تقیزاده یک #آخوند بود .
ولی از نوع #غربگرا .
نسل فکری او هنوز زاد و ولد می کنند . و هر از چند گاه با حضورشان جلوی دوربین ، نفس مصنوعی به دیگر غربزده ها تزریق می کنند .
🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_ای 🇮🇷
🇮🇷 #دلواپسان_دیروز_امروز_فردا 🇮🇷
19.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ زیبای ۲۷با صدای کربلایی جواد حیدر به یاد ۲۷ شهید حمله تروریستی خاش زاهدان
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ #استاد_رائفی_پور
«پروژه صهیونیستی جنگ آب...»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖وصیتنامه استاد فاطمینیا دو خط بود:
⭕️گِلایهگذاریوبدرفتاریدرخانهرا کناربگذارید.
⭕️تاخشم در خانه هست،منتظر برکات نباشید!
در این صورت، من فاطمینیا از برزخ دعاگویشان خواهم بود.
گنده لات
راوی امیر منجر
یادم هست در زورخانه حاج حسن، پیرمردی می آمد و آن بالا در گوشه ای می نشست و ورزش جوان ها را نگاه می کرد.
در آن جمع، ابراهیم هرگاه از در وارد میشد این پیرمرد را حسابی تحویل میگرفت و او را در آغوش می فشرد. گویی دوست صمیمی اش را دیده.
من دقت کردم که ابراهیم، در حین روبوسی، مبلغی را داخل جیب آن پیرمرد می گذاشت.
مدتی از آن ماجرا گذشت. یک روز به او گفتم: ابرهیم، این پیرمرد را از کجا میشناسی؟
جواب درست و حسابی نداد.
یقین داشتم که او به خوبی این پیرمرد را می شناسد. دوباره سوالم را پرسیدم.
مکثی کرد وگفت: او پهلوان عباس... است، یکی از پهلوان های قدیم تهران.
او در جوانی گنده لات بود و کارهای خلاف بسیاری انجام داد، اما حالا سرش به سنگ خورده و دیگر توان قبل را هم ندارد.
من هر بار به زورخانه می رفتم، شاهد برخوردهای دوستانه ابراهیم با این پهلوان بودم.
از طرفی شاهد بودم که برخی دوستان ما به ابراهیم انتقاد می کردند که او در گذشته چنین و چنان بوده، چرا به او کمک می کنی؟
ابراهیم با مهربانی می گفت: در گذشته این طور بوده، الان پشیمان است. خدا پشیمان ها را قبول می کند، چرا ما قبول نکنیم؟!
مدتی گذشت، تا اینکه یک شب متوجه شدم ابراهیم ساعتها با پهلوان عباس خلوت کرده و مشغول صحبت است.
آخر شب وقتی پیش من آمد گفت: این پهلوان عباس دستش خالی است. میخواهد دختر شوهر بدهند، اما نمیتواند جهیزیه تهیه کند. می توانی بی سر و صدا کاری انجام دهی؟
صبح فردا با ابراهیم راهی بازار شدیم. از هر بازاری که می شناختیم کمک گرفتیم.
یک نفر فرش داد. یک نفر ظرف و ظروف و دیگری رخت و لباس. خلاصه جهیزیه خوبی برای دختر پهلوان عباس تهیه شد.
نمیدانید این پیرمرد چقدر خوشحال شد. هربار ابراهیم را می دید از جا بلند می شد و مانند فرزندش او را در آغوش می گرفت و دعایش می کرد.
پهلوان عباس چهل سال پیش پیرمرد بود و به یقین الان زنده نیست، اما ابراهیم کاری کرد که او بنده خوب خدا شد. اهل نماز و مسجد و... او از تمام گذشته اش توبه کرد.
📙منبع : داستان جدید، از کتاب دو جلدی سلام بر ابراهیم .