eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
3.4هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
هر بلبلی تا می‌گذارد پا به باغ ما پی می‌بَرَد بر وسعتِ هر درد و داغ ما! حتی غزل درمان این زخم عمیقم نیست وقتی که می‌گیرد هوای غم سراغ ما... ✅️عضوکانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
مداحی_آنلاین_دور_از_وطنم_میلرزه_تنم_مهدی_رسولی.mp3
7.17M
🔳 (ع) 🌴دور از وطنم 🌴میلرزه تنم 🎤 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو زینت تاج و نگین از گوهر والای تو آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا سایه‌اندازد همای چتر گردون سای تو از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار جرعه‌ای بود از زلال جام جان افزای تو عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می‌کند بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر بام بلند آرزو راه ندارم در سینه بجز حسرت و یک آه ندارم رودم که سکوتم پُرِ از حرف نگفته است دریا تو کمک کن که به تو راه ندارم نگذار که در این قفس زندگی سرد همواره ببینم که هوا خواه ندارم مهمان دو چشمم شده ای یک شب بی ماه جز خاطره از آن شب کوتاه ندارم بازآمده شب پشت در و خوشه پروین از چشم بریزم که چرا ماه ندارم وقتی که به من نیست تو را میل و وفایی ماندم که چرا یک دل آگاه ندارم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
زمینِ گرد زندانیست تو در تو در آن نقبے زدم با مقصد مینو بغل وا کن  در آغوشم بکش  آرال پرم  از  اشتیاق آبی  آمو پر از امّن یجیبم زیر باران تا از این پس ماه بدر از من نگیرد رو به من نزدیڪ تر  هست از رگ گردن گلے  خوش رایحه با عطر به لیمو درونم فاخته در شور مے خواند پیاپے نغمه ے عرفانیِ کو کو ندارم در سماع خود به روے لب به غیر از لا اله و ذکر الا هو نگیری درنگاهم جای اعجاز عصای موسوی را جنبل و جادو مّنِ قطره به خود مے بالم از اینکه شدم با رود و اقیانوس  ها همسو بدون  عطر  گام عشق باور کن زمین گرد زندانیست تو در تو ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تا دهن بسته‌ام از نوش‌لبان می‌برم آزار من اگر روزه بگیرم رطب آید سر بازار تا بهار است دری از قفس من نگشاید وقتی این در بگشاید که گلی نیست به گلزار چشم شاهد به سراپردهٔ مژگان چه حکایت آهو از سبزه برآورد سر و شیر ز نیزار هرگز این دور گل و لاله نمی‌خواستم از بخت که حریفان همه زار از من و من از همه بیزار دست و ابزار چو می‌داد به گوش هنرم گفت رو که بازار تو روزی که نه دست است و نه ابزار هردم از سینه این خاک دلی زار بنالد که گلی بودم و بازیچه گلچین دل‌آزار گل بجوشید و گلابش همه خیس عرق شرم که به یک خنده طفلانه چه بود آن همه آزار چشم نرگس نگران است ولی داغ شقایق چشم خونین شفق بیند و اَبرِ مَهِ آزار ابر از آن بر سر گل‌های چمن زار بگرید که خزان بیند و آشفتن گل‌های چمنزار شهریار است و همین شیوه شیدایی بلبل بگذارید بگرید به هوای گل خود زار 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
لبخند به لب، غم مرا دور بریز اشکی به هوای من مهجور بریز حالا که مرا خنده و اشکت کشته روی کفنم گلاب و کافور بریز ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
کنارت‌ تا‌‌ ابد میمانم‌ قطعی‌ ست‌ تصمیمم‌ مگر اینکه‌ دل‌ تو ،‌ تحت‌ تاثیر ‌ کسی‌ باشد وبی‌ شک‌ می روم‌ وقتی‌ دلت‌ گیر کسی‌ باشد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
