eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«بسم الله القاصم الجبارین بفرمایید اینم از پدافند ارتش جمهوری اسلامی ایران در خوزستان در مقابله و انهدام پرتابه های دشمن، درود بر دلاورمردان ارتش و سپاه مرگ بر اسرائیل، مرگ بر آمریکا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🇮🇷🚀🚀🇮🇷 ✅ پدافند هوایی فرموده کسی زمینه سازی نکند پایـش ز حـریـم خـود درازی نکند دشمن که خبر ندارد از موشک ما در کشـور مـا تـرقـه بـازی نکند 🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸🇮🇷🇵🇸🚀 ما عاشق نام مرد میـدان هستیم ما پیـرو راه رو سـفیدان هستیم با حکـم خـدا به یـاری رهـبـرمان ما منتـقم خون شـهیدان هستیم ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
پسرک در آغوش پدر خوابیده بود در حال نوازش به دمر خوابیده بود پسرک بیدار شد از زبری دست پدر افسوس پدر زیر خاک خوابیده بود 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
بر همه مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب الله سرافراز بایستند. مقام معظم رهبری(حفظه الله) از گردنم وا می‌کنم رنگین کمان را شاید مرمت کرد زخم آسمان را ماه و ستاره _این طلای گوشواره_ وا می‌کنم از گوش‌هایم کهکشان را در چشم مادر سکه سکه برق شادی‌ست آورده همراه خودش ذوقی عیان را سرویس عقد خواهرم زیباست، دریاست از گردنش برداشت باری بی‌کران را ما پشت سنگرها جلوداریم هربار تاریخ را دیدی؟ بخوان رزم زنان را لالایی گهواره‌ها شعری حماسی‌ست هر شب تکان دادیم اینگونه جهان را شاید همین، یک روز دستم را بگیرد وا می‌کنم از دست‌ خود، شوقی گران را 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
غم‌خوار من به خانه‌ی غم‌ها خوش آمدی با من به جمع مردم تنها خوش آمدی  بین جماعتی که مرا سنگ می‌زنند می‌بینمت برای تماشا خوش آمدی  راه نجات از شب گیسوی دوست نیست ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی  پایان ماجرای من و عشق روشن است ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی  با برف پیری‌ام سخنی بیش از این نبود منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی  ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی! ✨‎ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
گر بشکند دلي دگر آن دل نمی شود چینی بند خورده کجا سوز چای داغ! " 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
خلاف باور گندم، به سیب معتقدم به بودن دل گرم و حبیب معتقدم نه آدمم، نه هوای بهشت در سر من جهنم است و به هرم فریب معتقدم رها شدن به چه قیمت ؟ بیا و بندم کن پرنده ام که به دار و صلیب معتقدم کنار کوردلیهای بی حساب جهان به چشمهای سیاه نجیب معتقدم بیا و ماندن خود را حروف چینی کن که من به شرح وجودت عجیب معتقدم برای دیدن لبخندهای معجزه گر به ذکر آیه ی امن یجیب معتقدم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
جز دربه دری دگرچه داری ای عشق از عاشق خود خبر نداری ای عشق کردی تو سیاه روزگارانم را زیراکه تو ختم روزگاری ای عشق 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از صبر و شکیبم شهریارا شهره آفاق همه آفاق هم حیران در این صبر و شکیب من ‌ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قصه‌دلبری برایش دو بار عقيقه کرد : يك بار یک ماه و نیم بعد از تولدش که عقیقه را ولیمه داد ، یکی هم برد حرم حضرت معصومه (ع) برای خواندن اذان و اقامه در گوشش ، پیش هرکس که زورمان رسید بردیمش . در یزد رفتیم پیش حاج آقا آیت اللهی و حاج آقا مهدوی نژاد در تهران هم حاج آقا قاسمیان ، حاج منصور ارضی و حاج حسین مردانی.. باهم رفتیم منزل حاج آقا آیت اللهی . حرف هایی را که ردوبدل میشد ، میشنیدم . وقتی اذان واقامه حاج آقا تمام شد ، حمدحسین گفت : « دو روز دیگه میرم مأموریت ، حاج آقا دعاکنین شهید بشم!» هری دلم ریخت دیدم دستشان را گذاشتند روی سینه محمد حسین و شروع کردند به دعاخواندن.. بعد که دعا تمام شد ، گفتند : « ان شاء الله خدا شما رو به موقع ببره ،. مثل شهید صدوقی ، مثل شهید دستغیب! » داخل ماشین بهش گفتم : « دیدی حاج آقا هم موافق نبودن حالا شهید بشی؟! » سری بالا انداخت و گفت : « همه این حرفا درست ، ولی حرف من اینه : لذتی که علی اکبر امام حسین برد ، حبیب نبرد! » روزی که می خواست برود مأموریت ، امیرحسین ۴۷ روزش بود . دل کندن از آن برایش سخت بود چند قدم میرفت سمت در ، برمی گشت دوباره نگاهش می کرد و می بوسیدش ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قصه‌دلبری وقتی میرفت مأموریت ، با عکس های امیرحسین اذیتش می کردم لحظه به لحظه عکس تازه می فرستادم برایش. می خواستم تحریکش کنم زودتر برگردد 🤦🏻‍♀ حتی صدای گریه و جیغش را ضبط می کردم و می فرستادم که ذوق کند هر چی استیکر بوس داشت فرستاد .. دائم می پرسید : « چی بهش می دی بخوره؟! داره چی کار می کنه؟! وقتی گله می کردم که اینجا تنهام و بیا ، می گفت : «برو خدا رو شکر کن حداقل امیرحسین پیش تو هست ، من که هیچ کس پیشم نیست!» می گفت : « امیرحسین روببر تموم هیئتایی که باهم میرفتیم! » خیلی یادش می کردم در آوردن و بردن امیرحسین به هیئت .. به خصوص موقع برداشتن ساک و وسایلش هیچ وقت نمی گذاشت هیچ کدام را بردارم ، چه یک ساک ، چه سه تا .. به مادرم می گفتم : « ببین چقدر قده .. نمیذاره به هیچ کدومش دست بزنم!» امیرحسین که آمد ، خیلی از وقتم را پر می کرد و گذر ایام خیلی راحت تر بود البته زیاد که با امیرحسین سروکله میزدم ، یاد پدرش می افتادم و اوضاع برایم بدتر میشد .. زمان هایی که برای امیرحسین مشکلی پیش می آمد ، مثلا سرماخوردگی ، تب و لرز و همین مریضی های معمولی ، حسابی به هم می ریختم هم نگرانی امیرحسین را داشتم و هم نمی خواستم بهش اطلاع بدهم ، چون می دانستیم ذهنش درگیر و از نظر روحی خسته می شود می گذاشتم تا بهتر شود ، آن موقع می گفتم : « امیرحسین سرما خورده بود ، حالا خوب شده! » ..🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky