eitaa logo
کلبه ی شعر
@shaeranehayemahkhaky
2.7هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
36 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
پرسش‌ها
قوانین
داغ‌ترین‌ها
چندسکویی
پیوستن
کلبه ی شعر
2.7هزار دنبال‌کننده
دانلود
مطالب قبلی
shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1 مشاهده
shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1 مشاهده
کلبه ی شعر
1.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دردهای دل علی علیه السلام💔💔 سوخته ام چون شمع اندر این میان ای فاطمه نیست‌درخانه‌به‌جز‌آه‌وفغان‌ای‌فاطمه بال بگشودی ورفتی با پدرپیش خدا مانده ام.تنهامیان‌غافلان‌ای‌فاطمه درب خانه نیمه سوز است وکلونش‌پیش رو گشته‌ام ازخاطراتت‌ناتوان‌ای‌فاطمه قامتم خم گشت ومویم شدسفید ازداغ تو داغ هجران توسخت است الامان ای فاطمه طفلکانم بی توسرگردان ومحزون گشته اند دربهار عمر خویش گشتی خزان ای فاطمه میبرد زینب دلم را تاگداز ناله ها وقتی میگیرد زتو جایی نشان ای فاطمه میروم با چاه کنم درد ودلم را باز گوی بس شده دردهای من درمن نهان ای فاطمه سوزم از آنکه بدست خود تورا کردم کفن کس ندانست رنج این درد گران ای فاطمه نیمه شب راه من است زین پس بیایم روی خاک تابه کی باشم چونین محزون جان ای فاطمه ذولفقارم را به فرمان خدا دارم قلاف ورنه میریخت از دمش خون جهان ای فاطمه (قمر) 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
225 مشاهده
کلبه ی شعر
فاطمه(س) یعنی که زهرایِ علی(ع) فاطمه هم بنت و هم امِّ نبی فاطمه هم جسم و هم جانِ علی فاطمه یعنی که جانانِ علی فاطمه یعنی ز حق گفتن ز جان فاطمه یعنی علی ؛ یعنی جهان فاطمه فخرِ محمّد ؛ مصطفی فاطمه یعنی تمامِ مرتضی نام زیبایت کنم من زمزمه فاطمه یا فاطمه یا فاطمه بی تو حیدر با غمت در خانه شد با تمام رنج‌ها همسایه شد ای تو ماوای دلِ زارِ علی غمگسار هر شبِ تارِ علی سینه ی حیدر بدون تو پر آه دردِ دل را بی تو خود گوید به چاه: ای خدا زهرا چو از من پر کشید رنگ شادی را دگر چشمم ندید از همان لحظه که پهلویش شکست قامتِ من از غمش دیگر خمید این منم حیدر که بی زهرا شدم در میان موج غم تنها شدم بعد او دیگر مجال آه نیست آسمان هستی ام را ماه نیست آنکه خود زهرای اطهر بوده است مونس اسرار حیدر بوده است فاطمه ای پاره ی جانِ رسول از غمت ارض و سما گشته ملول فاطمه ای چاره ی هر مشکلم ای تو مهتابِ درون محفلم از پیِ بابا شتابان می‌روی بی تو ای وایِ من و وایِ دلم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
214 مشاهده
کلبه ی شعر
🌹آیت الله رئیسی، سال گذشته در چنین شب هایی ... ناگهان‌ ‌باز‌ دلم‌ یاد‌ تو‌ افتاد‌ وشکست🥺😭😭 🕊شادی روح بلندش صلوات 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
211 مشاهده
کلبه ی شعر
علی جعفریمادر سوخت؛ محمدتقی عارفیان.mp3
زمان: حجم: 7.51M
‌ 🏴 اَلسَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ یک‌باره آتش شعله زد عالم سراسر سوخت وقتی‌که پیش چشم مردم ناگهان در سوخت نامردمان مزد رسالت را عجب دادند از ظلمشان، بعد از نبی، قرآن و کوثر سوخت هم غنچه‌ای از بوستان فاطمه افتاد هم روحِ مابین دوپهلوی پیمبر سوخت شد سورۀ کوثر سراسر شعله‌ور از کین یعنی "فَصَلِّ" با "لِرَبِّک" سوخت "وَانْحَر" سوخت وقتی‌که آتش در سرای مرتضی افتاد گویی که قرآن هم از اول تا به آخر سوخت هم روی بانوی دو عالم شد کبود از ظلم هم در میان آتش از او موی و معجر سوخت در با لگد وا شد به‌پا شد محشر کبری روضه چه جان‌کاه است و کوتاه است: مادر سوخت زهرا سپاه مرتضی بود و علمدارش آری، علمداری که پیش میر لشکر سوخت در حملۀ ظلم و نفاق و لشکر شیطان افتاد از پا حیدر و محبوب داور سوخت هر بیت آتش دارد از این داغ عالم‌سوز از سوز آه فاطمه دیوان و دفتر سوخت ✍️‌ 🎙 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
