eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
268 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
با اعمالشون خدا که نباید دستگاه اسکناس بزنه پول توزیع کنه از بنده ها میخواد که به هم کمک کنن اینجوری امتحان و پرورش شکل میگیره مثل پدری که میخواد سخاوت یاد بچه ش بده میگه یکی از این شکلاتات بده به دوستت میتونه خودش شکلات بخره و بده دست اون بچه اما اینجوری با یه تیر دو نشون زده هم اون بچه شکلات گیرش اومده و خوشحال شده هم این یکی بچه سخاوت رو یاد گرفته یکم رشد کرده انسان ها در هر موقعیتی که هستن وسیله آزمون و ابتلای همن همه چیز امتحانه همه چیز... متاسفانه این سیستمای آموزشی اسم امتحان رو توی ذهن ما خراب کردن انگار اتفاق ترسناکی باشه وگرنه امتحان به معنای چالش باید خیلی هم لذت بخش باشه شاگرد زرنگا در به در دنبال اینن امتحان بدن سوادشون رو نشون بدن خب... به جزء دوم هم تموم شد فکر کنم خیلی خسته شدید بهتره ژانت بره بخوابه که از مراسم فرداش نمونه... ژانت با لبخندی از پشت میز بلند شد: _آره الان بخوابم بهتره شبتون بخیر ژانت که رفت رو به کتایون گفتم: تو نمیخوابی؟ گوشیش رو برداشت و باز کرد: من نمیخوابم تو هم نمیخوابی! گوشیم داره منفجر میشه از پیام کلی ویس فرستاده بشین ببینم چی میگه! _خب من چرا باید بشنوم برا تو فرستاده بجای جواب صوت اول رو باز کرد: +تو نمیتونی اصلا شرایط منو درک کنی دخترم من واقعا از پدرت میترسیدم هنوزم می‌ترسم تمام این سال‌ها بهت فکر می کردم هیچ وقت از زندگی لذت نبردم همیشه نبود تو اذیتم کرده ولی کاری از دستم بر نمیومد مادر نیستی که بفهمی چقدر سخته بچه ت رو ازت دور کنن و تو هیچ کاری نتونی بکنی پدرت به من بد کرد به تو بد کرد چون اصلا عاطفه و انسانیت نداره فقط منافع خودش براش اهمیت داره تا وقتی که براش جذاب بودم منو نگهداشت بعد مثل یه دستمال کاغذی پرتم کرد بیرون و طلاقم داد آخرین جمله ای که بهم گفت این بود که اصلاً ازدواج با تو بزرگترین خریت زندگیم بوده در حالی که صد تا خوشگل تر از تو بدون هیچ شرطی حاضرن باهام باشن الان دوستت داره معلومه وقتی به دنیا اومدی مهرت به دلش افتاد ولی تا قبل از به دنیا اومدنت هر روز دعوا داشتیم چندین بار برام آمپول و قرص سقط خرید ولی من مقاومت کردم تا تو به دنیا بیای چون دوستت داشتم از همون اول ولی اون نذاشت بمونم پیشت حتی نذاشت از دور ببینمت پیامها ها یکی یکی پشت هم باز می شدن و کتایون هم انگشت اشاره ش رو روی لبش فشار میداد و گوش می کرد معلوم بود که حسابی درگیر شده گوشی رو برداشتم و ویس رو قطع کردم: _خب؟ _خب من الان باید باور کنم؟ _ چرا از پدرت سوال نمی کنی _ خب همون حرف های همیشگی رو تکرار می کنه دیگه میترسم بگم پیداش کردم _ از چی میترسی _ از این که راست بگه و بلایی سرش بیاد _ اون که اینجا نیست نفس عمیقی کشید: بابا تو ایران هنوزم دوست و رفیق زیاد داره اگر بخواد میتونه هر کاری بکنه با دست چندتا خط فرضی روی میز کشیدم: _ خب... شخص ثالثی که ماجرا رو بدونه وجود نداره؟ _ نه کسی نیست _ مثلاً کسی که هم پدر و هم مادرتو بشناسه دوست خانوادگی فامیل _ هیچ کس _ از کسایی که توی خونتون کار می‌کنن _ همه جدیدن... به جز... چشم هاش ریز شد و خودش نیم خیز _ به جز مهناز... من از وقتی یادم میاد مهناز بوده _خب خیلی خوبه ازش سوال کن بی حوصله گفت: اگر هم چیزی بدونه نمیگه میترسه _ خب خیالش رو راحت کن مطمئنش کن که به پدرت چیزی نمیگی _ سعی خودم رو می کنم ولی اول باید مطمئن بشم مهناز قبل از رفتن مامانم توی خونه کار می کرده یا نه گوشی رو برداشت و تند تند چیزهایی برای مادرش تایپ کرد بعد نگاهش برگشت روی صورتم: خیلی گیجم نمیدونم اگر این حرفا راست باشه باید چکار کنم! بلند شدم و با کشیدن بازوش اون رو هم ناچار به بلند شدن کردم: انقدر فکر و خیال نکن یه طوری میشه دیگه بیا بریم بگیریم بخوابیم فردا کلی کار داریم! وارد اتاق شدم و رختخواب مسافرتیم رو روی زمین پهن کردم کتایون که وارد شد نگاهی بهش انداخت و گفت: آخه اینجوری که بده بذار من رو زمین بخوابم لبخندی زدم: نفرمایید علیاحضرت فقط همینمون مونده شما رو زمین بخوابید کمر همایونی عادت نداره خشک میشه دیگه خر بیار و باقالی بار کن! من عادت دارم خیلی هم راحتم فقط بی زحمت اون چراغ رو خاموش کن چراغ رو خاموش کرد و روی تخت دراز کشید... به دنبال بهانه ای برای سرگرم کردنش گفتم: یه سوال چی شد با ژانت رفیق شدی؟ _گفتم که دو سال پیش به یه شرکت تبلیغاتی... همونطور که توی جام دراز میکشیدم حرفش رو قطع کردم: اونو که گفتی منظورم اینه که چی شد رفیق شدید آخه یکم بعیده نفس عمیقی کشید: آره میدونم به نظر خودم هم خیلی عجیب و بعید بود من کلا تو دوران مدرسه م با هیچکس درست و حسابی دوست نشدم تو دوره دانشگاه هم فقط یه رفیق ایرانی داشتم اونم مهاجرت کرد کانادا با تنهاییم راحتم اما خب... ژانت وقتی از دفترم برای کاتالوگ عکس می انداخت خیلی توجهم رو جلب کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🖊پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به یکی از اصحاب فرمودند : «کَیْفَ أَنْتَ إِذَا اسْتَیْأَسَتْ أُمَّتِی مِنَ الْمَهْدِیِّ؛ چگونه خواهی بود زمانی که از مهدی ( عج ) مأیوس شوید؛ فَیَأْتِیهَا مِثْلُ قَرْنِ الشَّمْسِ؛ سپس وی مانند شعاع و پاره‌های نور خورشید در صبحگاهان بر شما طلوع کند؛ یَسْتَبْشِرُ بِهِ أَهْلُ السَّمَاءِ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ؛ اهل آسمان و زمین از آمدنش شادمان می‌شوند. (دلائل الامامة شیخ مفید ص 250) با سلام خدمت دوستان گرامی صبح همگی بزرگواران بخیر و نیکی روز جمعه خوبی توأم با سلامتی و موفقیت در پیش داشته باشید اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم و اهلک عدوهم من الجن والانس من الاولین والاخرین ...
