شاعـرانـہ تا خــ💞ــدا....💌
بسم الله الرحمن الرحیم أفوض أمری إلی الله... إن الله بصیر بالعباد... #بدیھہ_عشــــق💕 #part18 #ا
بسم الله الرحمن الرحیم
أفوض أمری إلی الله... إن الله بصیر بالعباد...
#بدیھہ_عشــــق💕
#part19
#زینب:
وقتی فهمیدم سالمه فقط نفس راحت کشیدم... البته سالم که چه عرض کنم😐 اگه سالم بود که نمیرفت بیمارستان🙄 به معصومه که خبر دادم سالمه یه جوری ذوق کرد که یه لحظه شک کردم من خواهرشم یا اون🤔😐
کم مونده بود بگه برا عیادت هم باهام میاد😐😐😐 دوباره به عباس زنگ زدم که حالشو بپرسم. ولی بازم گوشیش خاموش بود. اوف! به مامان و بابا گفتم عباس تصادف کرده و بیمارستانه. انقد ملایم گفتم که حتی مامان همیشه نگران من نترسید!! بیخود نیست بهم میگن ستاد مدیریت بحران منزل😐😅
رفتیم بیمارستان. جلو چشم مامان و بابا که نمیشد ازش حرف کشید! باید صبر میکردم برن بعد😁😁 که البته وقت رفتن منم بردن😐 هرچی اصرار کردم بمونم کارساز نشد😕 بابا میگفت درس داری نمیشه! مظلوم و حق طلبانه به عباس نگاه کردم که یعنی یادت نره میای تعریف میکنی!!:
- بای داداشی!☹️
+ فی امان الله حضرت خواهر!!😉 تو دوباره از لغات بیگانه بهره بردی؟؟🤨
- عذر میخواهم جناب فرهنگستان! زین سپس "باگانه" میشوم!! ضمنا فی امان الله هم فارسی نیستااااا🤪
+ دوباره کلمات جذاب تولید کردی زینب😂 برو برو به باگانگیت برس تا بابا نیومده یه کاری کنه کلا از هم بیگانه شیم😐😕😂
عابدین از دم پله های طبقه جوری داد زد آاااااجییی که جیغ نصف پرستارا دراومد🤦🏻♀🤦🏻♀
- باشد! خدانگهدار شما نیز باشد ای برادر عزیز تر از جان بنده!! برم من فقط🤦🏻♀😬 آبرو نذاشت برامون!
دستی تکون دادم و دویدم پایین! کلا دویدن تو خونمه! ندوم نمیشه! البته جلو دیگران زشته ولی.... عادته😬🙄🤦🏻♀ باید کم کم یاد بگیرم بذارمش کنار😕
بابا اینا با ماشین دم در منتظرم بودن. بوق زدن دیدمشون که عابدین داشت درو میبست که بخاطر من نبست البته😁 با کله سوار شدم و طبق معمول درو یه کمی زیادی محکم بستم😕🤕
(ادامه دارد....)
📝 بُشرےٰ 💖
💖@shaerane_ta_khoda💖✌️
شاعـرانـہ تا خــ💞ــدا....💌
بسم الله الرحمن الرحیم أفوض أمری إلی الله... إن الله بصیر بالعباد... #بدیھہ_عشــــق💕 #part21 #ای
بسم الله الرحمن الرحیم
أفوض أمری إلی الله... إن الله بصیر بالعباد...
#بدیھہ_عشــــق💕
#part22
#زینب:
به محض اینکه رسیدیم خونه و لباس عوض کردیم مامان نامحسوس(!!) منو کشید تو اتاق و تند تند شروع کرد به مراحل تخلیه اطلاعاتی من😐😬!:
+ زینب این داداشت چش شده بود؟؟ تازه از سوریه برگشته اونجا چیزیش نشده بعد تو قم این بلاها سرش میاد؟؟؟ تو باید بدونی چیکار داره میکنه همیشه تو اولین نفری که کاراشو بهت میگه و باهات مشورتم میکنه!
- مامان جان!
مامان عباس که هرکاری بکنه درسته به من زودتر میگه ولی نهایتا ده دقه زودتر از اینکه به شما بگه!😐 تازه الانم که چیزی نشده! شنیدی که خودش گفت یه ذره دعواش شده با چندتا لات!!(فقط به بابام گفتیم در اصل دقیقا چی شده. مامانم ممکن بود حالش بد بشه) چرا انقد خودتو نگران میکنی مامان جون؟ بچه که نیست خودش مواظب خودش هست دیگه.
+ تو که هنوز مادر نشدی بفهمی من چی میگم!💔...
(باید ناز میکشیدم! شونه هاشو گرفتم)
- مامان...
+ ...
- مامانم...
+...
-مامان جون...(یواشکی اشکای جمع شده تو چشمشو پس زد و برگشت سمتم)
حرف شما درسته من مادر نشدم نمیفهمم... ولی خواهر که هستم...(راستشو بخواین واقعا بغضم گرفت اینجا...💔) اگه قرار باشه بلایی سرش بیاد میاد... با تعطیل کردن کار و سوریه نرفتن و اینا که جلوش گرفته نمیشه!... اگه تو خیابون تصادف کنه خدایی نکرده چیزیش بشه بهتره یا........
دیگه حرفمو ادامه ندادم... چون دیدم یهو روشو برگردوند که جلوی ترکیدن بغضشو بگیره... بغلش کردم و پشت کتفاشو ماساژ دادم.
چند دقه بعد که دیگه اروم شد یه ذره تو بغلش فشارم داد و بعد یه دفعه ولم کرد و رفت تو آشپزخونه!
حق داشت خب... نمیشد بگم الکی بیتابی میکنه! خودمم به زور خودمو اروم نگه میداشتم. ولی خب اون به هرحال مادر بود... مخصوصا از بعد شهادت دایی دومیم حساس تر شده بود. یه برادرش شهید دفاع مقدس بود یه برادرش شهید مدافع حرم❤️ من احساسات مادرانه شو نمیفهمیدم ولی اون خیلی خوب احساسات خواهرانه منو میفهمید!...
برگشتم سر درسم. چشمم که دوباره به کتاب هندسه افتاد حرصم در اومد! زیر لب گفتم آخه مجبور بودی؟؟؟ این چه رشته ای بود انتخاب کردی زینب!😐💔
دو تا سوال که حل کردم دیدم نه مخم نمیکشه امروز! رفتم تو آشپزخونه سر یخچال! یه دفعه چشمم خورد به بستههای آرد و تصمیم گرفتم کیک درست کنم😐😂(کلا تو تصمیم گیریای یهویی از خودم بهتر پیدا نمیشه😐💔😂)
(ادامه دارد....)
📝 بُشرےٰ 💖
💖@shaerane_ta_khoda💖✌️
شاعـرانـہ تا خــ💞ــدا....💌
از شام بلا؛ . . . . #شهید آوردند...💔😭
با یاد زینب تو پنهان شد در تب و تاب.mp3
2.75M
با یاد #زینب تو..
پنهان شد در تب و تاب..
ناگفته مانده هنوز..
غم های قلب #رباب..💔
همراه و هم نفست..
#زهرایی ماند به خدا..
شد خورشید همه ی..
#همسران_شهدا..💔💔
http://eitaa.com/Shaerane_ta_khoda
خبرها زيادند~خبرها شگفتند~از اون....wav
4.2M
شاعـرانـہ تا خــ💞ــدا....💌
ببین قهرمانای غوغای#شام... به آغوش صبح سپید اومدن...💔😭 #زینب... میدونه چی کشیدن... با #جون.. #شهادت
Misaq-Haftegi951005[05].mp3
8.64M
تو شیرزن کرب و بلایی #زینب
در قلب جمیع شیعه جایی #زینب
در کرب و بلای قصه ثابت کردی
بردرد حسینیان دوایی #زینب
#یازینبکبرےٰسلاماللهعلیه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️