💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۳)
💠 سال 67 بود.جنگ داشت به روز های آخرش نزدیک می شد اما تولد محسن سرمای آبان ماه را برای ملیحه گرم کرده بود.اسمش را گذاشت محسن چون دلش می خواست محسن فاطمه(س) زنده می ماند. دلش می خواست محسنش به خوبی محسنی که هیچ وقت به دنیا نیامدزندگی کند.به همین خاطر بود که تمام ایام بارداری اش در هر مجلسی حاضر نمی شدو دست به هر لقمه ای نمی برد.آن 9 ماه از قرآن کنده نشد.کار هر روزش خواندن زیارت عاشورا و امین الله بود. انگار منتظر بچه ای بود که قوت غالبش همین چیزها باشد.
محسن سفیدو قشنگ بود.ملیحه از خلق و خویش متعجب بود.بهش می گفت(فرشته)وآرام بود.بهانه نمی گرفت.غذایش را با خوشحالی می خورد،خوب می خوابیدو گریه نمی کرد.انگار از همان وقت ها از خدای خودش حسابی راضی بود.ملیحه نفهمید اصلا محسن چطور از آب و گل درآمد.بس که بی آزار بود این بچه.
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی۱۰ و ۱۱
🔻🔻🔻🔻
💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۴)
💠 محسن سه ساله بود.صبحانه اش را که می خورد،می رفت اتاق بچه ها.مامان توی آشپزخانه مشغول بود که صدای ضبط بلند می شد.صدای شحات محمد انور بود.باز محسن رفته بود سراغ ضبط برادرهایش.آن قدر با ضبط ور رفته بود که یادگرفته بود چطور ازش استفاده کند.
یک روز که مامان سرزد به اتاق بچه ها،از دیدن دم و دستگاهی که محسن درست کرده خشکش زد.محسن یک روسری دور سرش بسته بود و یکی را هم انداخته بود روی شانه اش و نشسته بود روی یک بالش.یک آیه را که شحات می خواند،محسن ضبط را خاموش می کرد و با زبان بچه گانه اش از شحات تقلید می کرد.وقتی چشمش به مامان افتاد خنده اش گرفت؛انگار از قیافه خودش.با صدای کودکانه اش گفت (من می خوام شحات انور بشم).
ظهر که مامان کارهای خانه را تمام می کرد،میدید که محسن هنوز مشغول شحات انور شدن است.محسن بعد از ناهار استراحت می کرد و باز مشغول ضبط صوت می شد.اسباب بازی هایش خاک می خوردند.زیاد نمی رفت سراغ شان.آدم بزرگ بود از بچگی.
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی۱۱ و ۱۲
🔻🔻🔻🔻
@yekmorabbi1_1820347.mp3
زمان:
حجم:
3.7M
#هشدار_تربیتی
✅پدر ومادر هاحتما گوش کنند
❌وای بر پدرومادران آخرالزمان...
#سخنان_زیبای_حجت_الاسلام_عالی
♥️
✨
قَد نَرَیٰ تَقَلُّبَ
وَجْهِکَ فی السَمـاء ...
(بقره/۱۴۴)
🍁
وقتیکه دلـت تنگمیشود
به آسمـان نـگاه کن...
#هذا_یوم_الجمعه♥️
فرض کن پاییز باشه...
روز جمعه باشه...
هوا هم بارونی باشه... 😔
دعای ندبه بخونی کنار آرامگاه شهدای گمنام
(أین صاحب الیوم الفتح و ناشر رایة الهدي...)
آخ که چقدر دلت پر میزنه برای شنیدن ندای انا المهدی💔
#امام_زمانم✨
#صلوات_جهت_تعجیل_در_ظهور🤲
⛅🌹🌹⛅
🌹آخر هفته دلم تنگ تر از هر روز است
🍀جمعه ها پای دلم لَنگ ترازهر روزاست
🌹ابر چشمم پُرِ از بغض و دلم بارانی است
🍀سوز این حنجره خوش زنگ تراز هر روز است
🌹سر به دیوار زدن چاره ی ناچار من است
🍀به گمانم که دلت سنگ تر از هر روز است
🌹جمعه ها روز نجات دل عاشق گر هست
🍀پس چرا این همه دل تنگ تر از هر روز است؟
🌹من و یادت چه غزلها که تغزّل کردیم
🍀این تغزّل که خوش آهنگ تر از هر روز است
🌹می رود جمعه ولی یاد تو از دل هرگز
🍀در دلم عشق تو پر رنگ تر از هر روز است