eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
به هر کس "نیکی" کنی او را "ساخته ای" و به هر کس "بدی" کنی به او "باخته ای" پس بسازیم نه ببازیم.‌.. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
برای شامتـان موشک رسیده 🚀😂 خیال خامتان خوشک رسیده 😀 خبر دارم خودش را خیس کرده 😎 برای بنـیـامیـن پوشک رسیده😂 🇮🇷 ۱۴۰۳/۷/۱۰🇮🇷🇱🇧🇵🇸🇸🇾 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت دوست را، زیر باران باید دید عشق را، زیر باران باید جست زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت،حرف زد،نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
با تو خوشبخت ترم .بی تو ولی میمیرم بی تو تنهام ولی با تو که باشم ایلم شاعر چشم تو هستم که پیت هر شب و روز به غزل خوانی چشمان تو من مشغولم امر کن هر چه بخواهی همان خواهم شد من به فرمان تو ام با غزل و با بیلم بر لبت هر چه شکر بوده خدا پاشیده تیغ ابروی تو قابیل و منم هابیلم آنقدر حیله به چشمان قشنگت داری باغبانم که سیاسی شده چون چرچیلم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
وحشت زده گشته این سگِ اسرائیل این خائنِ پَست و بی رگِ اسرائیل گردیده اَجیرِ دامِ شیطانِ بُزرگ این جانی و شِمر و دلقکِ اسرائیل ( شمرِ امروزه) 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو در جان منی...دردت به جانم، مهربانم شدی با شعرهایت هم زبانم ، مهربانم ندارم همدمی جز خلوت دنج خیالت که در رؤیا شده هم آشیانم، مهربانم مرا جز وسعت آغوش تو دنیا نباشد تمام باورم ! هستی جهانم ، مهربانم زده آتش تب طوفان چشمت بر وجودم قرار ساحلم ،عشق نهانم، مهربانم شرار شور شیرینم اسیر چنگ بیداد تویی فرهاد و تنها قهرمانم ،مهربانم اگر حتی نبینم تا ابد برق نگاهت خیالت گشته تنها کهکشانم، مهربانم دل "زیبا" همیشه تنگ چشمان تو باشد تو ای خورشید عزت، سایبانم ،مهربانم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دنبال آدم بی ادعایی می گشتم که به دلم بنشیند در چار چوب در ، با روی ترش کرده نگاهم را انداختم به موکت کف اتاق بسیج و گفتم :«من دیگه از امروز به بعد ، مسئول روابط عمومی نیستم .خدافظ!» فهمید کارد به استخوانم رسیده . خودم را برای اصرارش آماده کرده بودم . شاید هم دعوایی جانانه و مفصل برعکس ، در حالی که پشت میزش نشسته بود ، آرام با اطمینانه، گونهٔ پرریشش را گذاشت روی مشتش و گفت :«یه‌نفر رو به جای خودتون مشخص کنید و برید !» نگذاشتم به شب بکشد . یکی از بچه ها را به خانم ابویی معرفی کردم . حس کسی که بعد از سال ها تنگی نفس ، یک دفعه نفسش آزاده می شود ، سینه ام سبک شد ... چیزی روی مغزم ضرب گرفته بود :«آزاد شدم !» صدایی حس می کردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه. به خیالم بازی تمام شده بود اما زهی خیال باطل! تازه اولش بود . هر روز به هر نحوی پیغام می فرستاد و می خواست بیایید خواستگاری جواب سربالا می دادم . داخل دانشگاه جلویم سبز شد . و خیلی جدی و بی مقدمه پرسید :«چرا هرکی رو می فرستم جلو، جوابتون منفیه؟»😑 بدون مکث گفتم :«ما به درد هم نمیخوریم !» 🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد :«ولی من فکر می کنم خیلی هم به هم میخوریم !» جوابم راکوبیدم توی صورتش :« آدم باید کسی که می خواد همراهش بشه ، به‌دلش بشینه ! خنده پیروزمندانه ای سر داد . انگار به خواسته اش رسیده بود :«یعنی این مسئله حل بشه ، مشکل شمام حل میشه ؟!» جوابی نداشتم ... چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم . از همان جایی که ایستاده بود ، طوری گفت که بشنوم :«ببینید ! حالا این قدر دست دست می کنید ، ولی میاد زمانی که حسرت این روزا رو بخورید !» زیر لب با خودم گفتم «چه اعتماد به نفسی کاذبی» اما تا برسم خانه ، مدام این چند کلمه در ذهنم می چرخید : «حسرت این روزا !» مدتی پیدایش نبود ، نه در برنامه های بسیج ، نه کنار معراج شهدا . داشتم بال در می آوردم . از دستش راحت شده بودم کنجکاوی ام گل کرده بود بدانم کجاست خبری از اردوهای بسیج نبود ، همه بودند الا او .. خجالت می کشیدم از اصل قضیه سر در بیاورم. تا اینکه کنار معراج شهدا اتفاقی شنیدم از او حرف می زنند یکی داشت می گفت :«معلوم نیست این محمد خانی این همه وقت توی مشهد چی کار می کنه !» نمی دانم چرا ..! یک دفعه نظرم عوض شد! دیگر به چشم یک بسیجی افراطی و متحجر نگاهش نمی کردم . حس غریبی آمده بود سراغم . نمی دانستم چرا این طور شده بودم ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آروزی بزرگ شدن احمقانه ترین تصمیم هر کودکی بود که بی صبرانه کفشهایش را بزرگتر انتخاب میکرد شاید نمره ی کفشهایش اورا بزرگتر نشان دهد ندانست بزرگ میشود و در آرزوی بازی کودکانه ای شب ها بیدار میماند نمیدانست قایم شدن در پشت پدر یا مادر از دست شکستن شیشه ی همسایه چه تکیه گاهی داشت بزرگتر شد و نفهمید دل کوه درد میشود از تنهایی . کاش دنیایش به اندازه ی خریدن دوچرخه بهش آرامش میداد کاش درخت شکلات آرزوهایش رشد میکرد کاش وقتی بیدار میشد برای رفتن به مدرسه نیم ساعت زودتر بود که دوباره کمی بخوابد با لباس مدرسه ... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky