فصلها میرود از گردش دوران به گذار
پس کجا مانده در این دور خزان فصل بهار؟
نو به نو میشود این ثانیهها داغ فراق
دم به دم میرود از سینهی عشاق قرار
خبری نیست چرا زانکه خبرها همه اوست؟
ز چه رو پس ننشیند گل امید به بار؟
جاده را خیره به شوق تو بشوییم ز گرد
چشم اگر اشک نریزد نمیآید که به کار
کاش این عمر به هنگام وصالش برسد
دیده اِی کاش بچیند گلی از روی نگار
جرعه نوشان می از بادهی وصلیم ولی
سالیانیست که ماندیم به ره خواب و خمار
عیب از ماست که با باد بهاری قهریم
ما هوادار خزانیم و به پاییز دچار
ای که باران بهاری همه از برکت توست
قدمی بر سر چشمان زمستان بگذار
#حسین_رضائیان
#یا_صاحب_الزمان (عج)