eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.4هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
11.2هزار ویدیو
117 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17047916426917 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ #سلام_امام_زمانم❣ حالشان هیچ خوب نیست😔 #واژه_ها را میگویم آمدنت را به #انتظار ایستاده اند تا دلتنگی های💔 نگفته را با تو بازگو کنند... #رحمی به حال واژه ها کن ببین بی قراری هایشان را💓 ای #وعده_خدا... #الّلهُـــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَــــرَجْ🌺 💠🌹🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🌹💠 💠 @shahadat_arezoomee 💠 💠🌹🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🌹💠
🍃💔 . . چندروزے بیشتر از من باقے نمانده نمےآیے؟! #جمعه #انتظار #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @shahadat_arezoomee 🌿🌸
🍃.°•👋 بیخودازخویشم و دوڔ ازٺۏ ‌ڪسےنیست‌مرا بہ ٺو اےعشــق‌ از این فاصله‌ے دورسلام #آقای_دلم♥️ #جمعه #انتظار •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
🌱|•جمعه یعنی دلم از غصه بگیرد امّا←به همین بودنت از دور قناعت بکنم😞•| 💔🍃
🌿 • خراب باد وجودم؛ اگر برای تو نیست #أین‌صاحبنا #اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ #جمعه #انتظار •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
✨ شش نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند ✨ 1⃣ حضرت ادم برای قبولی توبه اش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد 2⃣ حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد. 3⃣ حضرت یوسف در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز. 4⃣ فاطمه زهرا در فراق پدر انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتندما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز… 5⃣ #امام_سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد. هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد 6⃣ اما یه نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند… #آقا،،، من اصلا #انتظار تو را برده ام ز یاد با انتظارهاے فراوانم از شما..... برشوره زار معصیتم گریہ مے کنے؛ 😔 ⚫اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج⚫ ❤ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
❁﷽❁ قرارِ دل زِفراقٺ دگر قرار ندارم بہ انتظار قسم تاب #انتظار ندارم بہ احتضار مُبدّل شد اِنتظار ظهورٺ اَجل رسیده دِگر تابِ احتضار ندارم 💔 #غروب_جمعه 🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @shahadat_arezoomee
「°°•°↷✿ • . آرْاده باش...🌱 قیمتے خواهۍ شد...🦋 آںْقدر قیمتےڪ خداوںْد خریدارٺ شود! 🍭 آںْ هم به بالاتریںْ قیمت؛ یعںْی «ولایت»✨💛 سلمانش را با «مِنّا اهلَ البِیت» خرید🤲🏻 حُرَّش را با «حَلَّت بفِںْائِک»🎈 و یقیںْ بداںْ تو را با «اںْتظار» خواهد خرید'۰🧡•. و چه مقامیست این ...♥️/؛۰ ⌈🌙
😍☘ ❤️ ✨ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
✨اے کاش که معنی می شد بی تابے جویبار معنی میشد🍃 ☘وقتی که سحر شکوفه صبح دمید با آمدنت بهــار معنی می شد❤️🌹 •{🦋 بخیر مولاے من🦋}• 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | سلاحِ انتظار💫 🌷 سربازی زمان (عج) چه آمادگی‌هایی لازم دارد؟ 📲 "پیشنهاد دانلود" 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | خشنودیِ امام 🌷 حضرت مهدی(عج) اعمال و رفتار ما را نظاره می‌کنند 😇 آقا از کارهایی می‌گویند که شما می‌توانید با انجام آن‌ها، امام‌زمان(عج) را خوشحال کنید 📲 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
و هوالشهید♥ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ 😷حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
❣ از ، پنجره ها باز مي شوند با نور چشم تو گره ها باز ميشوند تقـويمهايمان همه زارند خسته اند اين ابرهـا چگونـه خسـته اند 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
❣️ ❣️ 🌿يک روز نسيم مي آيد 🌺بس مژده به هر کوي و گذر مي آيد 🌿عطر گل عشق در فضا مي پيچد 🌺مي آيي و سر مي آيد 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
🍃دلم تنگ و با چشمانم غریبه است. تقویم، تولد شهیدی را نشانم می دهد که روزی شد و عهد بستم دلش را خون نکنم با کارهایم اما شکسته شد و را زخمی کرد💔 . 🍃می دانی رفیق، من نتوانستم چون تو، روی دنیا را کم کنم . خودم کم آورده ام .دست به زانو گرفته ، با نفس های بریده در جاده ایستاده ام و به آرزوهایی که زیر پای سنگین از ، له شده با حسرت می نگرم .😥 . 🍃سرزمین قلبم، مدتی است اشغال شده و یاد خدا را گم کرده است. بیا و فرمانده قلبم باش. این نیروی خسته از خود را جان دوباره ببخش .برایم خط و نشان بکش . لکه های گناه و و کینه را با یک عملیات، پاکسازی کن . .یاری ام کن پیروز شوم در این جنگ که تا به حال مغلوب این شده ام.😓 . 🍃مدتی است نماز صبح هایم با طلوع خورشید ، قضا می شود و روزگار و تلخی هایش را در این قضا مقصر می دانم .تو را قسم به ، دعا کن بیدار شوم از این خواب غفلت که در آن شده ام...😔 . 🍃تو را قسم به که در آن شهد نصیبت شد دعا کن برای طلوع ایمان در دلم. مدتی است فقط غروبش را نظاره گر هستم.😞 . 🍃 حاج عمار نتوانسم خودم را خرج کنم . روز به روز دورتر می شوم از ارباب.فقط اگر گاهی کسی از و و بگوید.دلم می لرزد...😭 . 🍃کاش تو بودی و اتاق اشک با وسعتی بی پایان.تو بخوانی و من برای عاشورای دلم گریه کنم. تو مداحی کنی و من بر سر بزنم و گریه کنم برای خودم که بندگی را گم کرده ام .شاید اشک های روح خسته ام را دهد...🕊 . 🍃رفیق شهید، بودم اما میدانم تو بر سر همان راه منتظری تا بازهم دست گیری کنی و فانوس را نشانم دهی. بندگی کنم برای خدا و هدیه کنم به تو...🥀 . 🍃راستی .ببخش که امروز هم سنگ صبور درد های دلم بودی.💔 . 🍃به مناسبت تولد . ✍نویسنده: . 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه . 📅تاریخ انتشار: ۹ تیر ۱۳۹۹ . 🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳ .
نڪندمنتظرمُردن‌مایی‌آقا....💔 🌿|
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
مسابقه منتظران ظهور🌱 به مناسبت میلاد امام زمان برگزار میگردد.😍😌 در بخش های و 🤩 با موضوع امام زمان(عج) و انتظار مهلت ارسال آثار تا پایان روز دوشنبه 9 فروردین 1400 آثار خود را به آیدی زیر در تلگرام یا ایتا ارسال نمائید💕 @ammarabdi 🎁 جوایز: مبلغ 400 هزار تومان 🤩 برای چهار اثر برتر🤗 (دو اثر در هر بخش)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحتون‌بخیر🌿🖐🏾 -کاش میشود ، ز سفربرگردی ... 💔🖇 _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ●🌤🌱「 https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 」•