eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
Hamed Miran - Delbari.mp3
7.24M
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky 🎙‌ حامد_میران 🎼‌ دلبری❤️❤️
چشمِ سیاهِ مستِ تو ، می‌کُند از کرشمه‌ای رهنِ شرابخانه‌ها ؛ خِرقه‌ی پارسای را...! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
امام علی عليه السلام: آنچه بخورى برود و آنچه بخورانى فراوان و پر بركت شود یک شب مانده به یه کوچولو تو ذهنت مرور کن ، ببین برادر یا خواهر، فامیل، همسایه ای، آشنا یا هرکس که‌ به ذهنت میرسه و می‌ دونی شاید دستش خالی باشه رو در حد توان که داری با هر طریق مقداری کمک مالی کن که شب یلدا همه با هم شاد باشیم ... نکنه یه وقت بچه ای برای یه مقدار میوه و تنقلات چشمش به در بمونه و دلش بشکنه! و نکنه یه وقت پدر و مادری شرمنده بشوند! داخل خیابون هم داری راه میری به یک یا چند تا از کارتن جمع کن ها و یا دوره گَردها یه مقدار از تنقلات و میوه‌ هات بده. ان شاالله این لحظه ها و این فرصت‌ ها را برای خوب بودن غنیمت بدونیم ... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
غزل شـروع نشد جز بہ نامِ چشمانت خدا ڪند ڪہ نیفـتم ز بامِ چشـمانت خدا کند که‌ بخوانی‌اگرچه‌قابل نیست غـزل سـرودہ برایت غـلامِ چـشـمانت تو ماه‌هستے و من‌چون پلنگ مغرورم ولے شدست دلم جَلد و رامِ چشمانت شـنـید قـلب مـن از آن نگاهِ پُر معنی هـزار جملـهٔ‌خوش‌از ڪلامِ چـشمانت اگر چہ هیچ نگفتے در آن نگاہ ، ولی ربـودہ اسـت دلم را پـیامِ چـشـمانت ✅️ ‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
پرسیـد زاهد معتقد هستـی به محشـر ؟ گفتم که آری ، چشم‌های محشری دارد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
مانند شهری که شده یک عمر اشغال ذهنم پراست از فکرهای رو به جنجال حرف از حواس پنجگانه نیست مردم حرف از تکاپوی دل است و عشق سیال می‌میرم و عشقم به او خروار خروار می‌بیند و عشقش به من مثقال مثقال او مردم‌آزار است و من تنها خودآزار فرمانده‌ای زخمی شده احساس پامال او هست حرف روز و شبهایم ولی کو اسمی که بر روی لبش باشد سبکبال گیجم، گمم در کوره‌راهی سرد و خاموش ای کاش می‌آمد کنارم گرم و خوشحال ذهنم دوباره پر شد از افکار مبهم مانند شهری که شده یک عمر اشغال ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شرمسارتوام ای دیده ازین گریه ی خونین که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 🌷 افشین کیف فاطمه رو روی میز خالی کرد. تلفن همراه فاطمه رو برداشت. کارت حافظه شو درآورد، و به گوشی خودش وصل کرد.به قسمت عکس و فیلم رفت.همه عکس و فیلم هاش باحجاب بودن.تعجب کرد،مگه میشه،شاید پاک کرده.حافظه شو ریکاوری کرد. نه،چیزی که افشین میخواست نبود. هیچ عکس و فیلم بی حجاب یا حتی بدحجاب هم توش نداشت. عصبانی شد و گوشی شو پرت کرد. تصمیم گرفت کاری کنه، که فاطمه بهش علاقه مند بشه. هرروز روی نیمکتی سر راه فاطمه می نشست.اما فاطمه اصلا متوجه افشین هم نمیشد. چند روز گذشت. فاطمه تو کتابخانه مشغول مطالعه بود.افشین با یه میز فاصله رو به روش نشست و خیره نگاهش میکرد.مدتی طول کشید تا فاطمه متوجه افشین شد. متوجه نمیشد چی تو سرشه،از نگاه افشین چیزی مشخص نبود.با آرامش از جاش بلند شد،وسایلش رو جمع کرد و رفت.ولی افشین همونجا نشسته بود و به رفتن فاطمه نگاه میکرد. از اون روز فاطمه فهمید اذیت های افشین شروع شده. از اون روز منتظر اتفاقات جدید بود. از اون روز وقتی افشین روی نیمکت سر راهش می نشست،متوجه ش میشد ولی بدون اینکه نگاهش کنه با خونسردی رد میشد. از اون روز سعی میکرد از مکان های شلوغ تر رفت و آمد کنه،فکر میکرد افشین پیش جمع مزاحمش نمیشه. دو هفته گذشت. بخاطر رفتار افشین با فاطمه توجه همه به فاطمه جلب شده بود. همه به عکس العمل های فاطمه نسبت به افشین و افشین نسبت به فاطمه کنجکاو شده بودن.بقیه فکر میکردن افشین به فاطمه علاقه مند شده. فاطمه روی نیمکتی منتظر مریم نشسته بود و کتاب میخوند.بازهم اطرافش شلوغ بود.افشین با یه شاخه گل نزدیک میشد. جلوی فاطمه ایستاد. فاطمه سرش پایین بود و به کتابش نگاه میکرد.متوجه کفش های مردانه جلوی پاش شد.سرشو آورد بالا.افشین رو دید که با یه شاخه گل رو به روش ایستاده و با لبخند نگاهش میکنه.ولی بی تفاوت نگاهش میکرد.افشین با لبخند گل رو روی کتاب فاطمه گذاشت و رفت؛بدون هیچ حرفی. فاطمه به اطرافش نگاهی کرد، همه نگاهش میکردن.مریم هم عقب تر ایستاده بود و نگاهش میکرد.فاطمه بابی‌تفاوتی گل روی نیمکت گذاشت، کتابش رو تو کیفش گذاشت.سمت مریم رفت و باهم رفتن. بقیه از رفتار فاطمه تعجب کردن.خیلی ها دنبال حتی یه نگاه افشین بودن. افشین چند بار دیگه هم تو موقعیت های مختلف پیش بقیه به فاطمه گل داده بود.کم کم همه به فاطمه اعتراض میکردن. مریم گفت: _نمیخوای کاری بکنی؟ - نه. _چرا؟ ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داره به نقطه پایانش میرسه و داره دانلود میشه ██████████▒ 99/5% ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ⭐در انتهای ✨اینگونه براتون آرزو می‌کنم ⭐️خدای بزرگ نصیبتون کند ✨هر آنچه از خوبی ها و عشق آرزو دارید ⭐️در این شب دل انگیز خدا ✨برایتان یک حس قشنگ ، یک شادی بی دلیل ⭐️یک نفس عطر خدا ، یک بغل یاد دوست ✨و دنیا دنیا آرزوی خوب دارم 🌓🌓🌓🌓 شبتون‌ غرق‌‌ در آرامش‌ 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
طلوع خورشید🌞 معجزه ی هر روز خداست🍂 یعنی هنوزهم "امید"هست زندگیتون پراز امید و آرزوهای قشنگ🍂 پنج‌ شنبه تون زیبا🍂 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون ‌مفرح‌ ودل‌ انگیز 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
من اناری را می‌کنم دانه به دل می‌گویم: خوب بود این مردم، دانه‌های دلشان پیدا بود 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا