eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
28 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
این فصل پریشان را برگی بزن وبگذر در متنِ شبِ بی ماه دنبال چه می‌گردیم؟ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
722935552_-712207815.mp3
8.01M
🎙 🎼 شاه بیت 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای سروِ فتادهِ پایِ اسلام سلام اُسطوره ی بی پلاک و بی نام سلام گمگشته ی پیدا شده از سینه ی خاک آلاله ی ما شهیدِ گمنام سلام ✅️ ‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
زآن بادهٔ دیرینهٔ دهقان پرورد در ده که تراز عمر نو خواهم کرد مستم کن و بی خبر ز احوال جهان تا سر جهان بگویمت ای سره مرد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
عاشقی بداقبالم نه می‌توانم به سویت بیایم و نه می‌توانم به خودم برگردم دلم بر من شوریده است... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد‌ دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ‌ یلدا‌ برود روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی! زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود! تا بجنبیم تمام است تمام! مِهر دیدی که به برهم زدن چشم گذشت یا همین سال جدید! باز کم مانده به عید! این شتاب عمر است… من و تو باورمان نیست که نیست! زندگی گاه به کام است و بس است زندگی گاه به نام است و کم است زندگی گاه به دام است و غم است؛ چه به کام و چه به نام و چه به دام… زندگی معرکه‌ی همت ماست… زندگی می‌گذرد… زندگی گاه به نان است و کفایت بکند زندگی گاه به جان است و جفایت بکند زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛ چه به نان و چه به جان و چه به آن… زندگی صحنه‌ی بی تابی ماست… زندگی می‌گذرد… زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد چه به راز و چه به ساز و چه به ناز… زندگی لحظه بیداری ماست… زندگی می‌گذرد… 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
زیبا تر از آنید که در شعر بیائید با اینهمه مقصود من از شعر شمائید همسایه ی ماهید و نشان در شب بی ماه توفان زدگانیم شما راهنمائید معبر زده اید از دل خود تا به خداوند از سیم پُرَاز خار درونی چه رهائید میدان پر مین، دشت پُرَاز آتش و تیراست در وقت خطر باز شما راه گشائید در خاطره ها ثبت شده آن همه خوبی یاداور آن ساقی پر مهر و وفائید تزریق شده خون خدا در رگ تاریخ تکثیر همان راه و همان خون خدائید غفلت زدگانیم پُرَ ز واهمه هستیم شایسته ی آنیم بخوانید رفیقان کجایید؟! با اشک گشودید در باغ شهادت گفتید به یاران که اینگونه بیائید 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 💚🍀 افشین مات و مبهوت به رفتن پویان نگاه میکرد.تا لحظه آخر منتظر بود، دوباره نگاهش کنه، ولی پویان دیگه برنگشت، تا برای بار آخر به افشین نگاه کنه. وقتی هواپیما پرواز کرد، افشین ناراحت شد که بخاطر کینه و غرورش، عزیزترین آدم زندگیش رو ناراحت کرد. هیچ وقت پویان رو اونقدر ناراحت ندیده بود. یه راست رفت خونه ش. تصمیم گرفت بیخیال فاطمه نادری بشه؛بخاطر پویان. چند روز از رفتن پویان گذشت. روزهای افشین طولانی و کسل کننده بود.برای سرگرمی دانشگاه میرفت. حوصله هیچکسی رو نداشت. از قیافه ش معلوم بود بداخلاق تر از همیشه ست.هیچکس حتی پسرها هم نزدیکش نمیشدن. روی نیمکتی نشسته بود، و چشمش به تلفن همراهش بود که دختری چادری از جلوش رد شد.سرشو آورد بالا،مریم مروت بود. یاد پویان افتاد. با خودش گفت پویان هم چه سلیقه ای داره.آخه این دختر چی داره مثلا؟! از روبه روی مریم،فاطمه نزدیک میشد. مریم گفت: -سلام دختر خوب،کجایی پس؟! فاطمه هم لبخند زد و گفت: -سلام عزیزم.جای پارک پیدا نمی... نگاهش به افشین افتاد، لبخندشو جمع کرد، مسیرشو عوض کرد و با مریم رفتن.افشین به رفتن مریم و فاطمه خیره بود، که کسی کنارش نشست و گفت: _نمیخوای سیلی ای که بهت زده تلافی کنی؟ نگاهش کرد. آریا بود،شرورترین پسر دانشگاه.با تمسخر به افشین خیره شده بود. افشین بلند شد که بره، آریا گفت: -میتونم کمکت کنم که انتقامتو ازش بگیری. افشین داشت وسوسه میشد، ولی به آریا نگاه هم نمیکرد.آریا گفت: -باعث خجالته که یه دختر بزنه تو گوشت و جلوی همه سکه یه پولت کنه. بخاطرش با صمیمی ترین دوستت دعوات بشه ولی تو ازش انتقام نگیری. افشین یاد پویان افتاد، یاد نگاه آخرش،حرف آخرش.تو دلش گفت بخاطر پویان فراموشش میکنم. بدون اینکه به آریا نگاه کنه،رفت. دو هفته بعد، از پیتزافروشی بیرون اومد و سمت ماشینش میرفت. جلوتر پسری کنار خیابان ایستاده بود. ماشینی براش ترمز کرد. راننده دختری باحجاب بود. دختر شیشه ماشین رو پایین داد و با لبخند گفت: _به به.. آقای خوش تیپ..افتخار میدید درخدمت باشیم؟ پسر هم با لبخند سوار شد. افشین به دختر خیره شده بود.خشکش زده بود.فاطمه نادری بود. ماشین حرکت کرد و رفت. ولی افشین هنوز به جایی که ماشین ایستاده بود،نگاه میکرد. تو دلش داد میزد. این دختره که خودش اینکاره ست. تحویل بگیر آقاپویان، جات خالی خواهرتو ببینی. دختره فیلم بازی میکرده برات. اون شب تصمیم گرفت، هم کاری کنه که فاطمه ازش عذرخواهی کنه،هم آبروش رو ببره. از فردای اون شب، مرتب میرفت دانشگاه،نه برای کلاس، برای فهمیدن برنامه فاطمه. مریم داروسازی میخوند و فاطمه پرستاری. فقط یکی از کلاسهاشون مشترک بود.اما معمولا باهم برمیگشتن خونه. مریم و فاطمه باهم سمت ماشین فاطمه میرفتن.فاطمه سویچشو از کیفش درمیاورد که موتورسواری کیفش رو دزدید. مریم گفت: -حالا تو کیفت چی بود؟ -به کاهدون زده.آخه تو کیف دانشجو جماعت چی پیدا میشه جز جزوه؟..آخ.. جزوه هام.. و خندید. -از دست تو! دزد کیفتو زده میخندی؟!! پول و مدارک شناسایی نداشتی توش؟ -فقط کارت دانشجوییم توش بود.پول نقد هم اونقدی توش نبود.گوشیم بود و جزوه هام. مریم نگران گفت: -تو گوشیت چیزی نداشتی؟ -چی مثلا؟ -عکس و فیلم خصوصی؟ -نه بابا.من با گوشیم عکس و فیلم بی حجاب نمیگیرم...سویچ رو به مریم نشان داد و گفت: _شانس آوردی سویچمو از کیفم درآوردما وگرنه الان باید به خرج جناب عالی میرفتیم خونه. -چه دل گنده ای تو.من اگه جای تو بودم الان نمیتونستم رانندگی کنم. -آخ مریم،جزوه هامو چکار کنم؟ افشین کیف فاطمه رو روی میز خالی کرد.... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
خدایا‌ 🤲 به حق خوبی و بزرگیت به حق انصاف و حقانیتت به حق مهربانی و عشقت بهترین ها را در این شب زیبا برای همه دوستان و عزیرانم مقدر بفرما … آمین🙏 🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون خوش 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
پاییز سرما خورده را ورق می زنیم شاید از پس کوران خاطرات پاییزی آینده را بیابیم پاییز را باهزاران امید به دست سرمای زمستان می سپاریم امیدوارم فصل زمستون فصل بهترینها باشه براتون آمین🙏 ‌🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون پراز خیر وخوبی 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
واقعیت ها... - واقعیت ها....mp3
5.09M
صبح ‌ چهارشنبه‌ 29 آذر 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دوست دارد یا نمی‌خواهد مرا معلوم نیست عشق، بازی می‌کند با من چرا! معلوم نیست می‌کشم سر، هرچه می‌ریزد به جامم دستِ دوست کِی در این میخانه می‌افتم ز پا معلوم نیست برگ، دستِ شاخه را وقتی رها می‌کرد گفت: باد با خود می‌برد ما را، کجا؟ معلوم نیست یا نمی‌آید به چشمِ باغبان، پاییزِ ما یا زمستان و بهارِ کاج‌ها معلوم نیست با طبیبان، رنجِ ما را بازگو کردن خطاست جای زخمِ عشق بر دل‌های ما معلوم نیست.. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
گاهی به دریا می‌زنم دل را نگاهت می‌کنم دانم که با این زل زدن‌هایم جسارت می‌کنم ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو نبین ساکت و آرام نشستم کنجی حرف ناگفته زیاد است ولی محرم نیست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
هندوانه در شب یلدا چو زهر است ای عزیز هر که خورده او شده یک عمر بیمار و مریض هندوانه طبع سردی دارد ای یار قشنگ فصل سرما گر خوری آن را شوی ناگه مشنگ در شب یلدا بخور کشمش ، انار با چای گرم یا کدو حلوایی و شلغم که هست خوش طعم و نرم هم بخور جانا رولت با شیر کاکائو داغ داغ هم مراقب باش دلبر تا نگردی گرد و چاق گر که داری پول در جیبت بخور آجیل ناب در شب یلدا بزن ای جان من مرغ و کباب دور شو از هندوانه جان "عاصی" ای رفیق آنچه گفتم من برایت هست علمی و دقیق ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
Hamed Miran - Delbari.mp3
7.24M
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky 🎙‌ حامد_میران 🎼‌ دلبری❤️❤️
چشمِ سیاهِ مستِ تو ، می‌کُند از کرشمه‌ای رهنِ شرابخانه‌ها ؛ خِرقه‌ی پارسای را...! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
امام علی عليه السلام: آنچه بخورى برود و آنچه بخورانى فراوان و پر بركت شود یک شب مانده به یه کوچولو تو ذهنت مرور کن ، ببین برادر یا خواهر، فامیل، همسایه ای، آشنا یا هرکس که‌ به ذهنت میرسه و می‌ دونی شاید دستش خالی باشه رو در حد توان که داری با هر طریق مقداری کمک مالی کن که شب یلدا همه با هم شاد باشیم ... نکنه یه وقت بچه ای برای یه مقدار میوه و تنقلات چشمش به در بمونه و دلش بشکنه! و نکنه یه وقت پدر و مادری شرمنده بشوند! داخل خیابون هم داری راه میری به یک یا چند تا از کارتن جمع کن ها و یا دوره گَردها یه مقدار از تنقلات و میوه‌ هات بده. ان شاالله این لحظه ها و این فرصت‌ ها را برای خوب بودن غنیمت بدونیم ... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
غزل شـروع نشد جز بہ نامِ چشمانت خدا ڪند ڪہ نیفـتم ز بامِ چشـمانت خدا کند که‌ بخوانی‌اگرچه‌قابل نیست غـزل سـرودہ برایت غـلامِ چـشـمانت تو ماه‌هستے و من‌چون پلنگ مغرورم ولے شدست دلم جَلد و رامِ چشمانت شـنـید قـلب مـن از آن نگاهِ پُر معنی هـزار جملـهٔ‌خوش‌از ڪلامِ چـشمانت اگر چہ هیچ نگفتے در آن نگاہ ، ولی ربـودہ اسـت دلم را پـیامِ چـشـمانت ✅️ ‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
پرسیـد زاهد معتقد هستـی به محشـر ؟ گفتم که آری ، چشم‌های محشری دارد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
مانند شهری که شده یک عمر اشغال ذهنم پراست از فکرهای رو به جنجال حرف از حواس پنجگانه نیست مردم حرف از تکاپوی دل است و عشق سیال می‌میرم و عشقم به او خروار خروار می‌بیند و عشقش به من مثقال مثقال او مردم‌آزار است و من تنها خودآزار فرمانده‌ای زخمی شده احساس پامال او هست حرف روز و شبهایم ولی کو اسمی که بر روی لبش باشد سبکبال گیجم، گمم در کوره‌راهی سرد و خاموش ای کاش می‌آمد کنارم گرم و خوشحال ذهنم دوباره پر شد از افکار مبهم مانند شهری که شده یک عمر اشغال ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شرمسارتوام ای دیده ازین گریه ی خونین که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 🌷 افشین کیف فاطمه رو روی میز خالی کرد. تلفن همراه فاطمه رو برداشت. کارت حافظه شو درآورد، و به گوشی خودش وصل کرد.به قسمت عکس و فیلم رفت.همه عکس و فیلم هاش باحجاب بودن.تعجب کرد،مگه میشه،شاید پاک کرده.حافظه شو ریکاوری کرد. نه،چیزی که افشین میخواست نبود. هیچ عکس و فیلم بی حجاب یا حتی بدحجاب هم توش نداشت. عصبانی شد و گوشی شو پرت کرد. تصمیم گرفت کاری کنه، که فاطمه بهش علاقه مند بشه. هرروز روی نیمکتی سر راه فاطمه می نشست.اما فاطمه اصلا متوجه افشین هم نمیشد. چند روز گذشت. فاطمه تو کتابخانه مشغول مطالعه بود.افشین با یه میز فاصله رو به روش نشست و خیره نگاهش میکرد.مدتی طول کشید تا فاطمه متوجه افشین شد. متوجه نمیشد چی تو سرشه،از نگاه افشین چیزی مشخص نبود.با آرامش از جاش بلند شد،وسایلش رو جمع کرد و رفت.ولی افشین همونجا نشسته بود و به رفتن فاطمه نگاه میکرد. از اون روز فاطمه فهمید اذیت های افشین شروع شده. از اون روز منتظر اتفاقات جدید بود. از اون روز وقتی افشین روی نیمکت سر راهش می نشست،متوجه ش میشد ولی بدون اینکه نگاهش کنه با خونسردی رد میشد. از اون روز سعی میکرد از مکان های شلوغ تر رفت و آمد کنه،فکر میکرد افشین پیش جمع مزاحمش نمیشه. دو هفته گذشت. بخاطر رفتار افشین با فاطمه توجه همه به فاطمه جلب شده بود. همه به عکس العمل های فاطمه نسبت به افشین و افشین نسبت به فاطمه کنجکاو شده بودن.بقیه فکر میکردن افشین به فاطمه علاقه مند شده. فاطمه روی نیمکتی منتظر مریم نشسته بود و کتاب میخوند.بازهم اطرافش شلوغ بود.افشین با یه شاخه گل نزدیک میشد. جلوی فاطمه ایستاد. فاطمه سرش پایین بود و به کتابش نگاه میکرد.متوجه کفش های مردانه جلوی پاش شد.سرشو آورد بالا.افشین رو دید که با یه شاخه گل رو به روش ایستاده و با لبخند نگاهش میکنه.ولی بی تفاوت نگاهش میکرد.افشین با لبخند گل رو روی کتاب فاطمه گذاشت و رفت؛بدون هیچ حرفی. فاطمه به اطرافش نگاهی کرد، همه نگاهش میکردن.مریم هم عقب تر ایستاده بود و نگاهش میکرد.فاطمه بابی‌تفاوتی گل روی نیمکت گذاشت، کتابش رو تو کیفش گذاشت.سمت مریم رفت و باهم رفتن. بقیه از رفتار فاطمه تعجب کردن.خیلی ها دنبال حتی یه نگاه افشین بودن. افشین چند بار دیگه هم تو موقعیت های مختلف پیش بقیه به فاطمه گل داده بود.کم کم همه به فاطمه اعتراض میکردن. مریم گفت: _نمیخوای کاری بکنی؟ - نه. _چرا؟ ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داره به نقطه پایانش میرسه و داره دانلود میشه ██████████▒ 99/5% ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ⭐در انتهای ✨اینگونه براتون آرزو می‌کنم ⭐️خدای بزرگ نصیبتون کند ✨هر آنچه از خوبی ها و عشق آرزو دارید ⭐️در این شب دل انگیز خدا ✨برایتان یک حس قشنگ ، یک شادی بی دلیل ⭐️یک نفس عطر خدا ، یک بغل یاد دوست ✨و دنیا دنیا آرزوی خوب دارم 🌓🌓🌓🌓 شبتون‌ غرق‌‌ در آرامش‌ 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
طلوع خورشید🌞 معجزه ی هر روز خداست🍂 یعنی هنوزهم "امید"هست زندگیتون پراز امید و آرزوهای قشنگ🍂 پنج‌ شنبه تون زیبا🍂 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون ‌مفرح‌ ودل‌ انگیز 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
من اناری را می‌کنم دانه به دل می‌گویم: خوب بود این مردم، دانه‌های دلشان پیدا بود 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش می‌شد غرق یک "رؤیای زیبا" می‌شدم در میان دست تو یکباره پیدا می‌شدم! می‌شدم احساس پاک قاصدک‌های سپید تا که شاید گوشه‌ای در قلب تو جا می‌شدم! با غزل هرگز نمی‌خواهم بسازم زندگی کاش در هر بیت شعرم با تو معنا می‌شدم! ✅️‌ عضو‌ کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
انارهای لبت را برای من بتکان بیا به خاطر یلدا کنار هم باشیم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky