eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
268 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
9.9هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس اخلاق امام خمینی رحمة‌الله‌علیه : ⭕️ علوم رسمی مانع از قرب به خدا نشود...
🔰 🔹 مجاهد نستوه علّامه / همراه با محکومیتهای هتّاکی اخیر 🔹 : حجّت الاسلام علیرضا پناهیان ، حجّت الاسلام احمد حسین شریفی ، دکترمهدی جمشیدی ، جناب اقای امین فرج اللهی 🔻 دوشنبه ۲۱ تیرماه ۱۴۰۰ از ساعت ۱۷ ؛
‏⭕️مراجع عظام تقلید تعابیر بلندی درباره آیت الله ‎رئیسی بکار بردند مثل: 💯💯"متواضع، خدوم، دلسوز، طرفدار عدالت، ضد فساد و ناکارآمدی، با همت، شجاعت، تدبیر، آماده برای اصلاح نابسامانی‌ها و مرد این کار" ✅دعا کنیم خداوند برای حل مشکلات جامعه، بر توان و توفیق ‎رئیس‌جمهور منتخب بیفزاید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 ۲۱ تیرماه، سالروز سرکوب خونین قیام مردم علیه کشف حجاب در مسجد گوهرشاد و روز عفاف و گرامی باد
412001_557_1734696889.mp3
8.89M
سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا سلام الله علیها مبارک باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر اوج محبت علی اوجی نیست / در بحر بجز کرامتش موجی نیست در کل ممالک و مذاهب به جهان / مانند علی و فاطمه زوجی نیست
🌿ڪݪام شـھید💌 همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه ی شما به خیر ختم می شود.... 🔸♥️🕊 تولدتون مبارک سردار بی سر🌱♥️
📸رضاخان نتوانست، اينستاگرام توانست!
راه شهدا ادامه دارد خرمشهر ها در پیش است .
؟! نام پدر زهرا رهنورد یا همان «نیلوفر (زهره) کاظمی»، «صادق کاظمی» بوده، که یک سرهنگ اخراجی ارتش شاهنشاهی بود..! - باجناق میرحسین موسوی کیست؟ ایرج_گرگین‌‌‏ ایرج گرگین، موسس رادیو فردا است… ‌‎شوهر خواهر ایرج هم گلسرخی
•♥️• ✨ گر قلبِ جهان پُر شود از عشقِ مجازے این‌سینھ بے‌ڪینه فقط جاےِ‌حسین است♥️✋🏻
همسر شهید مدافع حرم مسلم خیزاب:
بسم الله الرحمن الرحیم مَن رَدَّ عَن عِرْضِ أخِیهِ المُسْلِمِ وَجَبَتْ لَهُ الجَنَّةُ اَلْبَتَّةَ. هرکس آبروی برادر مسلمانش را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب شود.) ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 14 و هم سنگریون محاسبه نفس و نماز شب و قرائت قران و خواندن زیارت عاشوراو مناجات با خدا و دعای عهد یادتون نره الزهرا س عجل لولیک الفرج
از تو آموختم ، سپیدیها را مجذور و از سیاهی ها جذر بگیرم . . . از تو آموختم ،زیبایی ها را در ده به توان ده ضرب کنم و زشتیها را بر آن تقسیم از تو آموختم ، هر روزمان نقطه عطفی است برای تغییر علامت از منفی به مثبت بی نهایت . . . از تو آموختم ،لطف و صمیمیت و پاکی و صفا را ماکزیمم کنم و کینه و نفرت مینیمم از تو آموختم در خدمت به دیگران و بی نهایت عشق ورزیدن غوطه ور شوم . . تو درس زندگی را در قالب فرمول ها به من آموختی و مرا با هنر ریاضی ورزیدن مانوس کردی 🌴💎🌹💎🌴
