#قصه_کودکانه
کو؟؟؟
قورقوری از توی برکه بیرون پرید. کنار برکه نشست. به عکس خودش که توی آب برکه افتاده بود نگاه کرد. با خودش گفت:«به به چقدر زیبا و بزرگ شدم»
یک دفعه چشمش به جای خالی دمش افتاد! با چشمان گرد گفت:«ای وای دمم، دم قشنگم کو؟»
به اطراف نگاه کرد خبری از دم نبود. پرید توی برکه و همه جا را خوب نگاه کرد. اما خبری از دم نبود. کنار برکه روی تخته سنگی نشست. با خودش گفت:«قور قور دیشب کنار برکه بازی کردم شاید همین اطراف افتاده باشه»
راه افتاد. کمی جلوتر بین بوتهها چیزی دید. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم» جلو رفت دستش را دراز کرد. خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان خورد و از بین بوتهها مارمولک بیرون خزید. به قورقوری نگاه کرد و گفت:«با دم من چیکار داری؟!» قورقوری سرش را پایین انداخت و گفت:«ببخشید» و رفت.
هنوز خیلی از برکه دور نشده بود که بین صخرهها چیزی دید. جلو رفت. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم»
دستش را دراز کرد خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان کرد و مار بزرگی از لای صخرهها بیرون خزید. قورقوری تا مار را دید از جا پرید و با سرعت از آنجا دور شد. هنوز داشت نفس نفس میزد که پشت یک درخت چیزی دید. جلو رفت. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم» خواست دستش را دراز کند و دم را بردارد که یاد مار افتاد. ترسید کمی فکر کرد. آرام گفت:«اهای کسی اونجاست؟»
دم تکان نخورد. اینبار بلندتر گفت:«اهای کسی اونجاست؟»
دم تکان نخورد. جلو رفت آرام دستش را دراز کرد خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان خورد و از پشت درخت یک موش کور بیرون پرید. موش کور چشمانش را مالید و گفت:«کی به دم من دست زد؟ کی بود که نگذاشت من بخوابم؟»
قورقوری سرش را پایین انداخت و گفت:«ببخشید»
راه افتاد که برود. موش کور صدایش کرد:«کجا؟ دنبال چی میگردی؟ چرا اینقدر ناراحتی؟»
قورقوری برگشت. کنار موش کور نشست و گفت:«دمم دم قشنگم رو گم کردم!»
موش کور با چشمان گرد پرسید:«مگه قورباغهها وقتی بزرگ میشن بازم دم دارن؟»
قورقوری با دهان باز به موش کور نگاه کرد. موش کور لبخند زد و ادامه داد:«قورباغهها که بزرگ میشن دمشون کم کم از بین میره تو چطور تا امروز متوجه نشدی دمت داره کوچیک میشه؟»
قورقوری دستی به سرش کشید و جواب داد:«انقدر مشغول بازی بودم که اصلا نفهمیدم!»
موش کور خندید:«حالا هم برو بازی کن»
قورقوری سرش را بالا گرفت:«نه باید برم دنبال کار من دیگه بزرگ شدم»
چشمکی به موش کور زد و به برکه برگشت.
#قصه_کودکانه
کو؟؟؟
قورقوری از توی برکه بیرون پرید. کنار برکه نشست. به عکس خودش که توی آب برکه افتاده بود نگاه کرد. با خودش گفت:«به به چقدر زیبا و بزرگ شدم»
یک دفعه چشمش به جای خالی دمش افتاد! با چشمان گرد گفت:«ای وای دمم، دم قشنگم کو؟»
به اطراف نگاه کرد خبری از دم نبود. پرید توی برکه و همه جا را خوب نگاه کرد. اما خبری از دم نبود. کنار برکه روی تخته سنگی نشست. با خودش گفت:«قور قور دیشب کنار برکه بازی کردم شاید همین اطراف افتاده باشه»
راه افتاد. کمی جلوتر بین بوتهها چیزی دید. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم» جلو رفت دستش را دراز کرد. خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان خورد و از بین بوتهها مارمولک بیرون خزید. به قورقوری نگاه کرد و گفت:«با دم من چیکار داری؟!» قورقوری سرش را پایین انداخت و گفت:«ببخشید» و رفت.
هنوز خیلی از برکه دور نشده بود که بین صخرهها چیزی دید. جلو رفت. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم»
دستش را دراز کرد خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان کرد و مار بزرگی از لای صخرهها بیرون خزید. قورقوری تا مار را دید از جا پرید و با سرعت از آنجا دور شد. هنوز داشت نفس نفس میزد که پشت یک درخت چیزی دید. جلو رفت. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم» خواست دستش را دراز کند و دم را بردارد که یاد مار افتاد. ترسید کمی فکر کرد. آرام گفت:«اهای کسی اونجاست؟»
دم تکان نخورد. اینبار بلندتر گفت:«اهای کسی اونجاست؟»
دم تکان نخورد. جلو رفت آرام دستش را دراز کرد خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان خورد و از پشت درخت یک موش کور بیرون پرید. موش کور چشمانش را مالید و گفت:«کی به دم من دست زد؟ کی بود که نگذاشت من بخوابم؟»
قورقوری سرش را پایین انداخت و گفت:«ببخشید»
راه افتاد که برود. موش کور صدایش کرد:«کجا؟ دنبال چی میگردی؟ چرا اینقدر ناراحتی؟»
قورقوری برگشت. کنار موش کور نشست و گفت:«دمم دم قشنگم رو گم کردم!»
موش کور با چشمان گرد پرسید:«مگه قورباغهها وقتی بزرگ میشن بازم دم دارن؟»
قورقوری با دهان باز به موش کور نگاه کرد. موش کور لبخند زد و ادامه داد:«قورباغهها که بزرگ میشن دمشون کم کم از بین میره تو چطور تا امروز متوجه نشدی دمت داره کوچیک میشه؟»
قورقوری دستی به سرش کشید و جواب داد:«انقدر مشغول بازی بودم که اصلا نفهمیدم!»
موش کور خندید:«حالا هم برو بازی کن»
قورقوری سرش را بالا گرفت:«نه باید برم دن
بال کار من دیگه بزرگ شدم»
چشمکی به موش کور زد و به برکه برگشت.
@bachehayeranghinkamani 🔷🔷🔷🔷🔷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه ی شب
بچه های گلم شبتون بخیر 🌷🌷🎈
تا فردا صبح
اسم قصه: ستاره ای از آسمان
@bachehayeranghinkamani🔷
#عطر_سلام
🌸سلام فرشته های نازنین به حضرت معصومه سلام الله علیها
🦋🌸🎊🍃💕🦋⚡️🍀🌸💫
🌸🍃ماهی کوچک من
🌸🍃میخواد بره به دریا
🌸🍃اومده تا ببینه
🌸🍃دریای مهر شما
🌸🍃سلام میده آهسته
🌸🍃میگه سلام بی بی جان
🌸🍃دریای پر ز نوری
🌸🍃کریمه ی مهربان
📝شاعر: خانم طاهره السادات خوشدل
🎤اجرا: نازنین زهرا رجایی
☘️
💞☘️
🦋💞☘️
☘️🦋💞☘️
💞☘️🦋💞☘️
🦋💞☘️🦋💞☘️ ☘️🦋💞☘️🦋💞☘️ 💞☘️🦋💞☘️🦋💞☘️
🦋💞☘️🦋💞☘️🦋 🌻🍀💕🎉💕🍀
@bachehayeranghinkamani🔷
بچه های گلم آماده ی کار های جذاب ما باشید 😘😘😘😘🌺
اگه شما مهربون🌺🌺🌷🎈 ها نبودید این کانال قشنگ 🌷🔷🎀🎀🌷🌺زیبا که وجود نداشت ولی حالا شما خوشگل ها اومدید و کانالمون خیلی خیلی بهتر شده 🎈🌷
دوستون داریم خیلی زیاد 😘😘😘🎈🎈🎈🎈🎈🌷🌷🌷🌺🌺🌺
🌺🌺🌷🌷🌈🌈🎈🎈🎈🎀🎀🎀🥚🎀🥚🙈😉🌈🌷🌷
@bachehayeranghinkamani🎈🎈🎈🌷🌺🌺🌺🌺🎊🎊🎊🎊🎊🎉🎉🎉🎉🎉🥚🎀🎀🎀🎀🎈🎈🌷🌺
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شربت بیدمشک برای وقتی که پدرمون از سر کار میاد و خسته هست 🍺🍹
https://eitaa.com/joinchat/3766026339C4c12cf72f8
12.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاردستی با نمد
جای عینکی
@bachehayeranghinkamani🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گیف
سلام به کانال ما خوش اومدین🐥🐣🐥🐣🐥🐣🐥🐣
https://eitaa.com/joinchat/3766026339C4c12cf72f8
68.8K
شعر کوچولوی عزیزمون 🐥🐣🐥🐣
محمد رضا خلخالی ...
ارسالی از شهر تهران 🐸🦁🐱🐹🦊🦆
https://eitaa.com/joinchat/3766026339C4c12cf72f8
سلام به بچه های گل و نازنین اگه دوست داشته باشین میتونین یک روز مدیر پست این کانال باشین ...
کی آمادست تا مطالب خوشگل بذاره🌷🌷🌷🌷🌷
بیاد اینجا 👇👇👇
@Asalkhane
من و سیدمحمد داداشم👱♂
با زهرا سادات آبجی جونم🧒
می خواهیم چند تا فعالیت انجام بدیم
برای شما هم بفرستیم😜