هدایت شده از 🌹یا علی...
برخون حسين شاه شـــهيدان صلوات
بر روح امام و جـــــــــمع ياران صلوات
همراه امام و شــــــــــهدا مي گوييم
بر خامنه اي پير خــــــــراسان صلوات
فیلم شروع شد...
سکانس اول یه سقف رو نشون میداد با یه لامپ وسط اون سقف...
یکم گذشت و یه لحظه تاریک شد و دوباره همین صحنه،تاریک شدنی شبیه به پلک زدن
دو سه دقیقه ای گذشت که کم کم صدای جمعیت دراومد و همهمه شد که این همه پول دادیم سقف رو ببینیم
بعد از پنج دقیقه کم کم مردم از سالن سینما پاشدن و رفتن بیرون...
بعد از هشت دقیقه فقط تعداد کمی از افراد هنوز نشسته بودن
دوربین کم کم پایین اومد و یه جانباز قطع نخاع روی تخت خوابیده بود و متنی زیر تصویر:
"این فقط هشت دقیقه از چهل سال زندگی این جانباز بود که شما تحمل دیدنش را نداشتین"
#شهدایی
#رزمندهها_شرمندهایم
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای شهادتین کودکان یمنی قبل از شهادت...
امروز #یمن کربلاست به یاریشان بشتابیم
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ
💠استاد #رائفی_پور
📝چهل روز به خاطر آقا امام زمان(عج) گناه نکن 😔
#ترک_گناه_قدمی_برای_ظهور ☺️
💠دعـا کـن فـقـط!
🔸هر #شب وسـطِ های های گریه هایش😢می زد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور #شهید_بشم💔"
•⇜وقتی از #ارباً_اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند
•⇜وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر(ع)💔 می گفت
•⇜وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس(ع) می گفت😭
•⇜وقتی از #بی_سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد😭
•⇜حتی از #اسارت حضرت زینب(س)😔
🔸یک شب🌙 از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: "مسخره کردی ما رو #هرشب هر شب دوست داری یه شکلی #شهید بشی!
❣لبخندی زد و گفت: حاجی، دعا کن فقط!
برشی از کتاب #سربلند
شهید #محسن_حججی 🌹
#شبتون_شهدایی 🌙
💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۱۰)
💠خانواده،مخصوصاً استادش مصطفی تشویقش میکردند. میخواستند درسش را خوب بخواند و قرائت را هم با قوت پی بگیرد. محسن،با همان بچگی شش دانگ حواسش را جمع کرده بود و اوضاع را مدیریت میکرد. ماه رمضان از مدرسه که برمیگشت بدو میرفت سر درس و مشق. همه را زود مینوشت و کاری را باقی نمیگذاشت. عصر که میشد موهایش را آب و شانه میکرد،لباس میپوشید و منتظر مینشست
آقای سجادی از طرف اوقاف می آمد دنبالش . میبردش شهرستان برای تلاوت.یک شب از خستگی در راه برگشت خوابش برد . آقای سجادی از توی ماشین برش داشت و آوردش در خانه . مامان دید محسن مثل یک تکه ماه روی دست های آقای سجادی خوابیده . دلش غنج رفت از داشتن پسری که نگفته بود من صبح مدرسه بودم و ظهر مشق نوشته ام و حالا چطور اینهمه راه را بروم شهرستان که قرآن بخوانم؟
ده_یازده سال بیشتر نداشت که یک روز در خانه را زدند . مرد جا فتاده ای آمده بود و با محسن کار داشت . گفته بود جلسه قرآنی دارند و میخواهد محسن آن را اداره کند . همان وقت ها یک روز از مامان اجازه گرفت :(برام کلاس گذاشتند. گفتن برم قرآن درس بدم .) کلاسش چهارراه خواجه ربیع بود جایی دور از کوچه ی جوادیه. مامان گفت (میخوای این مسیر و هی بری و بیای ؟دلواپس میشم .)محسن گفت (من دیگه مرد شدم .)
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۶
🔻🔻🔻🔻
#طنز_شهدا...
#پتو
هوا خیلی سرد بود.😬 از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید. فرمانده گردان با صدای بلند گفت: «کی سردشه؟» همه جواب دادند: «دشمن» 😎فرمانده گفت: «احسنت، احسنت. معلوم میشود هیچکدام سردتان نیست. بفرمایید بروید دنبال کارهایتان. پتویی نداریم که به شما بدهیم»☺️. داد همه رفت به آسمان😅، (البته شوخی میکردند جناب فرمانده).😄
💚 💚
⭐شهیدی که حاجت میدهد
عده ای از بسیجیان تبریزی وقتی که با امام خامنه ای دیدار داشتند در پایان جلسه از آقا چیزی برای حاجت روایی خواستند. ،ایشان فرموده بودند:چرا در تبریز به مزار شهید علی اکبر جوادی نمیروید ایشان حاجت میدهند.
حاجت بخواین ازش 🙏
#تبریز
#علی_اکبر_جوادی