فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- اهل کجایی ؟!
+ اهل حُسِینَم ...
الحمدالله
#خداحافظ_رفیق
@Shahadat_arezoomee
هدایت شده از دلم آسمون میخاد🔎📷
رمان_طعم_سیب
#قسمت58
من_علی،هانیه کوش؟؟؟؟
علی_دکترا گفتن حالت خوبه فردا مرخص میشی...
با نگرانی و بغض گفتم:
-علی...به من بگو هانیه کجاست...
علی سکوت وحشت ناکی کردو گفت:
-کما...
رنگم ازم پرید اشکام جاری شد...دوباره گفتم:
-کجا؟؟؟
-کما...رفته کما...ضربه خیلی شدید بود...
حالم بد شدولو شدم روی تخت...علی نگرانم شده بود...
-زهرا...خوبی؟؟؟
-تنهام بذار...
-ولی...
-خواهش میکنم تنهام بذار...
علی نفس عمیقی کشیدو رفت بیرون...
+هانیه...دوستم بود...دوستش دارم...چطور...چطور تونست...
وای خدای من!!
دستمو گذاشتم روی سرم...
کما...نه باورم نمیشه!
اون باید زنده بمونه...
تموم خاطراتمون اومد جلوی چشمم...لحظه ی تولدم...وقتی کادوشو باز کردم وقتی این همه مدت باهم بیرون میرفتیم یا حتی وقتی بهم گفت علی ازدواج کرده...
وای خدایا این تفکرات مغزمو میخوره...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
علی_زهرا پاشو کم کم بریم مرخص شدی...
-علی هانیه هنوز کماست؟؟؟
-اره...
از روی تخت بلند شدم و آماده ی رفتن شدیم...
از اتاق رفتیم بیرون...
من_علی هانیه کوش...
اشک توی چشمای علی جمع شدو منو برد طرف آی سی یو...
با دیدم هانیه حالم بد شد...اشکام جاری شد علی منو گرفت...
-زهرا...زهرا خواهش میکنم تازه مرخص شدی...
-علی...علی من چیکار کنم؟؟؟
-عزیز من هرچی خدا بخواد میشه...
فقط دعا کن...فقط دعا...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣️
@shahadat_arezoomee
رمان_طعم_سیب
#قسمت59
یک روز دو روز سه روز...
روز چهارم دوباره رفتیم بیمارستان خون ریزی خیلی شدید بود...
همش دعا میکردیم که زنده بمونه دعا میکردیم و گریه میکردیم...
چند دفعه حال من بد شد...
نیلوفر و بقیه ی دوستام همش دور من بودن اونام گریه میکردن...
خیلی بد بود سرنوشت تلخی بود...
روز چهارم دکتر حالتش عوض شده بود انگار توی چهرش نا امیدی بود و این ماها رو نگران تر میکرد...
هر دفعه دکتر می اومد ازش سوال میکردیم فقط میگفت دعا کنید...
ولی...
برای لحظه آخری که پشت شیشه هانیه رو دیدم...
دکتر یه پارچه ی سفید کشید روی صورتش...
پشت شیشه خشک شدم دکتر اومد بین ما...
باحالت خشک و محکم ازش پرسیدم:
-دکتر؟؟؟این دفعه هم میگین دعا کنیم؟؟؟
-دکتر دستشو گذاشت روی صورتش و گفت متاسفم...
-نه...چرا متاسفی دکتر...بچه ها بیایین دعا کنیم...
دیوونه شده بودم حالم بد بود پشت سرهم تند تند حرف میزدم...
-چرا بغض کردین پاشین دعا کنیم...
علی اومد طرفم منو گرفت:
-زهرا بس کن...
-علی تو چرا دعا نمیکنی؟؟؟
-زهرا...
علی زد زیر گریه و گفت:
-زهرا هانیه مرده...
-علی این چه حرفیه میزنی...ما هنوز براش دعا نکردیم...چرا اشک میریزی...
-زهرا بس کن...
زدم زیر گریه...داد میزدم...
-اون نباید بمیره...اون باید زنده بمونه...
گریه می کردم...بچه ها دورم جمع شده بودن اونام شک می ریختن...
علی به زور بلندم کرد و منو برد بیرون...
چه سرنوشت تلخی...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣️
بفرمایین راحت شدین هانیه مرد؟؟؟هی میگفتین هانیه رو بکش😂خدارحمتش کنه🙄بفرمایین حلوا...
وقت رفتن کاش در چشمم نمی غلتید اشک...آخرین تصویر او در چشم هایم تار بود...☹️💔
@shahadat_arezoomee
پیگیرای رمان چند قسمت از رمان مونده چ کنم منتظر پیشنهاداتتونم
@ya_hosin313
بعد از پیشنهاد ها نتیجه اعلام میشه😊
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
⭕️ #اطلاعیه فوری
🎁 با سفارش های رهبر انقلاب و استاد #پناهیان تشکیلات بزرگ #تنهامسیرآرامش مانند سال های قبل قصد داره که از بین کاربران خودش، هر شب هزینه تعدادی از اعضای کانال رو برای سفر کربلا در ایام #اربعین تقدیم کنه🎉😊
✅ همه کسانی که واقعا نیازمند هستن به ای دی زیر پیام بدن و کد قرعه کشی دریافت کنن.
@SalaambarHossein
🔶 به هر یک از افرادی که در قرعه کشی برنده بشن مبلغ 400 هزار تومان 💳 تقدیم خواهد شد.💥
همه دوستان و آشنایان خودتون رو به کانال تربیتی تنهامسیرآرامش دعوت کنید تا همه کربلایی بشن👇
http://eitaa.com/joinchat/63963136C91e5c60dda
🎉 قرعه کشی از روز چهارشنبه سوم مهرماه آغاز خواهد شد