سوال بیستم :
👇👇👇👇👇
خواب شهید رو میبینید ؟
حضور شهید رو درخونه احساس میکنید ؟
🌺🌺🌺🌺🌺
🌼کـوچـه شــهـدا🌼
سوال بیستم : 👇👇👇👇👇 خواب شهید رو میبینید ؟ حضور شهید رو درخونه احساس میکنید ؟ 🌺🌺🌺🌺🌺
بله الحمدالله
خواب شهید رو اوایل خیلی بیشتر میدیدم و الان هم الحمدالله گهگاه با اومدن به خواب مون و بشارتهایی که میدن دلمون رو شاد میکنن
حضورشان خیلی خوب حس میشه در خونه واقعاً کاملاً محسوس هست
نشد که ما ایشان را صدا بزنیم و جوابمون رو ندن
همیشه جواب دلمون رو دادن و حتی خیلی اوقات جلوتر از اون چیزی که ما خودمون فکر کنیم و تصور کنیم عنایاتشون شامل حالمون شده
🌺🌺🌺🌺🌺
سوال بیست و. یکم :
👇👇👇👇👇
تما م لحظه ها خاطره هست
خاطره ای که برا شما خیلی به یاد ماندنی بوده از شهید عزیز برامون میفرمایید
🌺🌺🌺🌺🌺
🌼کـوچـه شــهـدا🌼
سوال بیست و. یکم : 👇👇👇👇👇 تما م لحظه ها خاطره هست خاطره ای که برا شما خیلی به یاد ماندنی بوده از شه
آقا جواد قبل از شهادت گاهی پیش ما بودند و گاهی هم نبودند. اما بعد از شهادت همیشه پیش ما هستند. حضورشون در خانه به خوبی حس میشود. بچهها هم همین احساس رو دارند و از پدرشون کمک می گیرند.
چند وقت پیش زهرا موقعی که کلاس مجازی داشت، ایرادی در سیستم ما پیدا شد که نتونستیم به کلاس وصل شویم. زهرا منتظر بود و کلاسش شروع شده بود و دوست داشت از کلاس استفاده کند. با ناراحتی گفت: کاشکی الان باباشهید اینجا بود و این را درست میکرد
. گفتم: زهرا! بابا که همیشه هستند و جواب شما را میدهند، خب از بابا بخواه
. بعد دیدم زهرا زیر لب یک چیزی گفت و بلافاصله مشکل برطرف شد. خیلی خوشحال شد و گفت: «من به بابا شهید گفتم که درست بشه؛ من گفتم!». گفتم: بله دخترم، بابا همیشه کنارت هست و به شما کمک میکند
. دیگر هر زمان مشکلی پیدا میکنه زیر لب چیزی میگه و بعد که مشکل حل شد میگوید: «من به بابا گفتم که این کار انجام بشه».😍
🌺🌺🌺🌺🌺
🌼کـوچـه شــهـدا🌼
آقا جواد قبل از شهادت گاهی پیش ما بودند و گاهی هم نبودند. اما بعد از شهادت همیشه پیش ما هستند. حضور
ادامه :
👇👇👇👇👇
«آقا جواد» رابطه خیلی عمیقی با بچهها داشتن و برای اونها زیاد وقت میگذاشتن. با آنها بازی میکرد و به خواستههاشون توجه میکرد. «زهرا» از کوچکی خیلی به بابایش وابسته بود. آن موقع در خانه چهار دست و پا میرفت و خودش رو به جلوی پای بابایش میرساند. هرطرف که بابا میرفت زهرا هم به دنبالش میرفت و جلوی پای ایشون قرار میگرفت؛ آقا جواد هم خیلی با محبت رو به زهرا میگفت: «چشم باباجون. چشم .الان بغلت میکنم».
همیشه میگفت: « الحمدلله چه بچههای خوبی داریم. اینها برکت خونه هستند. هیچ دردسر و زحمتی برای ما ندارند» بچهها رو بغل میکرد و با محبت به آنها میگفت: « ماچطور باید خدا را شکر کنیم که شما را به ما هدیه داده؟»
🌺🌺🌺🌺🌺
🌼کـوچـه شــهـدا🌼
ادامه : 👇👇👇👇👇 «آقا جواد» رابطه خیلی عمیقی با بچهها داشتن و برای اونها زیاد وقت میگذاشتن. با آنه
ادامه :
👇👇👇👇👇
واقعا لحظه به لحظه اش شیرین و به یاد ماندنی هست
به لطف خدا زندگی ما بسیار شیرین و خاطره انگیز و در اوج عاطفه و محبت بود. همیشه با احترام باهم صحبت میکردیم. در طول ۹ سال زندگی مشترک حتی ۹ دقیقه هم با هم قهر نبودیم
فضای خانهمان پر از شادی و صمیمیت بود. گاهی که حرف رفتن به سوریه میشد آقاجواد میگفتند «خیالت راحت باشد، من شهید نمیشوم! چون من خیلی به شما و بچهها وابسته هستم. من فقط برای انجام تکلیف میروم». من هم به شوخی به ایشون میگفتم: «در لحظات آخر یک چیزهایی به شما نشان میدهند که از همه تعلقات دنیایی دل میکنید».
🌺🌺🌺🌺🌺
ادامه
👇👇👇👇👇
*پیچیده شمیمت همه جا ای گل پرپر...*
*شهیدم!*
به تو میاندیشم. به *اخلاص* و صفایی که همواره در زندگی از تو دیدم. خوب یادم هست که همیشه میگفتی: «اگر صرفا برای خدا کار کنیم و اخلاص داشته باشیم تاثیر کارهایمان چندین برابر میشود.»
به *گمنامی* ات میاندیشم. تو عاشق گمنامی بودی و دوست نداشتی شناخته بشوی. سالها فرماندهی شجاع در نیروی قدس سپاه بودی اما میگفتی: «به کسی نگویید که من پاسدارم!» خودت را کارمند سادهی دولت معرفی میکردی و خیلی از بستگان و دوستانت نمیدانستند تو پاسداری و به میدان رزم سوریه میروی.
تو در این شهر همیشه *غریب* بودی و دوست داشتی غریب بمانی. نیروهای غیرایرانیات که به عشق تو حماسه میآفریدند، تو را خیلی بهتر از بچه محل هایت میشناختند. سال ۹۴ هنگامی که برای اولین بار فرمانده نیروهای ایرانی در سوریه شدی، به آنها گفتی: «آنچه از من در صحنه نبرد میبینید همین جا بگذارید و در شهر که رفتید همه چیز را فراموش کنید.»
خوب یادم هست بهمن ۹۴ وقتی بنا شد در یادواره شهدا از تو به عنوان *«جانباز مدافع حرم»* تقدیر کنند، چقدر ناراحت شدی. مسافرتی جور کردی تا رفتن به مسافرت را بهانه کنی و به برنامه نروی که مبادا شناخته شوی! و البته چه زیبا سال بعد در همان یادواره به عنوان «شهید مدافع حرم» از تو تجلیل کردند.
به یاد دارم که همیشه میگفتی: «هدف من از رفتن به سوریه شهادت نیست، هدف من ادای تکلیف و رضای الهیست. هرچه اجر و ثواب از این جهاد نصیبم میشود را هم به تو میبخشم که در نبود من سختیهای زندگی را به دوش میکشی. فقط دعا کنید که بتوانم کارهایم را به نحو احسن انجام دهم.»
*ای ولیّ خدا!*
من گواهی میدهم تو برای خدا *خالصانه* جهاد کردی و آخرین تکلیفت را هم با وجود جسم مجروحت به بهترین نحو انجام دادی و شهادتت مهر قبولیِ تکلیف و پاداش اعمالت شد. خدا چه زیبا مزد اخلاصت را داد و «پیکر مختصرت» چه کرد با دلها! خدا تو را شهرهی شهر کرد و شمیمت را همه جا پراکند. با این طوفانی که به پا کردی، به ما یاد دادی که *اخلاص* و *گمنامی* اسم رمز «اولیاءالله» است...
دستمان را بگیر
و پیش اربابت یادمان کن ای بندهی *مخلص* خدا
*«وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا»* (مریم-۱۵)
ببخشید من چند خاطره و عکس نوشته که قبلا نوشته بودم رو خدمتتون میفرستم
👇👇👇👇👇
خداوند این توفیق رو به من داد که ۹ سال در کنار یکی از اولیای الهی زندگی کنم و خدا رو به خاطر این توفیق بزرگی که نصیبم کرد شکر میکنم.
زندگی کردن در کنار یک شهید و یک ولی خدا چیز کمی نیست. تک تک لحظههایش زیباست. اگر الان هم به عقب برگردم با اطمینان و بدون هیچ شک و تردیدی این زندگی را انتخاب میکنم.❤️
من همیشه ترس این رو دارم که خدای ناکرده یک روزی مسیر و راه ما از راه شهدا فاصله بگیره😞 و از این بابت به خدا پناه میبرم و از خداوند کمک میخوام. چون فرزند شهید و همسر شهید بودن به خودی خود ارزشی ندارد. به قول سردار دلها حاج قاسم، خانواده شهدا باید شهیدشان رو در خودشان متجلی کنند. این ارزش است و باید به دنبال تحقق این ارزش باشیم.
عقدمان در ماه مبارک رمضان و هم زمان با میلاد امام مجتبی (ع) انجام شد. خوبیهای آقاجواد قابل شمارش نبود. جملهای برای ابراز خاکساری جلوی بزرگیهایش پیدا نمیکردم. همان روزهای آغاز نامزدی، این متن از فراز مناجات امیرالمومنین در مسجد کوفه را که متناسب با حال خودم بود با پیامک برایش فرستادم:
« أنتَ الجَوادُ و أنا الْبَخیل و هَل یَرحَمُ البَخیلَ الّا الجَواد»
آقاجواد اما مانده بود که چه جوابی بدهد. او دیگر فرازی از دعا که برای پاسخ متناسب باشد پیدا نمیکرد ...
آن روز شاید فکر میکرد که این پیام را از سر احساسات و شور اول نامزدی فرستادم. اما امروز خوب میداند که آن حرف را از ته دلم گفته بودم و امروز هم که من در زمین و او در بهشت خداست میگویم:
« أنتَ الجَوادُ و أنا الْبَخیل و هَل یَرحَمُ البَخیلَ الّا الجَواد» 😭
🌺🌺🌺🌺🌺