eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
268 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌼🌸🌹🌸🌼🕊 باز دلِ تنگم هوای صحبت دارد با تو که راه حق را پیمودی و از ما جدا و به پیوستی ! من و تو در با هم شریکیم تو را گم کردی و من را تو را گم کردی و من همه را تو را گم کردی و من را به راستی چقدر زیبا زهرای اطهر سلام الله علیها را درک کردی که از خواستی بمانی ، تا ایشان به جای عصرهای بر مزارت پای گذارد . چه سعادتی شد . کاش بودی... ... ... و این همه را به نمی نشینی ! اینجا معنا ندارد خیلی از زمینی در ظاهر از زهرای مرضیه سلام الله عليها می گویند اما در ... خیلی از ما از عباس علیه السلام می گویند ولی چیزی از نمی دانند... ! ما را گم کرده ایم ما ترین عالم امکانیم پس ای برایمان بخوان که تو زنده ای و ما مُرده ... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹یاد بخیر؛ که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متأهل داد و گفت : مایحتاجِ عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده 🀄️یکی از دوستانش تعریف میکرد ✍دیدم صورتش رو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلول هستش، شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره 🌹یاد بخیر‌؛ که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند 🌹یاد بخیر؛ که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه 🌹یاد بخیر؛ انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه، طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتش رو پوشونده تا کسی او را نشناسد و گفت چیزی به انباردار نگه ✍یادشون بخیر و سلام خدا بر روح پاک و مخلصشون، که خیلی چیزها به ما یاد دادند تا بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و دیگران رو درک کنیم، اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم 💹برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن، داوطلب زیاد بود. قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبارو، همه اعتراض کردند الاّ یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه ... همه از این حرف ناراحت شدند دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون ... جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار تو دلِ همه غوغائی شد... بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان ... همه رفتند الاّ همون پیرمرد، گفتند چرا نمیای ؟؟ گفت: نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش، آخه مادرش منتظره ... درود بر شهامت و غیرت آنان... 😥نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا، پاتون رو روی خون کدام شهید گذاشتید
‏از مسیر آمده هرگز پشیمان نیستیم... ‎ ✍ واین مسیر تا رساندن این پرچم مقدس به دست صاحب الزمان ادامه دارد✊
⭕️ هرکس برای گفتن به جمهوری اسلامی دلیلی دارد و من هم چشمان تو را..