••• رنج عشق‌هـای کوچك را فقط بـا عشق های بزرگ یعنی «عشـق به خدا 🌱» می‌تـوان سبك کرد ‌‌.. | |
♥️🍃 فریاد‌زنم‌محــــشر‌،از‌عمق‌دل‌مســـتم از‌طایفه‌ی‌عشقم‌،مجنون‌حسن‌هستم ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌
قلیلٌ منك یکفیني ولکن قلیلُك لایقالُ له قلیل! اندکی از تو مرا کفایت می‌کند اما اندڪ تو را نمی‌توان اندڪ خواند...!♥️
『💙͜͡🌿』 رو به مینشینم خسته با حالی‌عجیب از ته‌دل میگم أنت‌فی‌قلبی ... ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎༺‌
📱 سلام بر تو ای کشتیِ نجات... ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 شهید بهزاد شامبیاتی تاریخ شهادت: ۱۸ \ ۷ \ ۱۳۶۸ قسمتی از وصیت نامه: دشمنان اسلام! بدانید که هر چیز فصل و زمان خاصی دارد و الان فصل شکوفایی اسلام و پشت آن انقلاب حضرت مهدی " عج "است.
✨🌹🦋🦋✨🌹✨🦋🦋🌹✨ ⏰ساعت به وقت
همش فکر میکردم این چه قیافه آشنایی داره من اینو کجا دیدم! آخرشم ازش پرسیدم اونم گفت تا حالا منو ندیده نمیدونم چرا ولی احساس کردم موجش شبیه خودمه ازش خوشم اومد بعد از اینکه کارش تموم شد گفتم بیا بشین عکسا رو نشونم بده به همین بهانه یکم با هم حرف زدیم بعد که فهمیدم نقاشی هم میکنه ازش خواستم چهره م رو بکشه یه چند باری هم سر همین همو دیدیم تابلو رو که برام آورد دیدم کارش خوبه پیشنهاد دادم یه گالری برگزار کنه از دست دست کردنش معلوم بود پول نداره گفتم اسپانسرت میشم بجاش تبلیغات شرکت توی گالریت باشه عوایدشم یه درصدی بر میدارم قبول کرد و یه گالری با هم برگزار کردیم اگر چه هنرمند مطرحی نبود که روش سرمایه گذاری کنم ولی خودم اینکارو خیلی دوست داشتم اتفاقا مجموعا کار خوبی هم شد هم برایند مالیش قابل قبول بود هم ما بیشتر با هم آشنا شدیم به مرور صمیمی تر شدیم و کم کم راجع به زندگیش باهام حرف زد فهمیدم مثل خودم خیلی تنهاست و سخت زندگی کرده. منتها از یه نوع دیگه ش کم کم شد صمیمی ترین دوستم و تنهایی هامونو با هم پر کردیم هرچند برای خودمم خیلی عجیبه! لبخندی زدم: احساس میکنم خیلی دوستش داری! لبخند اون هم در اومد: نمیدونم چرا ولی آره بجای همه نداشته هام اونو دوست دارم... میدونی چی باعث شد رفاقتمون ادامه پیدا کنه و انقدر ازش خوشم بیاد؟ اینکه با وجود مشکلات مالی خیلی مستقله و عزت نفسش براش اهمیت داره برای اینکه من فکر نکنم بخاطر پولم باهام دوست شده هیچوقت درخواست مالی ازم نمیکنه حتی قرض! مثلا سر همین قضیه گرون شدن اجاره اینجا اگر به من میگفت کمکش میکردم و تو ام الان ابنجا نبودی! لبخندم عمیقتر شد: جالبه! ... صبح زود بیدار شدم زود که البته ده صبح! هیچکدوم خونه نبودن وارد آشپزخونه شدم و چای دم گذاشتم چای دم کشید ولی خبری ازشون نشد چون احتمال میدادم کتایون رفته باشه دنبال ژانت و خیلی هم گرسنه بودم چند تا نیمرو انداختم و نشستم حدسم درست بود و بالاخره باهم پیداشون شد با کلی خرید! دستای هر دوشون پر از کیسه های خوراکی بود کتایون با خنده کیسه ها رو جلوی درگاه آشپزخونه چید و گفت: تنها تنها؟! مثل قحطی زده ها لقمه رو فرو دادم و گفتم: سلام خب چه میدونستم کی میاید داشتم میمردم از گرسنگی! با هم بودید؟ اینا چیه چه خبره قراره مهمونی بدید؟! ژانت هم وسایل رو گذاشت کف آشپزخونه و جواب سلامم رو داد بعد کتایون جواب داد: _نه ژانت که رفته بود کلیسا منم رفتم همون اطراف خرید کردم برگشتنی رفتم دنبالش اشاره کردم به میز: _بفرمایید بسم الله... خرید واسه چی؟ پالتوش رو روی چوب رختی انداخت و نشست پشت میز: اینهمه من مهمون شمام یکمم شما مهمون من باشید نگاهی به انبوه کیسه ها کردم: یکمت چقدر زیاده این آذوقه ی دو ماه ماست! _خب گفتم این ملاقات ها به درازا کشیده هی دغدغه شام و اینا رو نداشته باشید کلی کنسرو گرفتم بده مگه! گفتم: نه خیلی هم زحمت کشیدی ممنون و دوباره مشغول خوردن شدم!...
