eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
3.5هزار ویدیو
30 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
قاصدک! شعر مرا از بر کن برو آن گوشه‌ی باغ سمت آن نرگس مست و بخوان در گوشش و بگو باور کن یک نفر یاد تو را دمی از دل نبرد... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
با عشق تو از غیر تو بیگانه شوم با شعر، اسیر در این خانه شوم در پیله ی تنهایی خود می مانم روزی برسد دوباره پروانه شوم ✅️عضوکانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
. وحشت از عشق که نه ، ترسم ازاین فاصله هاست  وحشت از غصه که نه ، ترسم از این خاتمه هاست ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست صحبت از کشتنِ ناخواسته عاطفه هاست کوله باریست پر از هیچ ، که بر شانه ماست گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
کنج ایوان دلت آرام بودم سرد بود اما دلم را گرم نگاهت کردی بمان کنارم دور نشو گم نشو سرد نشو که بی تو سردی چلّه دار یلدا استخوانم را می سوزاند... پیشاپیش یلدا مبارک🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
Mohammad Bahram - Azizam 128.mp3
3.16M
🎙 🎼 عزیزم❤️❤️ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
از همان روز که غم‌ سرزده آمد به جهانم حال خوش رفته و انگار که دائم نگرانم ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
کوه دلتنگی سرم آوار شد عطر تو امروز هی تکرار شد ای گل زیبای دور از چشم ها باغبان از دوریت بیمار شد همنشین سابقت پژمرده شد چشم خواهر را ببین خونبار شد شهرما با پنج گل، زهرا نشان میزبان لاله ای تب دار شد شهر زینت داده شد با نامتان یادتان در غصه هایم یار شد یونس و نادر کجا افتاده اند بی شجاع و بی رضا دل زار شد یادتان تکرار یاد مادر است ای مجیدم یاد تو بسیار شد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غرق نگاهت می‌شوم با هر تماشا دریای چشمان تو موّاج است و زیبا ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
چای فاسد حال مارا کرده ای از دم پریشان چای دبش خستگی آورده ای بر چشم گریان چای دبش سهم ما از سفره ی خالی شده یک کاسه خون رنگ سرخ گونه هات از خون ایران چای دبش چای لب سوزی ولی آتش ب دل افکنده ای شاه دزدان را نشاندی دورِ فنجان چای دبش عیش و نوشت جای دیگر، با تمام حرص و جوش بر امید ما کشیدی خط بطلان چای دبش بی وفا بر کام از ما بهتران دم می کشی می رسی تا پیش ما افتادی از جان چای دبش کاش مانند شراب ارغوان بودی حرام می شدی از چشم زاهد دور و پنهان چای دبش شیخ ما اصلا به باده لب نمی زد در عوض دائما سر می کشد لیوان به لیوان چای دبش با دلار دولتی رفتی به خارج عشق و حال آمدی با اختلاس حالا ب ایران چای دبش دبش و راحت پول بیت المال را کش رفته اند عده ای ناکس میان اوج بحران چای دبش باکه گوییم این همه دردی که جولان می دهد می زند دشمن به‌ما طعنه بدین سان چای دبش حالم‌ از دست ریاکاران فاسد خوب نيست می شوی روزی هلاهل کام ایشان چای دبش 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تویی در دیده‌ام چون نور و محرومم ز دیدارت نمی‌دانم زِ نزدیکی کنم فریاد، یا دوری! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔴 چه کنیم در این فصل بیمار نشویم😳 📜 قَالَ امیرالمؤمنین (عليه السلام): تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الْأَشْجَارِ أَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ. 🔹در آغاز سرما خود را بپوشانيد، و در پايانش آن را دريابيد، زيرا با بدن ها همان می كند كه با برگ درختان خواهد كرد: آغاز سرما بدن را می سوزاند، و پايان سرما می روياند. (حکمت ۱۲۸ نهج‌البلاغه) 🔺با توجه به اوج سرما در دوره سرد و خشک و ریزش شدید برگ های درختان، لازم است همه مردم نسبت به چند اقدام جدی داشته باشند تا از انواع بیماری های این فصل در امان باشند👇 1⃣ از بادهای سرد این فصل به شدت اجتناب کرده و خود را کاملا بپوشانید 🥶 2⃣ از موتور سواری و دوچرخه سواری اجتناب کرده مگر با پوشش کامل 🧥 3⃣ حتما در خانه از بخار آب استفاده کرده و‌ محیط خانه را مرطوب نگه دارید 💦 4⃣ از غذاهایی با طبع گرم و‌ تر استفاده کنید مانند آبگوشت سوپ و آش و ..🍵 5⃣ از پیاز پخته شده در غذاهای آبکی تناول کنید که به شدت ویروس کش قوی است.🧅 6⃣ از دمنوش های با طبع گرم استفاده کنید.☕️ 7⃣ پیاز را چهار قسمت کرده و در چهارگوشه خانه بگذارید این اقدام باعث جذب ویروس ها به پیاز می‌شود 🧅 🔺در صورت ابتلا به انواع سرماخوردگی ها 🤒 پیاز تازه را رنده کرده و چندبار بو کنید و باقیمانده را داخل زباله بیندازید. این عمل را چند بار در دو روز متوالی تکرار کنید. این مطلب را برای عزیزانتان ارسال کنید😍 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 🌷 وقتی مریم رو دید هول شد. مریم هم از اینکه فاطمه با پویان صحبت میکرد، تعجب کرد. به فاطمه سلام کرد. فاطمه با لبخند گفت: _سلام.بالاخره کلاست تموم شد. پویان از اینکه اینقدر راحت،ناراحتی شو پنهان کرد،جا خورد.فاطمه که متوجه شد مریم از صحبت کردن با پویان تعجب کرده،گفت: _آقای سلطانی برای همیشه دارن از ایران میرن. امروز اومدن دانشگاه که با همکلاسی هاشون خداحافظی کنن.منم خواستم ازشون تشکر کنم. رو به پویان کرد، و بدون اینکه نگاهش کنه،گفت: _جناب سلطانی،من برای تمام حمایت های برادرانه ای که این مدت از من کردید،ازتون ممنونم.امیدوارم زندگی تون پر از خیر و خوبی باشه.هرکجا باشید خدانگهدارتون باشه. برگشت و رفت. پویان خیلی ناراحت بود.تو دلش گفت کاش افشین سر عقل بیاد. سرشو آورد بالا. چشمش به مریم افتاد که داشت نگاهش میکرد.مریم به زمین نگاه کرد و گفت: _خانم نادری کسی رو که لطفی بهش بکنه، هیچ وقت فراموش نمیکنه و همیشه براش دعا میکنه.دعای خیرش همیشه همراه شماست..موفق باشید. مریم هم رفت. پویان همونجا ایستاده بود و به رفتن اونا نگاه میکرد. با خودش گفت، کاش میتونستم همراه پدرومادرم نرم و همینجا بمونم. افشین چندبار باهاش تماس گرفت، ولی پویان جواب نمیداد.به خونه رفت. افشین رو دید که روبه روی پدرومادر پویان نشسته و باهم صحبت میکردن. -تو اینجا چکار میکنی؟ افشین طلبکار گفت: -تو چرا جواب تلفن منو نمیدی؟ باهم به اتاق پویان رفتن. پویان با ناراحتی به افشین خیره شده بود.افشین که معنی نگاهش رو فهمید با خنده گفت: -چرا اون دختر اینقدر برات مهم شده؟!! -وقتی شناختمش فهمیدم چقدر دوست دارم خواهر داشته باشم. افشین قهقهه بلندی زد. وقتی چهره پویان رو دید ساکت شد ولی با لبخند گفت: -وقتی بری آلمان دیگه خواهران و برادران برات بی معنی میشه. پدر پویان با سینی پذیرایی وارد شد و بحث عوض شد. به اصرار پدرومادر پویان،افشین اون شب پیش پویان موند.ولی دیگه حرفی از فاطمه نگفتن. تو فرودگاه، افشین آخرین نفری بود که پویان بغلش کرد تا خداحافظی کنه.کنار گوشش گفت: -جان پویان فراموشش کن. افشین از این همه اصرار کلافه شد. گفت: _تو که میدونی،نمیتونم..تا الان هم بخاطر گل روی تو کاری باهاش نداشتم. پویان فقط نگاهش میکرد؛با التماس. مادرش گفت: -پویان جان،دیگه بریم پسرم. افشین گفت: -صدات میکنن،برو. -خیلی نامردی..نمیبینی دارم التماست میکنم خواهرمو اذیت نکنی؟! با ناراحتی نگاهش کرد و رفت. افشین مات و مبهوت به رفتن پویان نگاه میکرد... 🌷‌ ... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky