فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«بسم الله القاصم الجبارین
بفرمایید اینم از پدافند ارتش جمهوری اسلامی ایران در خوزستان در مقابله و انهدام پرتابه های دشمن، درود بر دلاورمردان ارتش و سپاه
مرگ بر اسرائیل، مرگ بر آمریکا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🇮🇷🚀🚀🇮🇷
✅ پدافند هوایی
فرموده کسی زمینه سازی نکند
پایـش ز حـریـم خـود درازی نکند
دشمن که خبر ندارد از موشک ما
در کشـور مـا تـرقـه بـازی نکند
🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸🚀
ما عاشق نام مرد میـدان هستیم
ما پیـرو راه رو سـفیدان هستیم
با حکـم خـدا به یـاری رهـبـرمان
ما منتـقم خون شـهیدان هستیم
#بهروز_عبداللهی_صدرآبادی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
پسرک در آغوش پدر
خوابیده بود
در حال نوازش به دمر
خوابیده بود
پسرک بیدار شد از زبری
دست پدر
افسوس پدر زیر خاک
خوابیده بود
#حسین_رمضانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بر همه مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب الله سرافراز بایستند.
مقام معظم رهبری(حفظه الله)
از گردنم وا میکنم رنگین کمان را
شاید مرمت کرد زخم آسمان را
ماه و ستاره _این طلای گوشواره_
وا میکنم از گوشهایم کهکشان را
در چشم مادر سکه سکه برق شادیست
آورده همراه خودش ذوقی عیان را
سرویس عقد خواهرم زیباست، دریاست
از گردنش برداشت باری بیکران را
ما پشت سنگرها جلوداریم هربار
تاریخ را دیدی؟ بخوان رزم زنان را
لالایی گهوارهها شعری حماسیست
هر شب تکان دادیم اینگونه جهان را
شاید همین، یک روز دستم را بگیرد
وا میکنم از دست خود، شوقی گران را
#عاطفه_جوشقانیان
#ایران_همدل
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
غمخوار من به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای من و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیریام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی
ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی!
#فاضل_نظری✨
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
گر بشکند دلي دگر آن دل نمی شود
چینی بند خورده کجا سوز چای داغ!
#عاصی"
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
خلاف باور گندم، به سیب معتقدم
به بودن دل گرم و حبیب معتقدم
نه آدمم، نه هوای بهشت در سر من
جهنم است و به هرم فریب معتقدم
رها شدن به چه قیمت ؟ بیا و بندم کن
پرنده ام که به دار و صلیب معتقدم
کنار کوردلیهای بی حساب جهان
به چشمهای سیاه نجیب معتقدم
بیا و ماندن خود را حروف چینی کن
که من به شرح وجودت عجیب معتقدم
برای دیدن لبخندهای معجزه گر
به ذکر آیه ی امن یجیب معتقدم
#پریسا_مصلح
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
جز دربه دری دگرچه داری ای عشق
از عاشق خود خبر نداری ای عشق
کردی تو سیاه روزگارانم را
زیراکه تو ختم روزگاری ای عشق
#شبگرد
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از صبر و شکیبم
شهریارا شهره آفاق
همه آفاق هم حیران
در این صبر و شکیب من
#شهریار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمان_قصهی_دلبری
#قسمتشصتوسهوشصتوچهار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
#قسمت_شصت_وسوم
برایش دو بار عقيقه کرد : يك بار یک ماه و نیم بعد از تولدش که عقیقه را ولیمه داد ، یکی هم برد حرم حضرت معصومه (ع)
برای خواندن اذان و اقامه در گوشش ، پیش هرکس که زورمان رسید بردیمش . در یزد رفتیم پیش حاج آقا آیت اللهی و حاج آقا مهدوی نژاد
در تهران هم حاج آقا قاسمیان ، حاج منصور ارضی و حاج حسین مردانی..
باهم رفتیم منزل حاج آقا آیت اللهی .
حرف هایی را که ردوبدل میشد ، میشنیدم .
وقتی اذان واقامه حاج آقا تمام شد ، حمدحسین گفت :
« دو روز دیگه میرم مأموریت ، حاج آقا دعاکنین شهید بشم!»
هری دلم ریخت
دیدم دستشان را گذاشتند روی سینه محمد حسین و شروع کردند به دعاخواندن..
بعد که دعا تمام شد ، گفتند : « ان شاء الله خدا شما رو به موقع ببره ،.
مثل شهید صدوقی ، مثل شهید دستغیب! »
داخل ماشین بهش گفتم : « دیدی حاج آقا هم موافق نبودن حالا شهید بشی؟! »
سری بالا انداخت و گفت : « همه این حرفا درست ، ولی حرف من اینه :
لذتی که علی اکبر امام حسین برد ، حبیب نبرد! »
روزی که می خواست برود مأموریت ، امیرحسین ۴۷ روزش بود .
دل کندن از آن برایش سخت بود
چند قدم میرفت سمت در ، برمی گشت دوباره نگاهش می کرد و
می بوسیدش
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
#قسمت_شصتوچهارم
وقتی میرفت مأموریت ، با عکس های امیرحسین اذیتش می کردم
لحظه به لحظه عکس تازه می فرستادم برایش.
می خواستم تحریکش کنم زودتر برگردد 🤦🏻♀
حتی صدای گریه و جیغش را ضبط می کردم و می فرستادم که ذوق کند
هر چی استیکر بوس داشت فرستاد ..
دائم می پرسید :
« چی بهش می دی بخوره؟! داره چی کار می کنه؟!
وقتی گله می کردم که اینجا تنهام و بیا ، می گفت :
«برو خدا رو شکر کن حداقل امیرحسین پیش تو هست ، من که هیچ کس پیشم نیست!»
می گفت : « امیرحسین روببر تموم هیئتایی که باهم میرفتیم! »
خیلی یادش می کردم در آوردن و بردن امیرحسین به هیئت ..
به خصوص موقع برداشتن ساک و وسایلش
هیچ وقت نمی گذاشت هیچ کدام را بردارم ، چه یک ساک ، چه سه تا ..
به مادرم می گفتم : « ببین چقدر قده .. نمیذاره به هیچ کدومش دست بزنم!»
امیرحسین که آمد ، خیلی از وقتم را پر می کرد و گذر ایام خیلی راحت تر بود
البته زیاد که با امیرحسین سروکله میزدم ، یاد پدرش می افتادم و اوضاع برایم بدتر میشد ..
زمان هایی که برای امیرحسین مشکلی پیش می آمد ، مثلا سرماخوردگی ، تب و لرز و همین مریضی های معمولی ، حسابی به هم می ریختم
هم نگرانی امیرحسین را داشتم و هم نمی خواستم بهش اطلاع بدهم ، چون می دانستیم ذهنش درگیر و از نظر روحی خسته می شود
می گذاشتم تا بهتر شود ، آن موقع می گفتم : « امیرحسین سرما خورده بود ، حالا خوب شده! »
#ادامهدارد..🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky