ما ملت استقامتیم ای دنیا
جان برکف و سروقامتیم ای دنیا
از عزم و ارادههایمان کم نشود
ما منتظر شهادتیم ای دنیا
#پریسا_مصلح
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{نالد به حال زار من امشب سه تار من
این مایه تسلی شب های تار من
یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی
یادت بخیر یار فراموشکار من ...}
#شهریار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهادت_حضرت_امالبنین_س_🖤
#یا_باب_الحوائج
عباس باید مادرش امالبنین باشد
چون عشق زهرا در دل مادر عجین باشد
بعد از نگاه فاطمه امالبنین آمد
تا مرهم زخم امیرالمؤمنین باشد
بعد از نگاه فاطمه زهرای دیگر بود
آمد تسلای دلِ اولاد دین باشد
روزی که آمد خانهی مولا... کنار در
گفت مرثیهدار شهادت در زمین باشد
با کودکان فاطمه خواند روضهی مادر
گفت جایگاه فاطمه عرش برین باشد
من را قیاسی نیست با زهرای اطهر چون
من قطره و زهراست... دریای یقین باشد
من را قیاسی نیست با زهرای کوثر چون
او رشتههای چادرش حبلالمتین باشد
من هم کنیز فاطمه هستم و اولادش
اولاد زهرا.... از برایم نور عین باشد
عباس باید زادهی امالبنین باشد
دامان بانویی که سقا آفرین باشد
عباس گر بهر حسین در کربلا سقاست
چون زاده از یک مادری خیر آفرین باشد
#الهه_نودهی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
523771649_-1492226429.mp3
4.95M
🎙 #حجت_اشرف_زاده
🎼 دورت بگردم❤️
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
یا گرمی یک بوسه به پیشانی من باش
یا علت یک عمر پریشانی من باش
با فاصله ای امن که آسیب نبینی
بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش
#سید_تقی_سیدی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
چگونه زنده خواهم ماند در دنیای بعد از تو
میان خاطرات مانده از شبهای بعد از تو
چطور از شانه ام زلف تو را پرچین کنم دیگر
که بادی نیست باران نیست در فردای بعد از تو
چطور اندوه بر دارم من از چشمان محزونی
که امیدش به ماندن نیست در یلدای بعد از تو
چقدر آیینه برگیرم بگردم دور این شهر و
ننوشم جرعه ای از ساغر مینای بعد از تو
من از اهل جنون هستم از آنهایی که مجنونند
که هرگز بر نمیتابند یک لیلای بعد از تو
تو در این کهکشان مثل طلوع عشق می مانی
که نوری نیست در آنسوی ناپیدای بعد از تو
تو شعر صائبی هر روز تکرارت دل انگیز است
هزاران دل فدای نام نامیرای بعد از تو
#میکاییل_شهبازیان
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نفس در پرده ی دل می سراید
ز سعدی نکته درد آشنایی
«غرض نقشی ست کز ما باز ماند
که هستی را نمی بینم بقایی
مگر صاحب دلی روزی به رحمت
کند در حق مسکینان دعایی ...»
#حزین_لاهیجی (تضمین از #سعدی)
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
وقتی که ندارم ز گُلم هیچ نشانی
بگذار که اصلا بشود جنگ جهانی!
#میلاد_خانی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
8.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با لب سُرخت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه مسجد ساختی!
روی ماه خویش را در برکه میدیدی ولی...
سهم ماهی های عاشق را چهخوش پرداختی!
ما برای باتو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی
من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می توانستی نتازی بر من اما تاختی !
ای گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست !
عشق را شاید ولی هرگز مرا نشناختی ...
#فاضل_نظری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥
#پارتهفدهم💚🍀
پلیس اومد و هردو رو به کلانتری بردن. افشین از امیررضا شکایت کرد.
تو راهروی کلانتری نشسته بودن.با خونسردی گفت:
-خواهرت هم بخاطر تو هر کاری میکنه؟
امیررضا تازه متوجه شد،
که افشین از اول نقشه داشته عصبیش کنه تا باهاش درگیر بشه.عصبانی تر شد ولی سعی میکرد آرام باشه.اما افشین دست بردار نبود.گفت:
_بهتره فاطمه هم...
امیررضا بلند شد و با پا محکم تو دهان افشین زد.دهان افشین پر خون شد.
-اسم خواهر منو به زبان کثیفت نیار.
-داداش!!!
امیررضا و افشین سرشون رو برگردوندن. فاطمه بود که با تعجب و نگرانی به امیررضا نگاه میکرد.
امیررضا گفت:
_تو اینجا چکار میکنی؟!! برو خونه.
افشین گفت:
_داداشت چقدر برات مهمه؟ اون که بخاطر تو هر کاری میکنه.تو هم بخاطرش...
امیررضا نعره زد:
_دهان تو ببند آشغال
افسر پرونده از اتاق بیرون اومد و گفت: _چه خبره؟
به سربازی که مراقب امیررضا بود گفت:
_بیارشون تو.
امیررضا به فاطمه نگاه کرد و گفت:
_جان رضا برو خونه.
امیررضا و افشین رو بردن تو اتاق.
فاطمه همونجا روی صندلی نشست.به زمین خیره شده بود و اشک میریخت. حالش خیلی بد بود.بهتر که شد،دربست گرفت و رفت خونه.تو راه با پدرش تماس گرفت و جریان رو تعریف کرد.
-ببخشید بابا،شما بخاطر من خیلی اذیت میشین.
-دخترم،اگه مطمئنی کارت درست بوده پس قوی باش.شاید امتحانه که تا کجا پای ایمان و عقایدت میمونی.
-بابا،به رضا بگین من خونه م و پامو از خونه بیرون نمیذارم.خیالش راحت باشه.
افشین کسی رو مامور کرده بود بعد از اینکه با امیررضا درگیر شد و راهی کلانتری شدن به فاطمه خبر بده.
حاج محمود رسید.
این بار امیررضا با افشین تو اتاق کلانتری بود.حاج محمود نگاه گذرایی به افشین کرد و سمت امیررضا رفت.افشین به رفتار حاج محمود با پسرش هم با دقت نگاه میکرد.امیررضا تا متوجه پدرش شد، ایستاد و با احترام سلام کرد. حاج محمود پسرش رو بغل کرد و آرام نزدیک گوشش گفت:
_فاطمه گفت بهت بگم خونه ست و پاشو از خونه بیرون نمیذاره.خیالت راحت باشه.
افشین نمیشنید حاج محمود به پسرش چی میگه ولی دید که امیررضا نفس راحتی کشید.
حاج محمود از امیررضا جدا شد....
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
11.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ڪوتاهترین
قصهے شب
را به مـن بڪَو
با یڪ شب بخیر
از زبان تــو میشود
خدا را هم در خواب دید...
#حمیدرضا_عبداللهی
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky