به قول امیر کبیر
من ابتـــــــدا فکـــــر میکــــــردم کــــه مملکت،
وزیـــــر دانا میخواهد؛
و مدتــــــی بعد به این نتیجـــــه رسیـــــدم که مملکت شـــــاه دانا میخــــواهد؛
امـــــا اکنــــون میفهمم کــــه مملکت،
ملت دانـــــــا میخواهـــــد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در لگد کوب حوادث جان دیگر یافتم
صدای ناله زنگ شترها میرسید بر گوش /
برای خوب بشنیدن زمانی من شدم خاموش ///
به اطرافم نظر انداختم تا آنکه بینم خوب/
ببینم این صدا هست واقعی یا گشتهاممدهوش///
بدیدم در سراب آن بیابان کاروانی چند/
زنان، مردان ،جوانان بعضی آنها بچه در آغوش ///
کمی نزدیکتر رفتم که دیدم آل پیغمبر/
نه دارند سایبانی برسر و نی بهر پا پاپوش///
بدیدم حضرت عباس آن شیر یل میدان /
جلوتر از همه دارد علم را میکشد بردوش///
بدیدم عابد بیمار را در بستر افتاده/
تنِ تبدار و لرزان و پریشان و بسی ناخوش///
بدیدم در کجاوه زینب کبری و دخترها/
یکی گریان یکی نالان یکی از تشنگی بیهوش///
شدم من هم رهِ آن کاروان و از پیاش رفتم/
برفتم راه طولانی از اینجا فی المثل تا شوش///
که ناگه زنگ گوشی در صدا آمد که هان برخیز/
بود وقت اذان و بر عبادت بهر حق میکوش///
🌹
اول ویدیو سمت راستی رو ببینید
بعد ویدیو سمت چپ را.
بعد دعا کنید
با هم اربعین پیاده بریم پابوسش.
شهید حسن باقری اعجوبه جنگ :
ما اومدیم بجنگیم،
جنگ یه روزش پدافنده،
یه روزش صبره،
یه روزش مقاومته،
یه روزش استقامته،
یه روزش هم شوق و پیروزیه.
اگر ما وابسته به شوق پیروزی باشیم،
معلوم میشه برای دنیا داریم میجنگیم،
برای اون حساب کتابهای خودمون نمیجنگیم،
برای حساب کتابهایی که خدا برامون قرار داده، برای اونها نمیجنگیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترک تاب نیاورد جلو آمد و گفت:
"میشود شمر! که امسال سرش را نبری؟"
#یارقیه 😭😭😭😭😭😭😭
✍دلم سوخت به حال رقیه
10.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺ماجرای کتک خوردن شمر تعزیه از مردم و جان دادنش و اتفاقات عجیب بعد از آن😭
#بندانی_نیشابوری
خیلی جالبه ببینید
🌹یا حسین مظلوم 🌹
🌹یا قمر بنی هاشم 🌹
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥جلیلی: تا امروز اصلا بابک زنجانی را ندیدهام
🔹سعید جلیلی در واکنش به ادعای ملاقات با بابک زنجانی:نزدیک شدن به موعد اعلام رای دادگاه متخلفان موضوع کرنست، صداها را در این زمینه بلند کرده است. تا امروز اصلا بابک زنجانی را ندیدهام.
🔹 اگر ابعاد پرونده کرسنت برای مردم روشن بشود متهمان پرونده باید به دنبال سوراخ موش بگردند.
حکایت عبدالله دیوونه
🌹اسمش عبدالله بود . .
تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه
همه میشناختنش!
مشکل ذهنی داشت
خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت
زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد
تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود
هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود
نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد . .
یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه
دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت
نمیتونست درست صحبت کنه
به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما💔
مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن
گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی
هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !'
عبدالله دیوونه ناراحت شد
به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما💔. .
خونه ما 💔💔
بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن
حسین حسین خونه عبدالله باشه . .
اومد خونه
به خانمش گفت ، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری
خونه هم که اجاره ست ... !!
چجوری حسین حسین خونه ما باشه
کتکش زد . .
گفت عبدالله من نمیدونم
تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری . .
واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه
عبدالله قبول کرد
معروف بود تو شهر ، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که
هی میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه💔 . .
روز اول گذشت ، روز دوم گذشت ... تا روز آخر
خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی
تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم . .
عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما💔💔💔
رفت ؛ از شهر خارج شد
بیرون از شهر یه آقایی رو دید
آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟!
عبدالله دیوونه گریش گرفت
تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و . . .
آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا
بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده💔
عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا
به هرکی میرسید میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما💔
رسید به مغازه حاج اکبر
گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده !
حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت
گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... !!!
امانتی یابن الحسن رو داد بهش
رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد . .
با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد ، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما 💔
رسید به خونه شب شده بود . .
دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن
خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت
چه هیئتی شد اون شب 💔
آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد🚶🏻♂
عبدالله خودش که متوجه نشد
ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود ، خیلی خوب صحبت میکرد
آخه یابن الحسن رو دیده بود💔😍
میخوام بگم حسین تو حواست به عبدالله بود
حواست بود خرج هیئتت رو نداره
اینجوری هواشو داشتی
آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه💔 ...
*میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟!*🚶🏿♂
میشه درد منم دوا کنی بیام حرم💔😔
یا امام حسین خیلی ها دلشون میخواد بیان کربلا اما......ندارند خودت مثل عبدالله دیوونه براشون درست کن...بحق مادرت .
💔😭😭
هر کس خوند ودلش شکست برا فرج امام زمان عج دعا کنه وثوابش رو هدیه کنه نثار اموات همه مومنین
*کپی با ذکر صلوات*
🍃 *اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🍁*
🌴🌴این داستان زیبا را حتما بخونید و هر کجا دلتون شکست برای بنده حقیرم دعا کنید🌴🌴
✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
🍃حاجت رواباشین🍃
راستگو
━━⊰❀😭🖤😭❀⊱━═