🍃🌸
#شهید_محمدخیابانی
ملتی که از مرگ نترسد هرگز نمیمیرد. ترس عامل عمدهٔ اسارت ملتهاست. یک ملت ترسو بزودی در چنگال مستبد ستمگر گرفتار میآید.
🍃🌸
#شهیدانه💚
وشَـہادتنامگِرِفت...!
وقتےخُداڪسےراڪُشت
اَزشِدَت|عِـشق|...♡
✨اݪݪهم عڄل ݪۅݪیڪ اݪڣڔڄ✨
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
hasani16-kargar-azan(www.rasekhoon.net).mp3
زمان:
حجم:
5.12M
اذان با صدای حاج محسن حاج حسنی کارگر
5.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر ۸ ساله شهید فاطمیون که مثل دردانه اباعبدالله بعد از اینکه فهمید پدرش چطور شهید شده پر کشید و رفت پیش باباش😭
#ما_ملت_امام_حسینیم
#مدافعان_حرم
🇮🇷🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌹با عرض سلام و ادب🌹
ما با گذاشتن این داستان #تب_مژگان) می خواهیم عزیزانی که تمایل دارند را با فرقه بهاییت تا حدودی آشنا کنیم امیدوارم تا آخر این داستان ما را همراهی کرده و نهایت استفاده را ببرید🌹😊
مستند داستانی ( تب مژگان)
نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
خلاصه ای از داستان :
دختری به نام مژگان است که مادر خود را از دست داده و برای جبران خب کمبود های خود با کسانی دوست میشود و به تدریج معاشرت میکند که اتفاقاتی را به همراه دارد که هم خودش و هم خانواده اش را به خطر میندازد....
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕
نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
#پارت 1
خیلی وقت نبود که از ماموریت برگشته بودم ، سه روز مرخصی داشتم . مثل پروانه دور بچه ها و خانمم میگشتم، بلکه نبودن این دو سه ماه را یک جوری از دلشان در بیارم . وقتی از ماموریت های لبنان برميگردم ، حداقل تا دو هفته دپرسم و طول میکشد که خودم را جمع و جور کنم . بالاخره مرخصی هم تمام شد و به اداره برگشتم . خدا (عمار) را حفظ کند، معمولا در غیاب من ، وظایف من را هم به دوش میکشد؛ اما وقتی این بار دیدمش ، خیلی دمق بود! جریان پرونده ای را برایم تعریف کرد که حال هر دوی ما خیلی گرفته شد ، عمار پوشه بزرگی را باز کرد و شروع کرد :
《محمد جان ! اوایل سال 92 بود که خانواده ای در شیراز ، خبر گم شدن دخترشان را به پلیس اعلام و به خاطر وضعیت روحی بد که آن دختر داشت ، ابراز نگرانی شدید کردند. علت این وضعیت بد روحی ، مرگ مادر دختر بود که دقیقا سه روز قبلش رخ داده و دختر به خاطر شدت اندوه ، دو روز زبانش بند آمده بود و قادر به صحبت کردن نبود.
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕
نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
#پارت 2
صبح روز سوم ، دختر را در رختخوابش ندیدند و بسیار آشفته و نگران به نزدیکترین اداره آگاهی محل مراجعه کردند و گزارش مفقود شدن او را دادند . این گم شدن ، حدودا دو روز طول کشید ؛ وضعیت خانواده بسیار بد و بدتر میشد ، تا اینکه دخترک، که نامش (مژگان) بود و حدودا 19 سال سن داشت، به خانه مراجعه کرد و همه را از نگرانی درآورد. آنچه باعث بهت بیشتر همه اعضای فامیل و خانواده شد، این بود که مژگان ، بر خلاف حدودا یک هفته گذشته ، هم حرف میزد و هم آرامش خاصی در صدایش بود و هم قشنگ گریه میکرد و در خودش نمیریخت .》
عمار پرونده ای حدودا 800 صفحه ای را روبرویم گذاشت که حتی تمام جزییاتش را در طول حدود پنجاه روز اخیر درآورده بود ، در پرونده آمده بود که :
《علی الظاهر همه چیز عادی بود و خیلی طبیعی می گذشت ، مژگان غذا میخورد ، راه میرفت، می نشست، حرف میزد، ابراز عواطف می کرد و حتی می بوسید، در آغوش عزیزانش میرفت، خلاصه وضعیت طبیعی حاکم بود .در این میان ، هر از گاهی با تلفن هم صحبت میکرد وبا بعضی دوستانش رابطه داشت و به منزلشان می آمدند، دوستانی که قبلا به آنجا نمی رفته و پدر و برادر کوچکش آنها را نمی شناختند.
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕
نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی