🕊🌼🌸🌹🌸🌼🕊
#دلنوشته
باز دلِ تنگم هوای صحبت #با_تو دارد
با تو که راه حق را پیمودی و از ما #خاکیان جدا و به #افلاکیان پیوستی
#ای_شهید_گمنام!
من و تو در #گمنامی با هم شریکیم
تو #پلاکت را گم کردی
و من #هویتم را
تو #پلاکت را گم کردی
و من همه #چیزم را
تو #پلاکت را گم کردی
و من #خدا را
به راستی چقدر زیبا #مادرت زهرای اطهر سلام الله علیها را درک کردی که از #خدا خواستی #گمنام بمانی ، تا ایشان به جای #مادرت عصرهای #پنجشنبه بر مزارت پای گذارد .
چه سعادتی #نصیبت شد .
کاش بودی...
#اما ...
#اما_نه ...
#همان_بهتر_که_نیستی
#همان_بهتر_که_نیستی و این همه #فساد را به #نظاره نمی نشینی
#دوست_شهید_من!
اینجا #حجاب معنا ندارد
خیلی از #دختران زمینی در ظاهر از زهرای مرضیه سلام الله عليها می گویند اما در #عمل...
خیلی از #مردان ما از #غیرت عباس علیه السلام می گویند ولی چیزی از #غیرت نمی دانند...
#آری !
ما #هویتمان را گم کرده ایم
ما #گمنام ترین #گمنامان عالم امکانیم
پس ای #شهید
برایمان #حمدی بخوان که تو زنده ای و ما مُرده ...
#شهدا
#گاهی_نگاهی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹یاد #شهید_بابایی بخیر؛ که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متأهل داد و گفت : مایحتاجِ عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده
🀄️یکی از دوستانش تعریف میکرد
✍دیدم صورتش رو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلول هستش، شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره
🌹یاد #شهید_رجبی بخیر؛ که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند
🌹یاد #شهید_خرازی بخیر؛
که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه
🌹یاد #شهید_باکری بخیر؛
انبار دار به مسئولش گفت :
میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه، طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتش رو پوشونده تا کسی او را نشناسد و گفت چیزی به انباردار نگه
#آری
✍یادشون بخیر و سلام خدا بر روح پاک و مخلصشون، که خیلی چیزها به ما یاد دادند تا بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و دیگران رو درک کنیم،
اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم
💹برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن، داوطلب زیاد بود.
قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبارو، همه اعتراض کردند الاّ یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه ...
همه از این حرف ناراحت شدند
دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون ...
جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار
تو دلِ همه غوغائی شد...
بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان ... همه رفتند الاّ همون پیرمرد، گفتند چرا نمیای ؟؟
گفت: نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش، آخه مادرش منتظره ...
درود بر شهامت و غیرت آنان...
😥نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا، پاتون رو روی خون کدام شهید گذاشتید
از مسیر آمده هرگز پشیمان نیستیم...
#آری
✍
واین مسیر تا رساندن این پرچم مقدس به دست صاحب الزمان ادامه دارد✊
⭕️ هرکس برای #آری گفتن به جمهوری اسلامی دلیلی دارد و من هم چشمان تو را..