eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
30 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 شهید گمنامی که در خواب هویتش را به دخترش نشان داد.🥺😭 حتما ببینید... 🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
کار مجنون هاست از لیلا شکایت می‌کنند "با زبان گریه از دنیا" شکایت می‌کنند شیوه دل بردن از معشوقه‌ها تا سخت شد از صبوریهایشان هر جا شکایت می‌کنند اشک در چشمانشان وقتی که می‌خشکد فقط خشکسالی را بهانه یا شکایت می‌کنند در کنار ساحل آرام دور از هر خطر بی‌هنرها از تب دریا شکایت می‌کنند در بلاتکلیفی احساسشان با بوسه‌ها بی‌سبب از تلخی لبها شکایت می‌کنند این جماعت در بیان عشق هم سردرگمند با چه رویی از غم فردا شکایت می‌کنند 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
انداخته در چاییِ من قندش را گلهای محمدی لبخندش را تا خسرو کافه های تهران باشم شیرین زد و بخشید سمرقندش را 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یاعَلی بنِ موسَی الرّضا غزل : چشمم به راهِ توست ِ روزی رضا ، به شهرِ دلِ من گذارکن پاییزِ سردِ خاکِ تنم را بهار کن مَردم به اَقرَبا صِله ی رَحم می کنند رحمی به حالِ این دلِ تنهای زار کن جغرافیای مِهرِ تو می جویم از ضریح دل جویی از مسافِرِ بی غمگسار کن شیرِ فلک به آهوی چشمت رضا، اسیر؛ دعوت مرا به مُعجزِ لَیل و نَهار کن درمانِ هِجرِ چِهره ی ماهت اگرچه نیست؛ ما را به دَردِ عشقِ لقایت ،دچارکن وقتی نِقابِ خاک به رُخساره می کِشم؛ چشمم به راهِ توست ، گُذر بَر مَزار کن هرجا قَدم نهی، به خدا ،نور گستری؛ باز آ مَزارِ تارِ مرا پُر نگار کن تا سَر به خاکِ پای تو غلتان کنم،رضا؛ بَر من نظر تو ای گُلِ زیبا عذار کن دستی زِ خاک تا که بَرآرَم زِ دامنت در روزِ حَشر ، خاکِ تَنم ، بَرکنار کن دنیا ،غریب خانه ی زِندانِ مُردگی ست ما را به شهرِ عشقِ خودت رَهسپار کن در هِجرِ رویِ توست،"جهاندیده"داغدار او را تو از مشاهده ات بی قرار کن هرسال بَهرِدیدنت ای دوست ، مشهدم روزی رضا ، به شهرِ دلِ من گذار کن 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
چه کسی می‌داند ... که تو در پیله تنهایی خود تنهایی ؟ چه کسی می‌داند ؛ که تو در حسرت یک روزنهٔ فردایی ! پیله ات را بگشا ... تو به اندازه پروانه شدن زیبایی ! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ارزشی گر چه ندارد تنِ فرسوده‌ی من شکرِ ایزد که تو ای عشق خریدار منی 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهی ها گریه شان دیده نمیشود گرگ ها خوابیدنشان عقاب ها سقوطشان و انسان ها درونشان.. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
همه دنیا که از اینجا برود می‌مانم سرِ بالینِ تو هر شب غزلی میخوانم پیش تو زندگی انگار که معنا دارد تو همانی که خدا داد به‌من،می‌دانم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
سرودن غزل تشابه عجیبی ازتجلی شدن گل درحیاط مابود که بهانه ای برای التیام درجاده فردای زندگی ! غزل همیشه جاری ایست درخلوت دل همسفرتنهایی است 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 قصه‌دلبری من هم حسابی می افتادم روی دنده لج که از خر شیطان پیاده شود . . همه چیز را تعطیل می کردم مثلا وقتی میرفتیم بیرون ، به خاطر این حرفش می نشستم سرجایم و تکان نمی خوردم حسابی از خجالتش در آمدم تا دیگر از زبانش افتاد که بگوید : « همسر شهید محمد خانی ! » روزی از طرف محل کارش خانواده ها را دعوت کردند برای جشن . ناسازگاری ام گل کرد که « این چه جشنی بود ؟ این همه نشستیم که همسران شهید بیان روی صحنه و یه پتو از شما هدیه بگیرن ؟ این شد شوهر برای این زن ؟ اون الان محتاج پتوی شما بود ؟ آهنگ سلام آخر خواجه امیری رو گذاشتن و اشک مردم در اومد که چی ؟ همه چی عادی شد ؟ » باید میرفتیم روی جایگاه وهديه می گرفتیم که من نرفتم . فردایش داده بودند به خودش آورد خانه . گفت : « چرا نرفتی بگیری ؟ » آتش گرفتم.. با غیظ گفتم : « ملت رو مثل نونوایی صف کرده بودن که برن یکی یکی کارت هدیه بگیرن! برم جلوبگم من همسر فلانی ام و جلوی اسمت رو امضا کنم ؟ محتاج چندرغاز پولشون نبودم! » گمان کردم قانع شد که دیگر من را نبرد سرکارش حتی گفت : « اگه شهید هم شدم ، نرو! » همیشه عجله داشت برای رفتن . اما نمیدانم چرا این دفعه ، این قدر با اطمینان رفتار می کرد . .🚶🏻‍♀ رفتیم پلیس ۱۰+ تا پاسپورت امیرحسین را بگیریم ، بعدهم کافی شاپ می گفتم : « تو چرا این قدر بی خیالی ؟ مگه بعدازظهر پرواز نداری ؟ » بیرون که آمدیم ، رفت برایم کیک بزرگی خرید . گفتم : « برای چی ؟ » گفت : تولدته! » اما تولدم نبود ولی بعد رفتیم خانه مادرم دور هم خوردیم ..🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky