خداوندا فقط میخواهم #شهید شوم شهید در راه تو، #خدایا_مرا_بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی #شهادت میخواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق #واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.
#کلام_شهید
💐معرفی پاسدار سردار سرتیپ #زمینه_ساز_ظهور #شهید_سانحه_ی_هوایی #شهید_احمد_کاظمی
🌏 زمینی شدن : ۳۸.۰۵.۰۲، نجف آباد - اصفهان
💫 آسمانی شدن : ۸۴.۱۰.۱۹، سقوط هواپیما و شهادت چندتن از سرداران و فرماندهان معزز سپاه در آسمان ارومیه - روز عرفه
☘ مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان کنار مزار #شهید_حسین_خرازی
🕊ایام شهادت #حضرت_زهرا (س) و #فاطمیه و شهادت #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی رفیق #شهید_احمد_کاظمی و سالروز شهادت شهیدمعزز
#لبیک_یازینب (س)
✨
خیلی کم پیش میآمد که بچههایش را همراه خود بیاورد. آنروز ظاهرا خانواده حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود محمّد مهدی را همراه خود بیاورد. از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمّد مهدی را پیش ما گذاشت.
جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود. یکی را به محمّد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم. نمیدانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد.
محمّد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد. وقتی بچهاش را دید چهرهاش بر افروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر او را عصبانی ندیده بودم!
با صدای بلند گفت: کی به شما گفت به او موز بدهید؟
گفتم: حاجی این بچه صبح تا حالا هیچی نخورده، یه موز که به او بیشتر ندادم تازه از سهم خودم هم بوده! نگذاشت صحبتم تمام شود، دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همین الان میروی و جای آن موز را میخری و میگذاری. البته به جای یک موز یک کیلو!
🗓 ۱۹ دی ماه، سالروز شهادت #شهید_احمد_کاظمی
#با_شهداء
🔆 خدایا شهادت را نصیبم کن، دلم برای حسین خرازی پر میکشد،دلم برای شهدا پرمیکشد..
🔆 دنیا را رها کنید،دنیا را ول کنید، همه چیز را در آخرت پیدا کنیدو رضای خدا را بر رضای مخلوق ارجحیت دهید.
🌹فرازی از وصیت #شهید_احمد_کاظمی🌹
#جانفدا
#راهیان_نور
#زیارت_با_معرفت
#لبیک_یا_خامنه_ای
دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید، این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می برد و
گرفتار می کند ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد
#شهید_احمد_کاظمی🌷
ترکش به سرش خورده بود. او را به بیمارستان صحرایی بردیم.
از شدت خونریزی، مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جـا پرید! گفت: «بلـند شو! باید بـرویم خـط !»
هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم: «شما بیهوش بودی؛ چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ..؟! »
خیلی آرام گفت: «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، یکباره دیدم خـانم فـاطمه زهــرا (ص) آمدند داخـل !»
به من فرمودند: «چـرا خوابیدی !؟»
گفتم: «سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم !.»
ایشان دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست؛ بـرو به کارهایت بـرس ..»
#شهید_احمد_کاظمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