eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
269 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
10.1هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
خداوندا فقط می‌خواهم شوم شهید در راه تو، و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق. 💐معرفی پاسدار سردار سرتیپ 🌏 زمینی شدن : ۳۸.۰۵.۰۲، نجف آباد - اصفهان 💫 آسمانی شدن : ۸۴.۱۰.۱۹، سقوط هواپیما و شهادت چندتن از سرداران و فرماندهان معزز سپاه در آسمان ارومیه - روز عرفه ☘ مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان کنار مزار 🕊ایام شهادت (س) و و شهادت رفیق و سالروز شهادت شهیدمعزز (س) ✨
خیلی کم پیش می‌آمد که بچه‌هایش را همراه خود بیاورد. آنروز ظاهرا خانواده حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود محمّد مهدی را همراه خود بیاورد. از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمّد مهدی را پیش ما گذاشت. جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود. یکی را به محمّد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم. نمی‌دانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد. محمّد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد. وقتی بچه‌اش را دید چهره‌اش بر افروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر او را عصبانی ندیده بودم! با صدای بلند گفت: کی به شما گفت به او موز بدهید؟ گفتم: حاجی این بچه صبح تا حالا هیچی نخورده، یه موز که به او بیشتر ندادم تازه از سهم خودم هم بوده! نگذاشت صحبتم تمام شود، دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همین الان می‌روی و جای آن موز را می‌خری و می‌گذاری. البته به جای یک موز یک کیلو! 🗓 ۱۹ دی ماه، سالروز شهادت
🔆 خدایا شهادت را نصیبم کن، دلم برای حسین خرازی پر میکشد،دلم برای شهدا پرمیکشد.. 🔆 دنیا را رها کنید،دنیا را ول کنید، همه چیز را در آخرت پیدا کنیدو رضای خدا را بر رضای مخلوق ارجحیت دهید. 🌹فرازی از وصیت 🌹
دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید، این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می برد و گرفتار می کند ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد 🌷
ترکش به سرش خورده بود. او را به بیمارستان صحرایی بردیم. از شدت خونریزی، مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جـا پرید! گفت: «بلـند شو! باید بـرویم خـط !» هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم: «شما بیهوش بودی؛ چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ..؟! » خیلی آرام گفت: «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، یکباره دیدم خـانم فـاطمه زهــرا (ص) آمدند داخـل !» به من فرمودند: «چـرا خوابیدی !؟» گفتم: «سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم !.» ایشان دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست؛ بـرو به کارهایت بـرس ..» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