eitaa logo
شاد شهر
438 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
56 فایل
کانال رسمی نشریه شادشهر بامجوز رسمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به شماره۸۸۲۵۷ ارتباط با ادمین: https://eitaa.com/Admin_shadshahr
مشاهده در ایتا
دانلود
با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما @https://eitaa.com/shadshahr
مریز آبروی کسان را به کوی که دَهرت نریزد به شهر آبروی @https://eitaa.com/shadshahr
. شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق در بند است 🍁 @https://eitaa.com/shadshahr
⭕️مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان ریشه و داستان ضرب المثل این ضرب المثل برگرفته از داستانی از گلستان سعدی است. در ادامه، متن داستان را قرار داده و خلاصه ای از معنی و مفهوم آن بیان شده است: یکی از شُعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه از او بر کَنند و از دِه به در کُنند. مسکین برهنه به سرما همی‌رفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود می‌خواهم اگر انعام فرمایی. رضینا مِن نوالِکَ بالرَحیلِ. امیدوار بود آدمى به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان سالار دزدان را بر او رحمت آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی بر او مزید کرد و دِرَمی چند. @https://eitaa.com/shadshahr
تو نیکویی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز 🔸️این بیت از جمله ابیات شیخ اجل سعدی شیرازی است و به پاداش کار نیک اشاره دارد. می‌گویند ماجرای زیر انگیزه‌ی سرودن آن بوده است. 🔹️متوکل خلیفه‌ی عباسی فرزندخوانده‌ای خوش سیما به نام "فتح" نام داشت که بسیار به او علاقه‌مند بود. خلیفه دستور داده بود که تمام فنون زمان را از سوارکاری و تیراندازی به او آموختند تا نوبت به شناوری و شناگری رسید (قابوس نامه، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، برگ ۲۰) روزی که فتح در رود دجله شنا می‌آموخت موج سهمگینی برخاست و جوان را در کام خود فرو برد و با آن که غواصان و شناگران به دجله ریختند و همه جا را گشتند هیچ اثری از او نیافتند. به نوشته‌ی خواجه نظام‌الملک: « چون خبر به متوکل رسید آنچنان پریشان شد که از فرط اندوه گوشه‌ی عزلت گرفت و سوگند خورد که تا او را به هر حال که باشد پیدا نکنند و نیاورند طعامی نخورد.» پس از مدتی مرد ماهیگیری به دارالخلافه آمد و پیدا شدن جوان گم شده را مژده داد و چون فتح را نزد خلیفه آوردند او چگونگی واقعه را اینگونه شرح داد: پس از آن که مدتی در آب غوطه خوردم و دیگر چیزی نمانده بود که دیگر خفه شوم موج عظیمی برخاست و مرا به ساحل پرتاب کرد و چون چشم باز کردم خود را در حفره‌ی عمیقی از دیواره‌ی دجله دیدم. ساعت‌ها با اندیشه گرسنگی و تشنگی سپری کردم که ناگهان چشمم به سبدی از نان افتاد که روی آب دجله رقص‌کنان می‌گذرد. دست دراز کردم و نان را برداشتم و خوردم. هفت روز بدین منوال گذشت و من با نانی که هر روز بر سبدی می‌رسید زندگی کردم ( قابوس نامه، برگ ۲١). روز هفتم این مرد ماهیگیر که از آن محل می‌گذشت مرا در حفره یافت و با تور ماهیگیری‌اش بالا کشید و نجات داد. در ضمن در سبد نان که هر روز در ساعت معینی بر روی دجله می‌آمد عبارت "‌محمد بن الحسین الاسکاف" دیده می‌شد. متوکل چون این سخن بشنید فرمان داد تا در شهر و حومه بگردند و کسی را با آن نام یافته و نزد او بیاورند. سرانجام پس از جست و جوی بسیار محمد اسکاف را یافته و نزد خلیفه آوردند. محمد در پاسخ به پرسش خلیفه که چرا نان ها را روی دجله روانه می‌کردی گفت: من از ابتدای تشکیل خانواده‌ام هر روز مقداری نان برای کمک به فقیران کنار می‌گذارم تا اگر مستمندی پیدا شود با آن رفع گرسنگی کند یا آن که به خانه ببرد و با اهل و عیالش صرف کند. ولی چند روزی بود که کسی به سراغ نان نمی‌آمد. از این رو من هم نان‌ها را به دجله می‌انداختم تا حداقل ماهی‌های دجله بی‌نصیب نمانند. خلیفه او را مورد نوازش زیاد قرار داد و از مال دنیا بی‌نیاز کرد. خواجه نظام‌الملک می‌نویسد: خلیفه پرسید غرض تو از این کار چه بود؟ گفت: شنیده بودم که نیکویی کن و در آب انداز که روزی بر دهد. متوکل گفت: آن چه شنیدی کردی و آن چه کردی ثمره‌ی آن یافتی. سپس آن مرد را در بغداد پنج پاره ده ملک داد و آن مرد بر سر ده‌های خود رفت و سخت محتشم شد (قابوس نامه، برگ ۲۲). سعدی نیز با نظر به این حکایت به آن اشاره می کند و از جمله می‌سراید: 🔻حکیمی این حکایت بر زبان راند دریغ آمد مرا مهمل فرو ماند به نظم آوردمش تا دیر ماند خردمند آفرین بر وی بخواند تو نیکویی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز که پیش از ما چو ما بسیار بودند که نیک اندیش و بد کردار بودند بدی کردند و نیکی با تن خویش تو نیکوکار باش و بد میندیش که سعدی هر چه گوید پند باشد حریص پند، دولتمند باشد https://eitaa.com/shadshahr
بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گل به فصل خزان درنبینی درخت که بی برگ ماند ز سرمای سخت یکم اردیبهشت روز بزرگداشت شاعر و نویسنده‌ی پارسی‌گوی ایرانی مبارک🌺 امروز شنبه ۱ اردیبهشت ماه ۱۱ شوال ۱۴۴۵ ۲۰ آوریل ۲۰۲۴ https://eitaa.com/shadshahr
از حکیمی پرسیدند: چرا از کسی که اذیتت می کند انتقام نمی گیری؟ با خنده جواب داد: آیا حکیمانه است سگی که گازت گرفته را گاز بگیری؟ ✅ سعدی شیرازی هم در باب چهارم بوستان حکایت پند آموزی مشابه این داستان دارد که خواندنش خالی از لطف نیست: سگی پای صحرانشینی گزید به خشمی که زهرش ز دندان چکید شب از درد بیچاره خوابش نبرد به خیل اندرش دختری بود خُرد پدر را جفا کرد و تندی نمود که آخر تو را نیز دندان نبود؟ پس از گریه مرد پراکنده روز بخندید کای بابک دلفروز مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش دریغ آمدم کام و دندان خویش محال است اگر تیغ بر سر خورم که دندان به پای سگ اندر برم توان کرد با ناکسان بد رَگی ولیکن نیاید ز مَردم سگی   https://eitaa.com/shadshahr
بیا تا برآریم دستی ز دل که نتوان برآورد فردا ز گِل یکم اردیبهشت روز بزرگداشت شیخ اجل شیرازی شاعر و نویسنده‌ی بزرگ ایرانی را به همه فرهنگ دوستان و علاقمندان به شعر و ادبیات پارسی تبریک می گوییم💐 سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست؟ یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟ یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟ هیچم ار نیست‌، تمنای توام باری هست «‌مشنو ای‌ دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست‌» لطفِ گفتار تو شد دام ره مرغ هوس به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس پای‌بند تو ندارد سر دمسازی کس موسی این‌جا بنهد رخت به امّید قَبَس «‌به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس که به هر حلقهٔ زلف تو گرفتاری هست‌» روز نَبْوَد که به وصف تو سخن سر نکنم شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم منکِر فضل تو را نهی ز منکَر نکنم نزد اَعْمیٰ، صفت مِهر منور نکنم «‌صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم همه دانند که در صحبت گل خاری هست‌» سعدیا نیست به کاشانهٔ دل غیر تو کس تا نفس هست به یاد تو برآریم نفس ما به جز حشمت و جاه تو نداریم هوس ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس «‌نه منِ خام‌طمع عشق تو می‌ورزم و بس که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست‌» کامِ جان، پر شکر از شعر چو قند تو بُوَد بیت معمور ادب‌، طبع بلند تو بود زنده‌، جان بشر از حکمت و پند تو بود سعدیا! گردن جان‌ها به کمند تو بود «‌من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست‌»* ✍ *گزیده ای از شعر استاد ملک الشعرای بهار در توصیف سعدی https://eitaa.com/shadshahr
@shervamusiqiirani-2 - در آمد نوا & گردانیه & نغمه.mp3
زمان: حجم: 1.21M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 از ماندگارترین آواز های استاد محمدرضا شجریان با غزلی نغز از سعدی از آلبوم: 🎼آهنگساز: استاد نی:استاد 🌼🌱🌺🌱🌸🌱🌼 بگذار تا مقابل روی تو بگذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم شوق است در جدایی و جور است در نظر هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست بازآ که روی در قدمانت بگستریم ما را سریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم از دشمنان برند شکایت به دوستان چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂 @shadshahr
کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فروکن نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی... @shadshahr
درسی از سعدی هر بدى كه ميتوانى به دشمنت نرسان كه ممكن است روزى دوست تو گردد، و هر سرّى دارى با دوستت در ميان مگذار كه ممكن است روزى دشمن تو گردد... @shadshahr