♡﷽♡ ♥️ ✍بہ قلمِ 🍃 بعد از خوردن صبحانه و جا به جا کردن خریدها برگشتیم سر بحثمون... اول نگاهی به دفترم انداختم و بعد شروع کردم: خب... به جزء سوم رسیده بودیم... کتایون حرفم رو قطع کرد: _آیه 257 میگه خدا آنچه پیش رو و آنچه پشت سر انسانه رو میدونه یعنی گذشته و آینده خب اگر آینده ما معلومه و خدا میدونه دیگه اختیار چه معنایی داره؟ _ببین علم خدا به آینده رو اگر بخوایم خیلی ساده تعریف کنیم مثل کسی که تمام حرکت ما رو از بالا میبینه تصور کن الان یک نفر از یه روزنه ای توی سقف داره تمام رفتار ما رو رصد میکنه و کاملا به تصمیمات و شرایط محیطی ما هم احاطه داره مثلا من الان برم لب اون سکوی ورودی آشپزخونه نگاهم به روبرو باشه ندونم قدم بعدی زیر پام خالی میشه ولی اون میبینه و میدونه این علم خداست به علاوه کلی چیز دیگه یکیش اینکه خدا از ضمیر انسانها هم آگاهه _پس اطلاعاتی از غیب و آینده و اینا نداره و فقط رفتار و افکار ما رو رصد میکنه؟ _چرا از آینده هم مطلعه چون همش همین نیست خدا ناظر صرف نیست برنامه نویس ماست ما رو برنامه نویسی کرده و با تک تک اختیارات و امکانات ما داده ها رو تنظیم کرده فلذا تو این سیستم تو هر تصمیمی بگیری برای خدا انتهاش روشنه و تاثیرش بر شمای کلی زندگی خودت و جهان پیرامونت و تاریخ حتی! براش روشنه پس ما در چارچوب این سیستم اختیار داریم با این تعریف مسئله جبر و اختیار هم حل میشه جبر و اختیار بشر در زندگی مثل بازی شطرنجه یه چارچوب و قوانینی برای بازی وجود داره که جبر ماجراست و تو نمیتونی تغییرش بدی تو نمیتونی با اسب اریب بری نمیتونی با فیل ال بری نمیتونی با یه سرباز تو یه حرکت تا ته زمین حریف بری این قانون و به اصطلاح جبر این بازیه اما آیا این جبر تعیین کننده برنده و بازنده بازیه؟ اون چیزی که سرنوشت بازی رو تعیین میکنه نوع استفاده از این قوانین و به اصطلاح حرکات و تصمیمات بازیکنه اینکه چه وقت از اسب و فیل و رخ با همون جبری که برای حرکت دارن چه استفاده ای بکنه اختیار بازیکنه ولی قطعا درچارچوب قوانین بازی یا به تعبیر دیگه جبر خلقت در هر حوزه و عملی مثل یه عبارت جبریه و اختیار ماها انتخاب اون عددیه که توی فرمول جاگذاری میکنی درسته شکل این فرمول روی خروجی تاثیر داره ولی اونچیزی که فاکتور تعیین کننده ست همون اعدادیه که ما میدیم به ماشین علم خدا از جنس وقوف به این فرمول ها و ماشین ها و مکانیسم عملکردشونه چون خودش طراحشه پس هر عددی تو هر فرمولی گذاشتی خدا خروجیش رو میدونه و البته انتخاب های ما رو هم که واقفه پس عملا چیزی نیست که تحت کنترل خدا نباشه تازه کلی چیزای دیگه هم هست که احتمالا ما هنوز تعریفی براش نداریم و برای همین درکی ازش نداریم به هر حال جزء هیچ وقت نمیتونه کل رو کامل درک کنه لازمم نیست سرت درد میگیره میری دکتر یه دارویی بهت میده میگه بخور تو هم میخوری مگه حتما میدونی توش چیه؟ با چه فرایندی سردردت رو خوب میکنه؟ کاری نداری اثرش رو دیدی استفاده میکنی هیچ وقت هم احساس نادانی نمیکنی میگی همه چیز رو که نمیشه دونست مگه میدونی امواج دقیقا چه مختصات و کم و کیفی دارن؟ نه!... ولی استفاده میکنی خود دانشمندان این حوزه هم درباره ماهیتش نمیتونن توضیح کاملی بهت بدن همین که تجربتا دیدی به کارت میاد و درمون دردته استفاده میکنی خدا درمون درد ماست میتونیم باهاش ارتباط بگیریم مگه مجبوریم حتما ذاتش رو کشف کنیم اصلا نشدنیه همین که صفاتش رو بشناسیم و باهاش ارتباط برقرار کنیم کافیه دیگه نفس عمیقی کشیدم: آیه 263 ؛ این سنت و روش خداست خدا برای رقم زدن فضای امتحان از نظرها پنهان میشه و واکنش سریع به کارهای خوب یا بد ما نشون نمیده برای اینکه خودت تمرین کنی رشد کنی مثل پدر یا مادری که میخواد دوچرخه سواری یاد بچه ش بده لازمه گاهی دستش رو از پشتش برداره وگرنه تا ابد باید با کمک رکاب بزنه ممکنه بچه چند باری هم بخوره زمین طبیعیه هزینه رشدشه اگر نخوره زمین هیچ وقت دوچرخه سواری یاد نمیگیره تو وجودی هستی در عالم که بناست رشد کنی کسب فیض کنی پرورش پیدا کنی برای همین خلق شدی! حالا ایستادن و تماشا کردن زمین خوردن بچه برای پدر و مادر سخته! ولی خب مجبوره تحمل کنه گناه همون لحظه ایه که بچه میخوره زمین و سر زانوش خون میفته میزنه زیر گریه درباطن یه همچین حالی داره روح انسان اون لحظه چون تمام کائنات همسو با خواست خدا هستن گناه تو جهت گیری خلاف جهت اونهاست مثل شنا کردن خلاف جریان وقتی گناه میکنی تمام کائنات حتی سلول های بدنت باهات دشمن میشن و دیگه باهات هماهنگ نیستن پس خودتو به وضعیت بدی انداختی توبه هم این نیست که بگی خدایا من رفتم خوش گذروندم تو رو ناراحت کردم نه... باید بگی خدایا من به خودم به پاکی و طهارت روحم صدمه زدم تو غصه ی منو خوردی! ببخشید...
مثل بچه ای که دستشو می برّه میره بغل مادرش! باید احساس درد کنی یه عبارتی در قرآن هست در دعای کمیل هم هست میفرماید ظلمتُ نفسی. من گناه کردم خودمو زدم! پس خودتو بیچاره کردی! یا وقتایی که آدم توی چالشی که توش هست به بن بست میرسه و سختی میکشه این لحظه ها به خدا هم سخت میگذره ولی اگر دخالت کنه تو دیگه هیچ وقت دوچرخه سواری یاد نمیگیری کتایون گرفته گفت: پس چکار باید بکنیم؟! _بچه چکار میکنه این مواقع؟ خودش میره بغل مادرش یکم خودشو لوس میکنه مامان ببین پام خونی شده ببین لباسم پاره شده... مامانشم نازشو میکشه باز سوار دوچرخه میکنه دوباره تمرین میکنه تلاش میکنه اینبار دیگه زمین نخوره و بالاخره دوچرخه سواری یاد میگیره! هر بار که انسان یه کار خوبی میکنه چون با اختیاره تمام کائنات شاد میشن بیشتر از همه خود خدا... همه می ایستن تماشاش میکنن طبیعت، ذرات، فرشتگان میگن خدایا ببین این دیگه چه موجودیه خودش همینجوری بلند شد رفت اینکار خوب رو کرد بخاطر تو! بذار کلی هدیه معنوی بهش بدیم بذار جایزشو بدیم وجودش رو پر از نور کنیم! خدا هم خیلی خوشحاله دوست داره اون بنده رو بغل کنه نوازش کنه ولی میگه نه... صبر کنید انقدر زود جواب ندید نمیخوام خودش رو تکرار کنه بذارید جلو بره رشد کنه بیشتر خودش رو نشون بده باز مثل مادری که بچه ش یه کار جدید یاد گرفته مثلا یه کلمه ی جدید خیلی خوشحاله دوست داره کلی قربون صدقه ش بره ولی بابت اون یه کلمه اگر خیلی تشویقش کنه اون بچه هی همون کلمه رو تکرار میکنه که هی تشویق بشه میخواد بیشتر یاد بگیره پس ذوقش رو پنهان میکنه باز باهاش تمرین میکنه برای همینه که ما گاهی توی صحنه های مختلف زندگیمون احساس تنهایی میکنیم فکر میکنیم خدایی نیست ولی هست فقط سکوت کرده منتظر حرکت بعدی توئه! البته بعضی جاها هم خودشو نشون میده اگر خواب نباشی حتما میبینی... خب... آیه ۲۷۰ میفرماید ببخش تا بخشیده شوی رفتار عادلانه خدا با بشر یعنی همین تو این صفات رو از خدا گرفتی که رشد بدی و در خودت تقویت کنی هدف رشد توئه پس اگر بخشش خدا رو میخوای همون صفت رو درخودت تقویت کن ببینید چه معامله زیباییه! هم موجب رشد تو و هم موجب رشد جامعه ت میشه... ژانت_از آیه 277 من یه سوال دارم زکات پولی هست که شما به پیامبر میدید در حالی توی قرآن گفته پیامبر از شما پول نمیخواد خب این یعنی چی؟ _میگه پیامبر مزد پیغمبری نمیخواد که نمیخواد! پول زکات که تو جیب پیغمبر نمیره! پولیه که برای اداره جامعه اسلامی و کمک به نیازمندان استفاده میشه حتی برای رفع همین شبهه خانواده پیامبر که سادات میش و بنی هاشم حتی فقراشون هم حق ندارن از زکات دریافتی داشته باشن برای اینکه به اونها هم به سبب خویشاوندی با پیامبر ظلم نشه و حقشون بهشون برسه یه حساب جدا براشون باز میکنه به اسم خمس که نگن دست فامیل پیغمبر تو بیت الماله کتایون فوری گفت: بله حساب جداگانه اگر صدقه چیز خوبیه چرا خانواده پیامبر نمیگیرن؟ _میخواستم اینو تو آیه خمس توضیح بدم ولی حالا که گفتی همینجا میگم اولا علت حساب جداگانه رانت یا تکریم یا بخور بخور یا هر چیز دیگه نیست علتش رو گفتم فقط به خاطر اینه که خانواده پیغمبر با سهم زکات که سهم بسیار بزرگتریه ارتباط نداشته باشن تا شک و شبهه ای پیش نیاد منبع مالی و خزانه خمس در برابر زکات اصلا به حساب نمی آد! برای درک این مسئله باید موارد تعلقات زکات و خمس رو بررسی کنیم زکات به چه چیزهایی تعلق می گیره؟ زراعت مردم تقریباً ۷۰ درصد مردم اون زمان تولید کننده بودن و در تامین صندوق زکات سهم داشتن اما خمس به چه چیزهایی تعلق میگیره؟ فقط یک پنجم مال بلا استفاده در طول سالیان چند درصد مردم مال بلا استفاده در طول سالیان دارن که یک پنجم سهمش رو بخوان بدن اینجا؟ تامین کنندگان صندوق خمس قشر خاصی از جامعه هستند و بسیار اندک تازه کلی راه در رو داره پولت رو خرج کنی و خمس رو ندی ولی زکات رو باید حتماً بدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میثم_‌مطیعی_و_آهنگران_با_نوای_کاروان.mp3
2.55M
📢 صوت | - 🌴با نوای کاروان از نو بخوان آهنگران 🌿 چون در باغ شهادت را کلید آورده‌اند 🌷به یاد شهدای بخصوص سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 🌺
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹 ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹 شادی ارواح طیبه همه شهدای والا مقام صلواتی هدیه کنیم 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجِّل فرجهم🌷 باسلام خدمت همه دوستان صبح همگی بخیر طاعات وعباداتتون قبول درگاه الهی روز و هفته توام باسلامتی وموفقیت برایتان ازخداوند منان آرزومندم ارادتمندتان: قریش حسین پور
♥•••)"♡" حسین‌جآن خبرت هست ڪہ یڪ گوشـہ دنیاے‌ شما به دلـے حسرت‌ دیدارِ حرمــ مانده هنوز...؟!💔 ••~♡[{ دختران زینبی }]♡~•• -المهدی
←تا‌اونجا‌ڪہ‌یادمہ🙃☝🏼 هراقا‌پسرے‌🧔🏻 نمیتونہ‌لباس‌ائمه‌رو،‌تن‌ڪنہ💛°• اما‌دختر‌خانوما🧕🏻‌همشون‌اجازه‌دارن چادر‌حضرت‌زهرارو‌امانت سر‌ڪنن…ッ♥🌱
ازهمان کودکی🧑 جذب نیروهای مسجدی و ائمه جماعات مساجد محل شده و در سال های ابتدایی حدود ۲ سال بطور آزاد درس حوزوی در محضر اساتیدی که از محضر آیت الله مجتهدی تلمذ می کردند.📚 فتنه ۸۸ و دیدن گریه های سید مظلوم امام خامنه ای، را که تنها ۱۵ سال داشت جذب بسیج کرد🇮🇷 و در درگیری با عناصر فتنه در همان سال از ناحیه کتف آسیب دید🥀 که هرگز قابل درمان نبود . . . 「
‾ ‾ دولــتۍ ڪــھ مــعتــقــده صــدا و ســیما مــخاطــب نــداره و جاشــو بــھ فضــاۍ مجــازۍ داده چــرا واســھ ســانــســور ڪردن گــانــدو فــشــار مــیــاره ؟ پــخــش قــسمت هاۍ ســانســور شــده از فضــاۍ مجــازۍ کــھ بــدتــره چرا انــقدر احمقین ؟ ‾ ‾
✨🕊 ← اجازه‌نمیداد‌پشت سرِ کسےحرف‌بزنیم ❌ مےگفت: اگرمشکلےهست روےکاغذبنویسـ 📜 و بہ آن‌شخص‌برسان...
نوه امام خمینی (ره) وقتی از حضرت امام (ره) فقط نسبت آن را یدک میکشی ...