در شام شهادتت دل شیعه گرفته... ای جان همه اهل جهان حضرت هادی(ع) در بارگه قدس خداوند ز لطفت... از شیعه نما ای گل بی خار تو یادی مسموم شدی از ستم دشمن خائن... کردند پس از قتل تو خوشحالی و شادی اما شده تر چشم همه شیعه ز داغت... ای حجت حق ای مه دین حضرت هادی(ع) ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت: از دلتنگی بگو! گفتم: دلتنگی یعنی صدای محبوبت را بشنوی روی برگردانی و کسی آن‌جا نباشد!... ✍️ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
پرسیدم: دین یعنی چه؟! به تابلوی کنار جاده اشاره کرد و خواند: 《بین خطوط برانید》 پرسیدم: چه کسی به آرامش میرسد؟ خواند: 《 انحراف به چپ ممنوع 》 پرسیدم : مردانگی از نظر تو یعنی چه؟ گفت:《 این جاده چرا دور برگردان نداره رفیق؟!》 ✍️ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 🌷 -چرا؟ خسته شدی؟ -اگه میتونی رانندگی کنی،من میرم خونه بعد تو برو.اگه نمیتونی اول میرسونمت بیمارستان.بعد با ماشینت میرم خونه. ماشین تو میدم امیررضا فردا برات بیاره.. چکار کنم؟ -برو خونه تون.خانواده‌ت نگرانتن. -به من ربطی نداره ولی بهتره بری بیمارستان.به قول خودت شاید خونریزی داخلی داشته باشی. -لازم نیست.فقط تمام بدنم کوفته ست. تو خونه استراحت میکنم،خوب میشم. -به من ربطی نداره. افشین لبخند زد و چیزی نگفت. از پشت سر به فاطمه خیره شده بود. حالا که غبار کینه از بین رفته بود،تو دلش اعتراف کرد که به فاطمه علاقه مند شده. فاطمه سرکوچه توقف کرد و گفت: -بیا بشین پشت فرمان و زودتر از اینجا برو. -برو تو کوچه. -نمیخوام بابام و امیررضا ببیننت. با شیطنت گفت: _میترسی بلایی سر من بیارن..اینقدر نگران من نباش. -خیلی پررویی...نمیخوام خانواده م بیشتر از این بخاطر من ناراحت بشن. پیاده شد و گفت: -امروز به من لطف کردی،گرچه خودت شروع کردی ولی در هر صورت مرام به خرج دادی،اگه پررو تر نمیشی،ممنون. چند قدم رفت.برگشت و گفت: -ترجیح میدم دیگه اتفاقی هم نبینمت. رفت. افشین منتظر بود فاطمه بره تو خونه. وقتی رفت داخل و درو بست،ماشین روشن کرد و رفت. فاطمه درو بست، پشت در نشست و نفس راحتی کشید. حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا سریع به حیاط رفتن.وقتی چهره نگران و ناراحت خانواده شو دید،خواست بایسته و بره سمتشون ولی سرش گیج رفت و افتاد. زهره خانوم سریع رفت پیشش. دستی به صورت دخترش کشید.رو به حاج محمود گفت: -حاجی،تب داره!! با اورژانس تماس گرفتن.سرم بهش وصل کردن و دارو دادن. حاج محمود گفت: -حالش چطوره؟ پزشک اورژانس گفت: _بخاطر فشار عصبی بوده.دارو هاشو بهش بدید،کم کم بهتر میشه. افشین تو ماشین،تو پارکینگ خونه ش نشسته بود و به اتفاقات چند ساعت قبل فکر میکرد. هنوز گیج بود. اما حالا که اعتراف کرده بود به فاطمه علاقه مند شده،حس خوبی داشت.یاد پویان افتاد.با خودش گفت: اگه پویان بفهمه عاشق فاطمه شدم، حسابی بهم میخنده و مسخره م میکنه. لبخندی روی لبش نشست و از ماشین پیاده شد. روز بعد حال فاطمه بهتر شد. به چهره نگران پدرومادرش نگاه میکرد. گفت: _شرمنده م.من خیلی اذیت تون میکنم.. حلالم کنید. زهره خانوم،فاطمه رو در آغوش گرفت و گفت: -دختر گلم،چی شده؟! فاطمه گریه ش گرفته بود -مامان..خدا همیشه حواسش به من هست.. خدای مهربونم بغلم کرده بود... حتی یه کم فشارم داد...مامان..آغوش خدا چقدر گرم و مهربونه... سرشو رو شونه مادرش گذاشت و گریه میکرد. دو هفته گذشت. فاطمه نزدیک ماشینش بود که افشین گفت: _سلام خیلی جدی گفت: -سلام.گفته بودم... -گفته بودی ترجیح میدی دیگه اتفاقی هم منو نبینی. -پس چرا الان اینجایی ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky