فرض کن پاییز باشه...
روز جمعه باشه...
هوا هم بارونی باشه... 😔
دعای ندبه بخونی کنار آرامگاه شهدای گمنام
(أین صاحب الیوم الفتح و ناشر رایة الهدي...)
آخ که چقدر دلت پر میزنه برای شنیدن ندای انا المهدی💔
#امام_زمانم✨
#صلوات_جهت_تعجیل_در_ظهور🤲
⛅🌹🌹⛅
🌹آخر هفته دلم تنگ تر از هر روز است
🍀جمعه ها پای دلم لَنگ ترازهر روزاست
🌹ابر چشمم پُرِ از بغض و دلم بارانی است
🍀سوز این حنجره خوش زنگ تراز هر روز است
🌹سر به دیوار زدن چاره ی ناچار من است
🍀به گمانم که دلت سنگ تر از هر روز است
🌹جمعه ها روز نجات دل عاشق گر هست
🍀پس چرا این همه دل تنگ تر از هر روز است؟
🌹من و یادت چه غزلها که تغزّل کردیم
🍀این تغزّل که خوش آهنگ تر از هر روز است
🌹می رود جمعه ولی یاد تو از دل هرگز
🍀در دلم عشق تو پر رنگ تر از هر روز است
💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۵)
💠 مصطفی قرآن را جلویش باز کرده بود.ضبط روشن بود و او داشت همراه شحات انور قرائت می کرد.یکهو صدای شحات گم شدو صدای دیگری شروع شد.صدای محسن بود.داشت از شحات تقلید می کرد.ابروهای مصطفی رفت تو هم.کارد می زدی خونش درنمی آمد.(این بچه نمی دونه این نوارارو با هزار سفارش و دوندگی گیر می آریم؟صدای خودش رو روی صدای شحات انور ضبط کرده که چی؟)داشت با خودش غر می زد که کم کم اخم هایش باز شد.
تازه فهمید محسن عجب قرائتی کرده.بچه سه ساله همه قواعد تجوید صوت و لحن را رعایت کرده بود بی آنکه از کسی یاد گرفته باشد.بعد که از محسن علت این کارش را پرسید،فهمید او اصلا نمی دانسته دکمه را اشتباه زده و صدایش ضبط شده.بد هم نشد.سال ها بعد که محمود شحات انور.پسر شحات محمد انور مهمان خانه شان شد با شنیدن این نوار از استعداد عجیب محسن حیرت کرد. اما آن وقت دیگر محسن نبود.
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۲
🔻🔻🔻🔻
#زندگی_به_سبک_شهدا 💕
🌸 غاده ؛ همسر شهيد چمران میگويد
روزی دوستم به من گفت :
"غاده ! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد . تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است ... 😕
🌺 مثل این ڪه مـیخواستی
یك نفر باشد ڪه سر و شڪلش نقص نداشته
باشد. حالا من تعجبم چه طور دڪتر را ڪه
سرش مو ندارد قبول ڪردی ؟🤔
🌸 من گفتم : «مصطفـی ڪچل نیست . تو اشتباه میڪنی.»
🌺 آن روز همین ڪه رسیدم به خانه ، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به خندیدن .😁
🌸 مصطفـی پرسید «چرا مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم
«مصطفے، تو ڪچلـی ؟! 😂 من نمیدونستم!»
و آن وقت مصطفـی هم شروع ڪرد به خندیدن ...
#شهید_مصطفی_چمران
#محبت_و_عشـق_واقـعی
✍ نشر بمناسبت سالروز ازدواج حضرت محمد (ص) و حضرت خدیجه (س)
#صلوات
namaz shab v malaekeh.aali.mp3
3.47M
✅ #نماز_شب و ملائکه
❀ #سخنرانی_کوتاه استاد #عالی ❀
--------------------------
namaz shab v malaekeh.aali.mp3
3.47M
✅ #نماز_شب و ملائکه
❀ #سخنرانی_کوتاه استاد #عالی ❀
--------------------------
تنبلی و بی حوصلگی_34.mp3
17.57M
#استاد_شجاعی 🎤
اونقدر وقت کمه ...
که قرآن میگه ، وقتی به برزخ متولد شدی؛
حس میکنی، یک روز یا یه نصفِ روز، توی دنیا زندگی کردی.
تنبلی، اونم توی این وقتِ کم، خیلی بیعقلیه!
❣زیارتنامه حضرت زهرا س به نیابت از شهید تورجی زاده🌹برای امر فرج و حاجت روایی همه بزرگواران...❣
=======🌼========
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ
صَابِرَهً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ
أَبُوکِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَتَی (أَتَانَا) بِهِ وَصِیُّهُ فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ
إِلاَّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلاَیَتِکِ.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
=========❤️======
✨رفیق شهیدم
هر بار که زمین میخورم،این بلندای نگاه توست که مرا ایستاده میکند...
ایستاده تر از قبل...
تو در برق چشمان آسمانی ات چه داری که نیم نگاهی
از چشمانت در قاب دیوار اتاقم کافیست تا از یاد ببرم
هر چه غم است در این دنیا و ببارد امید بر قلبم...
رفیق ترین رفیقِ روزهای سخت منی...✨
#رزقتـــــون_کربلایــــی
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے🌷
ارسال شده از سروش+:
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 #شهید_ابراهیم_هادے
هرشهیـدے را ڪه دوستش دارۍ
#ڪوچه_دلـت را به نامـش ڪن
👌یقیـن بـدان
در ڪوچه پس ڪوچه هاے
پر پیـچ و خم #دنیــا
#تنهـایـت نمےگذارد...
📚زیارتنامه📜♥️
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها به نیابت از #شهید_تورجی_زاده🌹برای امر فرج و حاجت روایی همه بزرگواران✅...
🌻======✨=======🌻
🍃🌼🌸🌸🌼🌸🌸🌼🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ
🌼صَابِرَهً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ
🍃أَبُوکِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَتَی (أَتَانَا) بِهِ وَصِیُّهُ فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ
🌼إِلاَّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلاَیَتِکِ...
🍃🌼🌸🌸🌼🌸🌸🌼🍃
🌻======✨=======🌻
🌼التماس دعای فرج🌼
✹﷽✹ رهـــــرو ✹﷽✹:
..
..
رفقاےِ شهیدم پشتِ پیراهنشآن🌿
نوشته بودند:
راهِ قدس از #ڪربلا میگذرد...👣
به ڪربلا رسیدیمـ
به قُدس هم میرسیمـ✌️🏻
با پیراهنهایے که پشتش نوشتہ..
#مرگ_بر_آمریڪا👊🏻
💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۶)
💠مهمان ها هفته ای یک بار طبقه بالای خانه جمع می شدند برای قرائت قرآن. محسن می رفت کنار بابا و برادر هایش می نشست و به تلاوت ها گوش می داد.کم کم به گوش جمع رسید که پسر کوچک اقای حاجی حسنی هم بلد است قرآن تلاوت کند.یک شب استاد جلسه از محسن خواست که برود پشت بلندگو و تلاوت کند.محسن دلش هری ریخت.تا به حال توی هیچ جمعی تلاوت نکرده بود.سریع بلند شد از پله ها رفت پایین.استاد ول کن نبود.صدایش از توی بلندگو می آمدطبقه پایین:(محسن آقا!جماعت منتظر تلاوت شما هستند.تشریف بیاریدبالا.)
محسن تسلیم شد.پله هارا با تردید بالا رفت و اولین قرائت خودش را در جمع اجرا کرد.استاد جلسه صورتش را بوسید و یک نوار قرآن بهش هدیه داد. روی نوار عکس استاد مورد علاقه اش بود؛شحات محمدانور.محسن پایش را که گذاشت طبقه پایین،دوید طرف مامان و جایزه اش را نشان داد.مامان پیشانی بلندش را بوسید،پرسید:(اضطراب نداشتی؟)محسن بادی به غبغب انداخت:(نه.نمی خوام اضطراب داشته باشم.)
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۲ و ۱۳
🔻🔻🔻🔻