باسمه تعالی خاطره‌ٔ امروز: اتوبوس خیابان ولیعصر تهران رو به مقصد امامزاده صالح سوار شدم. نشسته بودم روی صندلی و‌ از شیشه به خیابان ولیعصر نگاه میکردم. از گرما خیس عرق بودم.لباس روحانیت تنم بود. بلندگوی اتوبوس مثل همیشه نام ایستگاه رو اعلام کرد: ایستگاه «پارک وی» نوجوانی حدودا ۱۴ ساله با تیپ امروزی و بالاشهری وارد شد. معلوم بود از اون بچه هاییه که عزیز دردونه مامان جان و باباجانه. اومد صاف نشست جلوی من. همچنان از پشت شیشه های غبار گرفته اتوبوس مشغول تماشای بیرون بودم که متوجه نگاه خاص پسرک شدم. نگاهش کردم، زل زده بود به چشمام. باز نگاهم رو به منظره های خیابان معطوف کردم. بعد از چند لحظه دوباره نگاهش کردم دیدم به من خیره شده چشم در چشم. با خودم گفتم من هم چند ثانیه چشم در چشمش خیره بمونم ببینم عکس العملش چیه. همونطور که به چشمام خیره شده بود من هم به چشماش خیره شدم اما با لبخندی ملایم که البته زیر ماسک پنهان بود ولی خب حالت چشمام لبخندم رو بهش میرسوند. هیچ پیام منفی و تنفرآمیزی توی نگاهش نبود برعکس توی نگاهش آرامش و مهربانی آمیخته با خواهش و میل موج میزد. انگار با نگاه خیره‌ اش میخواست پیامی به من برسونه. پیامش رو گرفتم. میخواست با من ارتباط برقرار کنه. سر صحبت رو باز کردم. _سلام خوبی؟ _سلام ممنون شما خوبین؟؟ _ممنونم سلامت باشی. اسمت چیه؟ _نیکان _قشنگه _شماچی؟ _نوید _خوشبختم با لبخند گفتم: منم همینطور. حالا او بود که دلش میخواست حرف بزنه. یخش باز شده بود. بی مقدمه گفت: _من تصمیم گرفتم روحانی بشم. خیلی تعجب کرده بودم‌. _ جالبه،فکرشو نمی‌کردم. چرا میخوای روحانی بشی؟ _خیلی سوال توی ذهنم هست درباره خدا. می‌خوام بفهمم. من درباره همه ادیان تحقیق کردم. _خیلی خوبه. خوشحالم که میبینم توی این سن اهل تحقیق و تفکری. ولی می‌دونی که، بچه های همسن تو دنبال این حرفها نیستن. _ولی من خیلی تحقیق کردم. درباره خدا چند تا نظر وجود داره: نظر اول میگه همه چیز خداست و .... نظر دوم میگه خدا وجود محضه که منظورشون اینه که..‌ نظر سوم هم میگه... و شروع کرد به گفتن نتیجه تحقیقاتش و من با توجه کامل به حرفاش گوش میدادم و این اتفاق برام خیلی جذابیت داشت. _البته این نظرها جای نقد و بررسی داره ولی همین که میدونی و مطالعه کردی خیلی خوبه. مقصدت کجاست؟ _تجریش. خونه مون تجریشه. _منم دارم میرم امامزاده صالح. _پس منم میام یه سر به امامزاده بزنم. _باشه،خیلی هم خوب. از اتوبوس پیاده شدیم و رفتیم به سمت امامزاده. توی راه بازهم شروع کرد به حرف زدن از تحقیقاتش. اینبار از مباحث تاریخی و معماری اسلامی و معماری غربی و من به اقتضای حرفاش باهاش گفتگو میکردم. دیدم یه پسر عادی نیست. نبوغ ازش میبارید. رفتیم داخل امامزاده نشستیم و باز باهم درباره مسائل علمی حرف زدیم. دلم نمیومد دیگه باهم گفتگو نداشته باشیم و رهاش کنم. اهل اندیشه و تحقیق بود با اون سن کم و با اون‌خانواده غیرمذهبی بالاشهری توی اون محیط خراب تجریش. _دوست داری شماره منو داشته باشی گاهی وقتا باهم حرف بزنیم؟ انگار منتظر بود همینو بگم. با خوشحالی و رغبت گفت: _بله حتما، چرا که نه. اونم نمی‌خواست این آخرین دیدارمون باشه. شماره همو گرفتیم. حسابی باهم رفیق شده بودیم. بعد از لحظاتی خداحافظی کردیم و رفت.من هم باید به کاری میرسیدم. و این یکی از جذاب ترین و خوشایندترین آشنایی‌ها در زندگی من با یک نوجوان بود.