب، جلسهای پنجاه دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود. یک نجّار منو مجانی معالجه کرد. و حالا خوشحالم که اون پول رو پسانداز کردم و یه ماشين نو خریدم.
پزشک با تعجّب گفت، عجب! میتونم بپرسم اون نجّار چطور تو را معالجه کرد؟
گفتم: به من گفت اگه پایههای تختخواب را ببُرم؛ دیگه هیچکس نمیتونه زیر تخت قایم بشه!
«برای هر تصمیم گیری و كاری شتاب نکنیم و به راه حل های مختلفی بیندیشیم ...»
#شادشهر
@https://eitaa.com/shadshahr