257 مشاهده
کلبه ی شعر
4.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای‌شعله‌ این‌درگاه‌ اطهر را‌مسوزان‌ گلزار آیین‌ پیمبر(ص) را‌مسوزان‌ ای‌شعله‌از‌وسواس‌خناسان‌حذر‌کن‌ محراب‌علم‌ودین‌ودفتر‌ را‌مسوزان‌ در‌آستانی‌‌که‌مقام‌اهل‌بیت(ع)‌است‌ سجاده‌وتسبیح منبر مسوزان‌ حُب‌الهی دارد‌ مهری خدایی قلب‌شفیع‌ روز محشر‌رامسوزان‌ تا‌صحبت‌راز‌و‌نیاز جبرئیل است‌ بال‌و‌پَر آیات‌ کوثر را نسوزان‌ ای‌‌قبله‌گاه‌خاکیان است‌وملایک مأوای‌شمس‌و‌ماه‌واختر‌را‌مسوزان‌ او‌جان‌احمد(ص)‌باشد‌وجانان حیدر(ع) روح‌وروان‌وجان‌حیدر‌ را‌مسوزان‌ یا‌فاطر‌بحق‌فاطمه‌بظهور‌الحجة🌷 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
211 مشاهده
کلبه ی شعر
از ازل ای‌دل به‌غم خوردن تو عادت داشتی! از همان آغاز بر پایان‌ رضایت داشتی... غصّه‌ها را می‌گرفتی یک‌به‌یک از یارِ خویش‌ سال‌ها این‌گونه دستی در رفاقت داشتی... سودی از عقلِ کج‌اندیشت نمی‌بردی ولی در جنون گویا به تعبیری، مهارت داشتی... از ازل می‌خواستی آیینه باشی اندکی قدرِ یک پروانه بر آتش ارادت داشتی..!؟ تازگی‌ ها دیده‌ ای خود را درونِ آینه کی‌به‌مجنون‌این‌چنین‌روشن‌شباهت داشتی..؟ شعله‌ای در دل نهان کردم بسوزم تا ابد در امانت کاشکی، شرم‌ از خیانت داشتی... می‌پرستیدی مرا گر چون من عاشق می‌شدی دوستم ای‌ دوست حتماً، تا قیامت داشتی... کشوری در دل بنا کردم، برایت پیشکش بی‌وطن چون باد امّا قصدِ غارت داشتی... شکوه کردی زندگانی پیش‌ از او لطفی نداشت بعد از او دیگر بگو، خود خوابِ راحت‌داشتی..!؟ 📓خیانت_در_امانت ✍حسن_کریم‌زاده ✓ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
214 مشاهده
کلبه ی شعر
🌸 رمان 🌸 دستمو رو اسمش کشیدم وگفتم: _میدونی قهرمان! دلم خیلی برای عباس تنگ شده! نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم: _یعنی اونم دلش برام تنگ شده؟!! نگاهمو به سنگ سردی کشوندم که چند سال بود شده بود همدرد من با بغض گفتم: _بابا جونم! برای عباس دعا کن، دعا کن که سالم … نتونستم جمله ام رو کامل کنم، سرمو گذاشتم رو زانوهام و آروم آروم اشک ریختم، دیگه روم نمیشد اینو بخوام،  ،  که و خیلی وقته ،  اونوقت من تو این دوسه هفته اینجوری بی تابی میکردم… ان شاالله که عباس من برمیگرده، ان شاالله برمیگرده، من هنوز برای نفس کشیدن به عطر یاسش احتیاج دارم … از اتوبوس پیاده شدم،احساس سبکی میکردم، همیشه همینجوری بود، شهدا خوب پذیرایی میکردن ازم،جوری که تا چند وقت حالم خوبِ خوب بود از ایستگاه تا رسیدن به سر کوچه مون کمی باید پیاده میرفتم، هوا یه کمی گرم بود اما نه اونقدر که نشه تحمل کرد، به هر حال پیاده روی رو دوست داشتم،  نگاهم به ماشینا بود به آدما، به بچه هایی که درحال بازی بودن،  وقتی ببینی همه در یک روز دارن زندگی میکنن، دیگه نیست که بریزه برسرشون، دیگه اثری از و نیست، همه چیز داره پیش میره …با سرخوشی قدم میزدم و افکارای عجیبی تو ذهنم میساختم،  یه دفعه سر کوچه نگاهم افتاده به سه نفر که باهم درگیر شده بودن،دو نفر با یه نفر گلاویز شده بودن،به اون پسره که داشتن میزدنش نگاه کردم، کمی دقت کردم، یه لحظه احساس کردم خیلی گرمم شد،  وای نه …امکان نداره …قدمامو تند تر کردم و تقریبا با حالت بدو رفتم سمتشون،  در همین حین یه آقایی از مغازه اومد بیرون و رفت تا جداشون کنه که اون دو تا سوار ماشینشون شدن و در رفتن، خودمو رسوندم بهش،  نفس نفس میزدم، با نگرانی نگاهش کردم وگفتم: _چیشده؟؟؟؟ چیکارت داشتن؟!!!!!! ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
209 مشاهده